آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «خطورات و مراقبه» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:*برای خطورات الهی همه جوارح باید ذکر الله شود
تا انسان، در فکر و ذکر پروردگار عالم نباشد، دنیا و مافیها حتماً جلوه دارد. وقتی دنیا و مافیهایش برای انسان، جلوه کرد؛ طبعاً دیگر اصلاً از حقایق چیزی نمیفهمد؛ چون تمام وجودش، دنیا میشود. اینجاست که دائم خطورات نفسانی و شیطانی برای او هست. یعنی این طور نیست که بگوییم: یک لحظه میشود، بلکه دائم میشود. میخوابد، بلند میشود، فکر میکند، تمام فکر و ذکرش، دنیا میشود. لذا اعضاء و جوارحش هم در یاد دنیا هستند.
امّا اگر بخواهد خطوراتش الهی شود، راهش فقط یک مورد است و آن، این که ذکرش، الهی شود. ذکر هم همانطور که بیان کردیم، فقط به لسان نیست. ذکر حتّی به فکر هم نیست، بلکه ذکر به همه اعضاء و جوارح است. یعنی همه اعضاء و جوارحش باید ذکر الله گردد.
لذا روایت شریفهای را در همین زمینه از حضرت باقر العلوم(ع) بیان کردیم که چقدر زیبا بیان فرمودند: «وَ ذِکْرُ اللِّسَانِ الْحَمْدُ وَ الثَّنَاءُ وَ ذِکْرُ النَّفْسِ الْجُهْدُ وَ الْعَنَاءُ وَ ذِکْرُ الرُّوحِ الْخَوْفُ وَ الرَّجَاءُ- وَ ذِکْرُ الْقَلْبِ الصِّدْقُ وَ الصَّفَاءُ وَ ذِکْرُ الْعَقْلِ التَّعْظِیمُ وَ الْحَیَاءُ وَ ذِکْرُ الْمَعْرِفَةِ التَّسْلِیمُ وَ الرِّضَا وَ ذِکْرُ السِّرِّ الرُّؤْیَةُ وَ اللِّقَاء»، «وَ ذِکْرُ اللِّسَانِ الْحَمْدُ وَ الثَّنَاءُ»، بیان کردیم: حمد که ذکر لسان است، باید طوری باشد که از اعضاء و جوارح به لسان جاری شود.
«وَ ذِکْرُ النَّفْسِ الْجُهْدُ وَ الْعَنَاءُ»، ذکر نفس هم جهد و تلاش و مجاهدت است. اصلاً جهاد اکبر برای همین است، انسان باید دائم جهاد کند. مورد بعدی هم تحمّل رنج است. بالاخره انسان در این راه مبارزه با نفس، گرفتار میشود و مشکلاتی برای او، پیش میآید، حتّی گاهی خسته میشود؛ پس باید خیلی مواظب بود که رنجهای این راه را تحمّل کند.
مثلاً گاهی پیش میآید وسایل ازدواج برای جوانی تأمین نمیشود، فرمودند: در این حال، روزه بگیر. به هر حال باید چشمش را کنترل کند که آن هم در این جلواتی که امروزه وجود دارد، بسیار سخت است. امروز با قدیم فرق میکند، زنان و دختران معالأسف با وضعیّت بدی در جامعه حضور دارند. گرچه مژده هم دادند و گفتند: اگر کسی توانست مبارزه کند (برای همین است که گفتند رنج و سختی دارد و اوّلش باید تحمّل کنی)، آنوقت دریچههایی برای او باز میشود که غوغاست. در همین دنیای مادّی که نه تنها چیزی نمیبینند، بلکه دیدن اولیاء خدا (آن عرفایی که لب به سخن نمیگشودند، نه آنهایی که اهل دکّان و بازار هستند) را هم انکار میکنند، آنها هم چیزهایی را میبینند که دیگران نمیبینند و باورشان بعضاً برای انسان غیرممکن است. البته کسانی که نمیبینند؛ چون خودشان نرسیدند، از طرفی هم حقّ دارند که باور نکنند.
