برای تبیین بهتر موضوع، نخست باید سیر تاریخی و سابقه نفوذ را با دقت مورد مطالعه و بررسی قرارداد. درباره هر دوی اینها نمونه های تاریخی فراوانی را می توان مطرح کرد که دشمنان اسلام در سرزمین ها و کشورهای اسلامی به مقتضای زمانی ومکانی از آن دو بهره می گرفتند، علاوه باید توجه داشت اغلب فرقه های ساختگی مانند وهابیت، بهائیت، شیخیه و. زاییده همین نفوذ هستند. در این مقاله به خاطر اهمیت موضوع و عنایت رهبری فعلا به بحث پیرامون نفوذ جریانی بسنده می کنیم.
نمونه تاریخی نفوذ
البته روشن است که نفوذ جریانی و شبکه ای، با قطع نظر از افراد امکان پذیر نیست، زیرا هر جریان فکری و فرقه ای بناچار نیازمند به نیروی کارآمد انسانی است که به وسیله یک یا چند نفر افراد نفوذی و آموزش دیده به مرحله اجرا وعمل گذاشته شود. در خاطرات مستر همفر (جاسوس انگلیس در کشورهای اسلامی) می خوانیم، وقتی او در شهر بصره با یک طلبه سنی مذهب به نام محمد بن عبدالوهاب (بنیانگذار فرقه سیاسی وهابیت) آشنا می شود و شخصیت فردی واجتماعی او را مورد دقت و تامل قرار می دهد به این نتیجه می رسد که فرد مورد نظر خود را پیدا کرده و می تواند ماموریتش را روی وی پیاده کند.
مستر همفردر ادامه مینویسد: «من گمشده خودم را در محمد بن عبد الوهاب یافتم، زیرا پایبند نبودن او به ضوابط مذهبی و روح غرور و خود پسندی و تنفری که از علمای عصر خود داشت واستقلال نظرش که حتی به خلفای چهارگانه... نیز اهمیتی نمی داد و تنها به فهم خودش در قرآن و سنت اتکا می کرد، از بارزترین نقاط ضعفی بود که می توانستم از این راه ها در او نفوذ کنم... او سخت نسبت به ابوحنیفه می تاخت و درباره خودش می گفت: «من از ابوحنیفه بیشتر می فهمم» ونیز می گفت: «نصف کتاب بخاری باطل است» من میان خودم واو محکم ترین ارتباط ها را بر قرار ساختم و مرتب در او می دمیدم و به او می گفتم: تو خیلی از علی وعمر با استعداد تری وبا کفایت تری ونیز می گفتم: اگر در زمان رسول خدا بودی حتما تو را برای خودش به جانشینی انتخاب می کرد، نه عمر ونه علی را. و مرتب به او می گفتم: من امید بسیاری دارم که روزی اسلام به دست تو تجدید شود، زیرا تو تنها نجات دهنده ای هستی که امید است به وسیله تو اسلام از این سقوط نجات یابد.» (خاطرات مستر همفر، جاسوس انگلیس در کشورهای اسلامی، ترجمه استاد علی کاظمی، ص 58-57)
مستر همفر، فرد نفوذی و تربیت یافته در وزارت مستعمرات دولت انگلیس، آن قدر با این طلبه جوانِ جاهل و خود بزرگ بین کار کرد ودر نهایت او را آن گونه که خود می خواست ساخت و از اعماق وجود او یک جریانی به نام وهابیت بیرون آورد که امروز بزرگترین مشکل جهان اسلام شده و از بطن آن فرقه هایی مانند: طالبان، داعش بیرون میآیند.
اگر فرقه ضاله بهائیت را هم مورد دقت و بررسی قرار بدهیم در اینجا نیز رد پای مسترهمفرها را مشاهده می کنیم. جالب است آنها از یک سو فرقه بهائیت را توسط ایادی خود «علی محمد باب» و بعد «حسینعلی بهاء» تاسیس کردند، بعد هم یک جریان دیگر برضد همان جریان تحت عنوان «انجمن ضد بهایت حجتیه» ساختند؛ یعنی مسلمانان را به دو فرقه بهائی وضد بهائی تقسیم کرده به جان هم انداختند، بعد خود به تماشا نشستند و به ریش همه خندیدند.
