روحانی شهید سید محمد طاهر طاهری، مسئول تبلیغات لشکر 5 نصر خراسان، فرزند جانباز آیت الله طاهری گرگانی مجتهد و صاحب مدرسه علمیه امام جعفر صادق گرگان بود که یکی از عارفان تقوای عملی بود.
سیزده سال شاید کمتر داشتم که پسر عمویم آقا شیخ یحیی، طلبه مدرسه علمیه امام جعفر صادق، دستم را گرفت و به نزد آیت الله طاهری برد. پایم که به آنجا رسید، ماندگار شدم.
زمستان سال پنجاه و شش، همزمان شد با موج مبارزات انقلابی علیه شاه خائن، هر روز آقای طاهری اعلامیه های امام را که از نجف برایش می آمد، به ما می داد، می رفتیم توی محله ها و مساجد می انداختیم و بر می گشتیم. مامورین رژیم شاه با مدرسه علمیه امام جعفر صادق سر جنگ داشتند، هر روز رئیس وقت شهربانی(سلیمی زاده معدوم) با یک بلند گوی دستی می آمد جلوی مدرسه و شروع به فحاشی و بد دهنی به ما و خاندان آیت الله طاهری می کرد. آیت الله طاهری را چند بار زندانی و بازداشت و تبعید هم کرده بودند.
یک روز غروب داشتم وضو می گرفتم که آقا سید محمد طاهر - فرزند آیت الله طاهری- آمد وضو بگیرد. یک جورایی خیلی خاص و دلنشین بودند.
سلام کردم و کمی عقبت تر رفتم تا ایشان وضو بگیرند.
گفت: نسائی وضوتو بگیر؛ می خواهم یک هدیه ایی به شما بدهم. این هدیه حرمت دارد و باید وضو داشته باشی.
با خودم فکر کردم که این چه هدیه ارزشمندی است که باید وضو بگیرم.
گفتم: آقا سید چی هست؟
گفت: وضو گرفتی؟
گفتم: بله
آمد جلوتر و با احترام فرمود: «کاشف الغطاء» کتاب امام خمینی.
تا نام امام را آورد، رنگ از چهره ام پرید، یک حال عجیبی به من و او دست داد. نامی که همه زندگی ما را متحول کرد.
این اولین آشنایی من با آقا سید محمد طاهر بود، دیگر به او بیشتر از همیشه انس گرفتم. در مبارزات علیه رژیم شاه به ما خط می داد.
طولی نکشید که انقلاب پیروز شد، مدتی هم در بحران مبارزانی علیه منافقین از ایشان کسب فیض می کردیم تا اینکه ناگهان جنگ شد. ما به جبهه رفتیم. آقا سید محمد طاهر نیز به لشکر 5 نصر خراسان می روند و از همان جا عازم جبهه می شوند.
می گویند آقا سید محمد طاهر و پدر مرحومشان، آیت الله طاهری با پای پیاده به کربلا می رفتن، آن وقت ها که سید محمد طاهر خرد سال بودند، توی کاروان قاطری داشتند، هر چه می گفتند: آقا سید محمد طاهر، خسته می شوی، سوار شو، آقا سید محمد طاهر می گفت: دیگر چه سفری؟ چه عشقی؟ می خواهم رنج ببرم، عاشقی یعنی سید محمدطاهر، همه چیز دست در دست هم داده است. از نامش که طیب و طاهر است. از تقوایش، خلوص، ایمان، گذشت.
در میدان جنگ، قبل اینکه یک رزمنده باشد، یک عارف بود، عابد بود، سجاد بود. همه چیز در او جمع بود. آقا سیدمحمد طاهر را خراسانی ها خوب می شناسند. گلستانی ها شاید کمتر بشناسند. در جبهه پشت خاکریز، رو در رو با عراقی ها با بلندگو حرف می زد.
سید محمد طاهر شهید، زبان عرب را بهتر از عراقی ها مسلط بود، سربازان عراقی را دعوت به اسلام می کرد.
در دست نوشته های زیادی که از خط مقدم جبهه دارد، زیر هیچ یک از نوشته هایش نام خودش را ننوشته. در عملیات خیبر آخرین برگ دفترش را که نوشت، عازم عملیات شد.
شهید شوشتری از خاطراتش با او می گفت:
در گیرو دار عملیات سید محمد، جعبه های مهمات را حمل می کرد، جوری که هیچ کس جرات سربلند کردن را نداشت، با قامت بلندش می دوید، بچه ها می گفتند سید مراقب باش، می گفت: هر کجا که نوبت آدم برسد، فرقی ندارد. تو سنگر باشی، یا وسط آسمان، هر کجا که خمپاره و گلوله نصیب انسان باشد. همان جا می رسد.
با اینکه مسئول عقیدتی لشکر پنج نصر خراسان بود، خودش را هیچ وقت از رزمندگان جدا نکرد، وسط معرکه جنگ، هم روحانی بود، هم رزمنده که سلاح می گرفت و می جنگید، سادگی، اخلاص، تقوا. این اخلاص او را به معراج کشاند.
نقل است که آقا سید محمد طاهر توسط نیروهای عراقی اسیر می شود، وقتی متوجه می شوند که ایشان روحانی هستند. از چند قدمی به او گلوله می زنند و سپس با تانک از روی هر دوپایش می گذرند و عاقبت پیکرش را نا جوانمردانه به آتش می کشند. شهید آقا سید محمد طاهر طاهری سال ها مفقودالاثر بود.