*خوف و رجای حقیقی چیست؟
بعد فرمودند: «وَ ذِکْرُ الرُّوحِ الْخَوْفُ وَ الرَّجَاءُ»، بیان کردیم: خوف حقیقی این است که از خدا دور شود. البته آن خوف هم هست که انسان بترسد به عذاب دچار شود. امّا حقیقتش عندالاولیاء این است که انسان، از ذوالجلال و الاکرام دور شود. لذا اولیاء خدا دائم این دو حالت خوف و رجا را دارند. یعنی از یک طرف میترسند از این که نکند از مراحم ذوالجلال و الاکرام دور شوند و از یک طرف هم همیشه به لطف خدا(نه به عملشان) امید دارند. به عملشان، ولو صالحترینش، هیچ موقع اعتماد ندارند.
وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) فرمودند: «لا عمل إلّا بصدق و لا صدق إلّا بتوکّل و لا توکّل إلّا تفویض الأمر إلی اللّه تبارک و تعالی»، هیچ عملی نیست مگر درستش باشد و هیچ عمل درستی هم نیست، إلّا به این که توکّل به خدا کنیم؛ یعنی نگوییم: این عمل من است. هیچ توکّلی هم نیست إلّا به اینکه انسان، امورش را به خدا بسپارد؛ یعنی کار خود را انجام بدهد و مابقی را به دست پروردگار عالم بسپارد، «أُفَوِّضُ أمْرِى إلَی اللّه إنَّ اللّه بَصِیرٌ بِالْعِبادِ».
پس اولیاء خدا این حال خوفی و رجائی را که دارند، دائمی است. یعنی یک لحظه هم به عملشان، دل نمیبندند و امید به خدا دارند. اعمال را حسب وظیفه انجام میدهند، امّا آنها را به پروردگار عالم میسپارند و به لطف خدا امید دارند، حتّی یک لحظه هم نمیگویند: این عمل من ... .
لذا اینکه میگویند: «صحّت عمل دست ماست و قبولی عمل، دست پروردگار عالم است»؛ عندالاولیاء یعنی امید من فقط به خداست. امیدم این است که پروردگار عالم مرحمت کند، من هیچی ندارم. اگر پروردگار عالم مرحمت فرمود و لطف کرد، تمام است و اینطور نیست که من تصوّر کنم به خاطر عملم بوده؛ من مأمور به تکلیف و صحّت عمل هستم. تا آنجایی که بتوانم، سعی میکنم صحیح انجام بدهم که تازه خیلیها را هم معلوم نیست صحیح انجام بدهم، امّا باید سعی کنیم که عملمان را صحیح انجام دهیم که این، صحّت عمل است. پس صحّت عمل تا آنجایی که میتوانیم، دست خودمان است. امّا رجاء یعنی این که باور کنم دیگر همه چیز دست خداست، امید دارم او قبول کند.
امّا آن کسی که میگوید: حالا من که این عمل را انجام دادم، مگر میشود که خدا قبول نکند؟! این «مگر میشود»، اگر از این باب باشد که خدا، ارحم الرّاحمین است، بله؛ امّا اگر منظورش این است که بالاخره من نسبت به کسی که یک رکعت هم نماز نخوانده، اعمالی انجام دادم. باید به چنین کسی گفت: از مکجا معلوم آن نمازی که خواندیم، قبول باشد؟! قبول شدن باید باید امضاء شود.
پس معلوم میشود امید - که اولیاء به پروردگار عالم امید دارند - عندالله تبارک و تعالی، این است که انسان، از صالحترین عمل خود هم دل بکند. خودش که نباید بگوید، امّا اگر دیگران هم بگویند: این، عمل تو صالح است؛ بگوید: معلوم نیست، خدا میداند.
حتّی اگر خودش هم احساس میکند که این عمل را با خلوص نیّت انجام داد و یک لحظه هم کسی در آن نیست و فقط خدا را دیده است، برای خدا حرف زده، برای خدا داد زده، برای خدا سکوت کرده، برای خدا انفاق کرده، برای خدا جهاد کرده، حتّی برای خدا جهاد با نفس کرده و ...، امّا همان موقع هم نباید دل ببندد. رجاء یعنی همین که امید داشته باشم که پروردگار عالم عملم را بپذیرد. او هم دیگر خودش بلد است، مضاعف میکند، چندین برابر میکند و ... . پس من نباید دل ببندم، او، اکرم الاکرمین است. وقتی ذوالجلال و الاکرام، اکرم الاکرمین است؛ طبعاً دیگر کسی نباید نگاه به عمل خودش داشته باشد. مگر عمل ما در مقابل کرامت ذوالجلال و الاکرام، چقدر ارزش دارد؟! لذا وقتی دل به کرامت او بستی؛ او هم عیار این را بالا میبرد.