بخشی از سخنان رهبر معظم انقلاب شاید ناظر بر همین نمونه های تاریخی باشد که البته مصداق های عینی آن بعد از پیروزی انقلاب هم اتفاق افتاد. لیکن با این فرق که در این مقطع با توجه به شرایط انقلاب و نظام اسلامی نیازی به حضور فیزیکی مستر همفرها نبود. آنها از میان گروهها و تشکلها هر کدامشان را که با اهداف و سیاست های خود همسو میدیدند به صورت مستقیم و غیر مستقیم از آن حمایت می کردند که از این جهت می توان این نوع نفوذ را «نفوذ نیابتی» هم نامید؛ یعنی به این معنا که عملکرد اینها هیچ سنخیتی با افکار و اندیشههای امام و رهبری نداشته و ناخواسته آب به آسیاب دشمن ریختند و نظام اسلامی را تضعیف کردند، بدون این که ارتباطی با ایادی بیگانگان داشته باشند.
اگر این تعریف درست باشد باید قبول کنیم که بعضی عملکردها و موضع گیری های افراطی هردو جناح چپ و راست در 37 سال گذشته مصداق روشن از همین نفوذ است که مشکلات بسیاری را برای نظام تحمیل کرد.
نفوذهای نیابتی
نمونه اول: سیاست های گام به گام و محافظه کارانه مرحوم مهندس مهدی بازرگان بود، آن مرحوم اگر چه فی نفسه انسان شریف، متدین وصادقی بود. حتی به گفته مرحوم حاج احمد آقا، امام تا آخر عمر شریف به ایمان و صداقت و پاکی ایشان اعتقاد داشتند و از ایشان احترام می کردند، همان طوری که رهبر معظم انقلاب، طی بیانیه ای که به مناسبت در گذشت مهندس صادر کردند به همین خصوصیت تاکید نمودند، اما از بطن همین سیاست های گام به گام، جریانی جان گرفت و نفوذ یافت که اگر قاطعیت وتیزهوشی امام نبود سرنوشت انقلاب ونظام ، جور دیگری رقم می خورد. البته خود آن مرحوم هم با صداقتی که داشت معترف بود و می گفت: امام از من توقع بولدوزری دارد ولی من فولکس واگن هستم.
نمونه دوم: نفوذ جریان بنی صدر و در کنار آن سردمداران سازمان مجاهدین خلق و گروه تروریستی مثل «فرقان» بودند که مجموعه این جریان سعی در تضعیف روحانیت انقلابی و بنیانگذار داشتند و تا حدودی هم پیش رفته و نفوذ کرده بودند. سازمان مجاهدین که بزرگترین و مهم ترین تعهد وآرمانش به قول خودشان مبارزه با امپریالیست جهانی آمریکا بود خواسته یا ناخواسته به نفع آمریکا عمل می کرد بدون این که نیازی به حضور مستر همفرها باشد، در نهایت هم در آغوش آمریکا قرار گرفت. چهره واقعی این جریان، تنها با صبر و تحمل ستودنی امام و ریخته شدن خون بهشتی مظلوم و 72 تن از یارانش آشکار شد و مفتضح گردید.
نمونه سوم: نفوذ جریان «باند مهدی هاشمی» بود که آن هم با درایت و مدیریت امام بساطش برچیده شد. این جریان اگر چه در ظاهر، با جریان بعدی (چهارم) تفاوت دارد، اما در نتیجه کار و ضربه زدن به نظام، مرجعیت و روحانیت با هم اشتراک دارند.