*کدام افراد از حکمت، نفعی نمیبرند
امّا در ادامه فرمودند: «وَ ذِکْرُ الْقَلْبِ الصِّدْقُ وَ الصَّفَاءُ». در جلسه گذشته بیان کردیم: برای ورود قلب به صدق و صفا، هیچ راهی نیست، مگر این که انسان، هر چه را غیر خداست، بر خود حرام کند. یعنی از اینجا به بعد تازه کار شروع میشود. وقتی قلب، حرم الهی است؛ جز خدا هم هیچ چیزی نباید در آن باشد و باید همه چیز را از این قلب بیرون بریزد.
آن کسی که این قلب را از شهوات خالی نکند، به ملکوت راه نمییابد که بیان کردیم: پیامبر(ص) فرمودند: «حَرَامٌ عَلَى کُلِّ قَلْبٍ عُزِّیَ بِالشَّهَوَاتِ أَنْ یَجُولَ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَات»، بر آن دلی که به شهوات، خو گرفته است؛ حرام است که در ملکوت آسمانها گردش کند.
معلوم میشود که وقتی قلب، حرم الله شد، اوّلین کاری که میکند، این است: انسان را از مادّیات میکَند و به سمت ملکوت میبرد. لذا فرمود: اگر قلبی با شهوات آرام شده باشد، نمیتواند.
کما اینکه بیان کردیم، مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی بن أبیطالب(ع) فرمودند: «حَرامٌ على کُلِّ عَقلٍ مَعلولٍ بِالشَّهوَةِ أن یَنتَفِعَ بِالحِکمَةِ»، بهرهمندی از حکمت - که توضیح دادیم فوق علم است - بر هر قلبی که مریض و گرفتار شهوت شده باشد، حرام است. چنین کسی قادر نیست که دیگر حکمت به دست آورد، ولو به این که برود عرفان هم بخواند! با الفاظ نمیشود کاری کرد، قلب مهم است. حتّی برود حکمت هم بخواند، تا قلبش به حکمت آشنا نشود، افکارش هم حکمتیّه و افکار حکیمان الهی نخواهد شد. چه زمانی این طور میشود؟ آن موقعی که قلب انسان به شهوات گرفتار نباشد. اگر به شهوات گرفتار شد، معلوم است که نمیتواند. حتّی عندالحکیم هم برود هیچ چیزی عایدش نمیشود.
فرمودند: «هَلَکَ مَن لَیسَ لَهُ حکیمٌ یُرشِدُهُ»، نفرمودند: «هَلَکَ مَن لَیسَ لَهُ عالم یُرشِدُهُ»، امّا وقتی دنیا و مافیها درون این قلب باشد، ولو عندالحکیم هم برود، فایدهای برای او نخواهد داشت. البته حکیم، فیض میرساند و این، قاعده است، امّا باید ظرف وجودی من و تو هم قابلیّت این دریافت حکمت را داشته باشد. اگر این قابلیّت را نداشته باشد، محال است و اصلاً نمیتواند ورود پیدا کند.
دیگر بالاتر از پیامبر عظیمالشّأن(ص)، آن شمس نبوّت؟! مگر کنار ایشان نبودند؟! از حکمت نبوی، نعوذبالله چیزی کاسته شده است؟! پیامبر(ص)، حکیم مطلق و طبیب دوّار است، امّا چرا برخی کنار پیامبر نه تنها بهرهای نبردند، بلکه برعکس هم شد، طوری که سقیفه را درست کردند و انحرافی به وجود آوردند که تا به حال هم موجود است. چرا؟ وقتی امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: هر قلبی به شهوات گرفتار شد، حرام است که از حکمت بهره ببرد، همین است.
همانطور هم که بیان شد، شهوت، فقط شهوت جنسی نیست، بلکه شهوت قدرت، عنوان، ریاست و ... هم داریم. لذا برخی از بزرگان در این زمینهها خیلی احتیاط میکردند. آیتالله انصاری قمی که از منبریهای بزرگ بود و در زمان آیتالله بروجردی در محضر ایشان منبر میرفت، بسیار متبحّر و حدیثشناس قوی و ملّا بود. گاهی یک ساعت و نیم، دو ساعت منبر میرفت، امّا مباحثش، پر از مطلب بود و خستهکننده هم نبود.
ایشان یک موقعی به آقا گفته بود: آقا! من دیگر نمیخواهم منبر بروم. آقا فرموده بودند: چطور؟! گفته بود: آقا! میترسم. آقا پرسیده بودند: چرا؟! گفته بود: آقا! آرام آرام احساس میکند که نکند شهوت سخن دارم! - مردان خدا این قدر مراقب هستند - آقا فرموده بودند: هر موقعی که چنین احساسی کردی، به خودت بگو: دیگر منبر نمیروم. امّا از آن طرف، بلافاصله بگو: بروجردی امر کرده بروم، پس برو. یعنی وقتی گفتی: نمیخواهم بروم، بعد شهوتت را کوبیدی، امّا از آن طرف هم به عنوان امر برو.
لذا مولیالموالی(ع) هم شهوت نفرمود، بلکه فرمود: شهوات! پس شهوت انواع مختلفی دارد و وقتی هم بیاید، قلب را در غل و زنجیر میاندازد. پس وقتی انسان گرفتار شود، از حکیم چیزی برداشت نمیکند. لذا حضرت فرمودند: «حَرامٌ على کُلِّ عَقلٍ مَعلولٍ بِالشَّهوَةِ أن یَنتَفِعَ بِالحِکمَةِ». لذا قلبی که به شهوت، اسیر شد، از حکمت نفعی نمیبرد، ولو پیش حکیم برود؛ چون برایش حرام میشود. لذا گاهی هم که متوجّه نمیشوند، حکمت اولیاء خدا را به سخره میگیرند.
وقتی ما از قم میآمدیم و به محضر آن کنز خفیّ الهی، آیتالله مولوی قندهاری میرفتیم، عدّهای از دوستان ما شنیده بودند و یک مرتبه گفتند: میشود ما هم با شما بیاییم؟ من هم بدون این که به آقا بگویم، آنها را به محضرشان بردم. خدمت آقا رفتیم، سلام و علیکی کردند، امّا آقا هیچ چیزی نگفتند. گفتند: آقا! یک نصحیتی کنید. آقا هم با همان لهجه خودشان فرمودند: بهترین نصحیت همین است که گناه نکنید، عملتان را هم انجام دهید و فکرتان را درست کنید. بعد هم سرشان را پایین گرفتند. یک چای هم خوردیم و دیدیم آقا هیچ نمیگویند. تا گفتند: آقا! اجازه میدهید برویم. سریع فرمودند: بله، بروید.
وقتی برگشتیم، من خیلی ناراحت شدم که چرا برخورد ایشان اینگونه بود. آنها با آب و تابی از قم آمده بودند آقا را ببینند، امّا آقا اینطور برخورد کردند. بعد از مدّتی اینها من را در قم دیدند و یکی از آنها گفت: ببین ما آن روز نگفتیم، امّا برای این که غیبت نشود، به تو میگوییم. ما گفتیم: قرهی، بیکار است، از اینجا بلند میشود برود یک افغانی را ببیند!
اینجا بود که فهمیدم قضیّه چه بوده. چون وقتی هم که خدمت آقا رفتم، بدون این که خودم چیزی بگویم، فرمودند: شما برای چه اینها را میآورید؟! بعضیها ما را قبول ندارند. بعد هم فرمودند: آقا! زمینه میخواهد، اجبار نیست.
لذا گاهی انسان عندالحکیم میرود، امّا چیزی هم عایدش نمیشود. امیرالمؤمنین میفرمایند: نفع بردن از حکمت بر قلبی که مریض است و گرفتار شهوات شده، حرام است. این یک مطلب بسیار مهم است.
*شیفته شهوات شدن و دوری همیشگی از ورع!
یا باز پیامبر اکرم، محمّد مصطفی(ص) فرمودند: «حَرامٌ على کُلِّ قَلبٍ مُتَوَلِّهٍ بِالشَّهَواتِ أن یَسکُنَهُ الوَرَعُ»، بر هر دلی که شیفتهی شهوات شود و از شهوات، خوشش بیاید؛ حرام است که پارسایی و ورع در او، سکنی گزیند.
شاید یک معنی «مُتَوَلِّهٍ بِالشَّهَواتِ» این است که یک موقعی انسان نمیتواند و دستش به شهوات نمیرسد، امّا دوست دارد. دستش به آن مالهای آن چنانی نمیرسد که اختلاس کند، امّا بدش هم نمیآید که اگر یک زمانی، امکانش بود، چنین کاری انجام دهد. الآن به تعبیر عامیانه دستش به گوشت نمیرسد و میگوید: بو میدهد، امّا اگر نعوذبالله به آنجا رسید، گرفتار، بیچاره و بدبخت میشود که خدا نیاورد. لذا دعا کنید اگر بناست یک مقام، پست، مدیریت، پول، کاسبی، تجارت و ... ما را دگرگون کند، خدا اصلاً آن را نیاورد.
من نمیخواهم سیاسی صحبت کنم، گرچه بارها عرض کردم: سیاست ما، عین دیانت ماست، امّا بعضیها در خاطرات خودشان هم هست که نوشتند: بعضیها اگر پیروز نشوند، میگویند: تقلّب شده و اینها اشتباه میکنند، ولی حالا خودشان اینطوری شدند. چرا؟ برای این که مزّه ریاست زیر زانشان رفته و دلشان میخواهد همیشه رئیس باشند. این همیشه رئیس بودن، این شهوت ریاست هم انسان را گرفتار میکند.
خدا حاج آقا فلسفی را رحمت کند، یک موقعی در جمع آقایان روحانی بودند، گفتند: شاید پیش بیاید که شما بخواهی به حجّ بروی که یک ماه و اندی هم طول میکشد، حالا باید یک روحانی به جای خودت در مسجد بگذاری که تا تو برمیگردی، امور مسجد و نماز را انجام دهد. امّا میترسی که بیایی ببینی جایت را گرفته است. برای همین یک مکلّا را میگذاری و عبایی روی دوشش میاندازی و میگویی: شما نماز را بخوان.
ایشان فرمودند: به این، اگر نعوذبالله چیزهای دیگر پشت آن نباشد، شهوت محراب میگویند که انسان را گرفتار میکند.
پس شهوت همه جوره هست و کسی که به آن، گرفتار شد، دیگر ورع در قلبش نیست و نمیتواند حکمت پیدا کند، حتّی اگر کنار حکیم هم برود، حکمت گیرش نمیآید.
حالا چرا قلب اینطور میشود؟ دلیل آن، این است: یک گناه که شروع شد، دیگر یکی، دو تا میشود و ... تا این که قلب انسان، قسی میشود. اولیاء خدا و عرفای عظیمالشّأن هم فرمودند: علت العلل آن، این است که دیگر قلب انسان، شهوات را دوست دارد و شیفته شهوات است، ولو که الآن نمیتواند، امّا شیفته آن هست و این، گرفتاری است و هیچ کس هم نمیداند إلّا خودمان. فقط خودمان میدانیم چه خبر است.
پس بینی و بین الله با خودمان خلوت کنیم، ببینیم چه خبر است. هیچ کسی هم نمیتواند به کسی نعوذبالله تهمت بزند «اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»، چون این ظنّ و گمانها، خودش اثم است. تو چه میدانی که میگویی فلانی اینچنین است. امّا خومان که خودمان را میشناسیم، ببینیم آیا واقعاً وظیفه و تکلیف است که داریم انجام میدهیم یا ... .
من این مطلب را قبل از انتخابات 92 هم بیان کردم که محضر آیتالله العظمی بهاءالدّینی بودیم، یک آقایی آمد که میخواست نماینده بشود. ایشان گفت: من میخواهم یک نکته خصوصی محضر مبارکتان بیان کنم. آقا میدانست چی میخواهد بگوید، فرمودند: بگویید، اینها غریبه نیستند. لذا آن بنده خدا هم دیگر مجبور شد که بگوید. گفت: به من گفتن برای نمایندگی مجلس بروم، خواستم که شما ... . آقا به سرعت فرمودند: چه کسی به شما گفته است؟ ظاهراً گفت: بعضی از آقایان گفتند. آقا فرمودند: اشتباه کردند! شما نمیخواهد بروی، به درد شما نمیخورد. خیلی به آن شخص برخورد، امّا به روی خودش نیاورد، یک چائی هم خورد و دست آقا را بوسید و رفت.
ما تعجّب کردیم که حالا چرا آقا جلوی ما اینطور برخورد کرد. امّا وقتی آن شخص رفت، آقا فرمودند: این آقا همه کارهایش را کرده است، فقط آمده بود از ما تأییدیّه بگیرد، الآن هم سراغ یک آقای دیگر میرود، ایشان هم به او تأییدیّه میدهند و بعد هم نماینده میشود، امّا بدبخت میشود، من خواستم بدبخت نشود.
همینطور هم شد، او رفت و از آیتالله العظمی مشکینی تأییدیّه گرفت و نماینده هم شد و بعد هم اتّفاقاً آنطرفی شد و اوضاعی برایش پیش آمد و با این که در این لباس مقدّس هم بود، گرفتار شد.
لذا ما که بینی و بین الله میدانیم چه کارهایم و به چه قصدی، اعمال را انجام میدهیم؛ پس خودمان هم باید مراقب افتادن در دام شهوات باشیم. درست است که اولیاء خدا هم میفهمند و بعضاً هم از باب تذکار برای خود آنطرف و حتّی کسانی که در آن مجلس نشستهاند، میگویند، امّا انسان هم بین خودش و خدای خودش مطمئنّاً میداند که چنین مطالبی را دوست دارد و شیفتهشان هست و یا فقط از باب تکلیف و وظیفه است.
مراد از تبیین « مُتَوَلِّهٍ بِالشَّهَواتِ»، همین است. یعنی شاید یک موقعی دلش میخواهد و دوست دارد، امّا گیرش نمیآید. مثلاً ریاست گیرش نمیآید، امّا دلش میخواهد. نعوذبالله بستر حرام میخواهد، امّا گیرش نمیآید و ... . لذا میفرمایند: چنین کسی، دیگر ورع و پارسائی در قلبش، جا نمیگیرد. ورع، مال آن کسی است که از شهوات دوری گزیند.
*اعمال مستحبّی را فرض بدانید، تا اعمال واجب فوت نشود!
پس یادمان نرود، مباحثمان سلسلهوار بود، گفتیم: خطورات، همان یاد دائمی است و باید اعضاء و جوارح هم یاد پروردگار عالم بشوند، ذکر قلب هم این است که انسان شهوات را دور خودش قرار ندهد و آرام باشد و إلّا ملکوت را نمیبیند، «حَرَامٌ عَلَى کُلِّ قَلْبٍ عُزِّیَ بِالشَّهَوَاتِ أَنْ یَجُولَ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَات». لذا قلب، طریق رسیدن به وصال است. بعد هم که فرمودند: «حَرامٌ على کُلِّ قَلبٍ مُتَوَلِّهٍ بِالشَّهَواتِ أن یَسکُنَهُ الوَرَعُ».
لذا یکی از نکات مهم در این راه، این است که انسان، گناه کوچک را بزرگ بداند که عند الاولیاء اینگونه است. البته درست است که ما هم گناهان صغیره داریم و هم گناهان کبیره و کسی این را منکر نمیشود، امّا آن کسی که میخواهد عبدالله و بنده پروردگار عالم بشود، گناه کوچک را هم برای خودش به عنوان یک گناه کبیره میبیند.
امّا اگر کسی بگوید: این گناه، گناه صغیره است، این که حالا چیزی نیست و ...، نعوذبالله به همان میرسد که چیزی هست و یک روزی خواسته یا ناخواسته به آن گناه کبیره هم مبتلا میشود. برای همین است که عرفای عظیمالشّأن میگویند: ما مکروه انجام نمیدهیم؛ چون اگر مکروه را انجام دادیم و گرفتار مکروه شدیم، شاید نعوذبالله یک روز گرفتار حرام هم بشویم.
گرچه این مطلب را هم در روایت داریم که امیرالمؤمنین(ع) بیان میفرمایند: اگر دیدید در آخرالزّمان بعضیها به مستحبّات میرسند، شما به واجبات برسید، اگر دیدید از مکروهات دور میشوند، شما از حرام دور بشوید. امّا این، مال یک عدّه خاص است. امّا اولیاء خدا میگویند: اگر فقط واجبات را برای خودم فرض کنم، شاید نعوذبالله به جایی برسم که همان واجب را هم ترک کنم. ولی اگر عمل مستحبّی را برای خودم فرض بگیرم، حداقل واجب را انجام میدهم.
مثلاً همین که عرض کردم با آقا جان صحبت کنید و یا اینکه یادآقاجان باشید و هر ساعت، حداقل یک دعای سلامتی برای ایشان بخوانید. وقتی کسی این را برای خودش فرض میکند که از اینجا به بعد حتماً باید انجام بدهم، لذا اگر ساعتی یادش رفت، همانطور که گفتم، قضایش را به جا میآورد. امّا مگر عمل مستحبی هم قضا دارد؟! بله، وقتی کسی اینطور برای خودش فرض کند، معلوم است که عمل واجب را هم انجام میدهد.
لذا روایتی که حضرت فرمودند، در مورد کسانی است که شیطان، آنها را به عمل مستحبّی فریب داده، لذا میبینی عمل مستحبّی را انجام میدهند، امّا اذان که میشود، نمازشان را نمیخوانند. مثلاً تا 12 الی 1 نصف شب هم باشد، عمل مستحبّی سینه زنی را دارند، امّا نعوذبالله نماز صبحشان قضا میشود. این، همان فریب شیطان و از وساوس اوست که یک راه برای رهایی از آن، همین ذکر «اعوذ باللّه السّمیع العلیم من همزات الشّیاطین...» است که به پروردگار عالم که سمیع است و میشنود، پناه ببریم؛ چون جنگ نرم است و آنقدر نرم میآید که ما نمیشنویم، امّا او که سمیع است، میشنود و او که علیم است، آگاه است، ولی ما جاهلیم و نمیفهمیم. لذا همزات، همان جنگ نرم شیطان است که برای هر کس هم یک طور میآید.
لذا فرمودند: 10 مرتبه قبل از طلوع آفتاب و 10 مرتبه قبل از غروب آفتاب ذکر «اعوذ باللّه السّمیع العلیم من همزات الشّیاطین...» را بگویید. بعضی از اولیاء هم فرمودند: غیر از آن، 100 مرتبه هم در طی روز بخوانید که خودتان را بیمه کنید. دائم هم به یاد داشته باشید که امکان دارد شیطان من را فریب بدهد. مثلاً عمل مستحبّی را انجام میدهم، یا حسین میگویم، اشک هم میریزم، امّا نمازم هم قضا میشود! شیطان هم میگوید: اتّفاقاً خوب است؛ چون أبیعبدالله در روز عاشورا، درست در بحبوحه جنگ نماز خواند. در حالی که یک ساعت دیگر هم به شهادت میرسید و به لقاء پررودگار عالم نائل میشد. اصل نماز هم که معصوم است. در نمازم خم ابروی تو بر یاد آمد. اصلا خودشان هستند دیگر. بعد حضرت حاضر است چند نفر نگهبانی بدهند تا یک عدّه دیگر نماز بخوانند. اصلاً این چند نفری هم که از سپاه ایشان ایستادند و نماز خواندند، بهتر نبود میرفتند و چند نفر را میکشتند؟! گاهی بعضی از این حساب و کتابهای دنیوی هم میکنند که حالا وسط جنگ چه موقع نماز خواندن است؟! امّا اتّفاقاً حضرت میخواهد بگوید که همه جنگ ما برای نماز است و إلّا امام که عندالله امام هست، منتها مردم باید امّت شوند، تا امام، خانهنشین نشود و به قتلگاه برده نشود. امام میخواهد بگوید که اگر من حاکم هم شوم، همین نماز را اقامه میکنم، «الَّذینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ ...». لذا باید مراقب باشیم که شیطان از این طریق ما را فریب ندهد که دیگر تمام است.
لذا مولیالموالی(ع) میفرمایند: «مَا قَسَتِ الْقُلُوبُ إِلَّا لِکَثْرَةِ الذُّنُوب»، اصلاً این قسی شدن قلوب باعث میشود که دیگر حکمت را متوجه نمیشود، پیش حکیم میرود، بعد بر میگردد و میگوید: تو بیکاری از قم به مشهد رفتی که یک افغانی را ببینی! چرا؟ وقتی کثرت ذنوب شد، دیگر قلب قسی میشود و قلب قسی حکمت را نمیفهمد.
البته این هم که فرمودند: کثرت ذنوب، نه اینکه تصوّر شود حتماً باید کاری صورت گیرد، همین هم که شخصی تصوّر کند کسی شده، سقوط خواهد کرد. همان کد اساسی که بارها بیان کردم: هر کس ولو به لحظهای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست. مثلاً تصوّر کند من که دیگر خودم عالمم، خودم میدانم، خودم منبرش را میروم، حالا بروم پای منبر یکی دیگر بنشینم؟! عجبا، أسفا، بدبختی را ببینید. پس همین که تصوّر کند من که دیگر خودم میدانم، همین گناه و همزات است.
گناه یک کسی که جوان است، ممکن است به شهوت باشد، یا یک کسی که یک مقدار جلو برود، ممکن است مال و منال باشد و یا غرّه برود به اینکه من اینها را بلدم که این، شهوت و گناه است. پس گرفتار شهوت دانستن شدن هم گناه است. حالا گناه دیگری هم هست، مثل نستجیربالله حسادت که در سواد است و در علم نیست، چون وقتی علم، نور است، نمیشود در آن، ظلمت باشد، ولی در سواد هست و فرد، گرفتار میشود.
*اهمیت راستگویی نسبت به نماز و عبادت شبانه!
لذا عزیز دلم اگر میخواهی عبد خدا شوی، بدان که باید خطورات را کنترل کنی و خطورات ربّانی و ملکی در مقابل خطورات نفسانی و شیطانی بیاید و حاکم شود. یعنی انسان دائم به ذکر خدا مشغول باشد، ذکر هم نه اینکه فقط به لسان باشد، بلکه به فکرت، به اعضا و جوارحت، به روحت، به نفست، به قلبت و ... نیز باشد. اینها را باقرالعلوم(صلوات اللّه و سلامه علیه) دارند توضیح میدهند و میفرمایند: بدان ذکر قلب، صدق و صفاست که اگر از آن، دور شوی، گرفتار خواهی شد. چرا؟
چون زمینه به سمت گناه رفت که دیگر تمام است و اصلاً نمیتوانی کاری از پیش ببری. لذا یکی از مطالب و مصادیق جدّی صدق و صفا، این است که انسان هم راست بگوید و هم در آن کاری که دارد انجام میدهد، راست و پابرجا بماند، «فاستقم کما امرت»، امانت را ادا کند و ...
اینکه عرض کردم شیطان ما را گرفتار میکند، یکی از مطالبش را پیغمبر اکرم، محمد مصطفی(ص) فرمودند، حضرت فرمودند: «لَا تَنْظُرُوا إِلَى کَثْرَةِ صَلَاتِهِمْ وَ صَوْمِهِمْ وَ کَثْرَةِ الْحَجِّ وَ الْمَعْرُوفِ وَ طَنْطَنَتِهِمْ بِاللَّیْلِ انْظُرُوا إِلَى صِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ»، به این نگاه نکنید که یک کسی نماز و روزهاش زیاد است، مدام به مکه و زیارت میرود، صدای عبادت شبانه دارد و ...، بلکه به راستگویى و امانتدارى او نگاه کنید.
آیتالله العظمی بهجت یک مرتبه این مطلب را کاملاً توضیح دادند و فرمودند: ببینید الآن وهابیّت به ظاهر مدام نماز و قرآن میخواند، همین الان هم شبکه آنها را ببینید، نشان میدهد که کنار روضه نبوی دارند قرآن و نماز میخوانند. امّا اگر تمام دنیا را جنگ و خونریزی فرابگیرد، اصلاً انگار نه انگار، کاری ندارند که جایی حقّی از مردم پایمال شود. مثل زمان امیرالمؤمنین که اصلاً کاری به این کارها نداشتند.