نمونه چهارم: جریانی است که در ظاهر تاریخ نهضت امام خمینی مینویسد ولی در بسیاری از مواقع بر خلاف نظر شخص امام حرکت می کرد، چنانکه خودش در مقدمه تصریح می کند وقتی لیست شاگردان را تقدیم امام کردم ایشان فرمود: آقا شیخ مرتضی حائری را بر آقای منتظری مقدم بدارم ولی من آقای منتظری را اولین نفر آوردم. بعد در مقدمه دیگرش مینویسد: چون لقب «آیت الله العظمی» را فقط سزاوار امام خمینی و آیتالله منتظری میدانم بنابر این در این کتاب از استفاده آن بر دیگران پرهیز کردم. واین در حالی بود که در آن ایام، آیات عظام: خوئی، شاهرودی، مرعشی نجفی، گلپایگانی، میلانی، خوانساری، شیرازی، روحانی، قمی و... از مراجع به شمار می آمدند و آقای منتظری در ردیف دوم وسوم قرار داشت.
وقتی عزل آقای منتظری از قائم مقامی پیش آمد والبته کار درستی هم بود، همین جریان به اندازه یک طلبه مقدمات خوان حرمت ایشان را نگه نداشتند وهرچه خواستند علیه اش نوشتند. بر خلاف نظر امام و رهبری و برخلاف مصوبه «شورای تامین استان قم» به بیت و حسینیهاش هجوم بردند، غارت کردند و به حبسش انداختند.
یکی از دست اندرکاران این ماجرا به نگارنده می گفت: چون می دانستیم اگر رهبری با خبر شوند مانع خواهند شد لذا به مخابرات گفتیم ارتباط بین قم – تهران را قطع کردند. آن ایام گوشی همراه و موبایل هم نبود، بعد از ظهر کار را تمام کردیم. وقتی به او گفتم پس مساله اطاعت از ولی فقیه چه می شود؟ گفت: به نظر من آدم باید در یک جاهایی به تشخیص خود عمل بکند. بعد اضافه کرد: در جنگ نهروان هم مالک اشتر نباید به فرمان امام علی گردن می نهاد و از میدان برمی گشت بلکه باید می رفت شیوخ آنها را می کشت تا ماجرا به حکمیت منتهی نمی شد! حال تو حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
نتیجه کارهای غیر متعارف این جریان، بد بینی مردم به مرجعیت شد. اینها از سر جهالت به خاطر دفاع از امام و رهبری و نظام به بیت مرجعیت حمله ور شدند و آن بزرگان را هتک حرمت کردند و ناخواسته مراجع را در مقابل رهبری قرار دادند؛ یعنی دوستی این جریان شبیه دوستی خاله خرسه شد.
دربخشی از توصیه های مستعمرات انگلیس به مستر همفر می خوانیم: «لازم است به وسیله متهم ساختن علما و داخل نمودن جاسوسانی در لباس آنان کاری کنیم که رابطه مسلمین با علمائشان قطع شود وباید جاسوسان ما در لباس علماء جنایات بسیاری مرتکب شوند تا مردم هر عالمی را که می بینند شک داشته باشند که آیا این هم عالم است یا جاسوس است؟ وبسیار تاکید می شود که از اینگونه جاسوسان ملبس را باید میان علمای از هر، آستانه، نجف و کربلا وارد کرد.» (همان، ص 107)
متاسفانه نفوذ این جریان هنوز هم دامه دارد، بدون نیاز به سرمایه گزاری مستعمرات انگلیس به توصیه آنها عمل نفع می کنند و هیچ کسی هم پاسخگو نیست.
نمونه پنجم: نفوذ دوم خردادی های تندرو و افراطی به بدنه نظام از جمله جریان هایی بود که هزینه های بسیاری برای انقلاب و مردم تحمیل کرد. بعضی از اینها با کمال پر رویی حتی مساله عقلی و روشن مثل «تقلید جاهل از عالم» را هم منکر شدند ودر مقدسات دیگر ایجاد تشکیک کردند؛ اما با همه تلاش چون عمقی نداشتند خیلی زود ازهم پاشیدند. اخیرا هم بعضی از آنها به خارج رفته وبا پول و امکانات مسترهمفرهای نوعی به فعالیت خود ادامه می دهند.
نمونه ششم: این نفوذ، معجون و التقاطی ازرسوبات فکری انجمن حجتیه و سایر گروه های سیاسی اوائل انقلاب بود. اینها گر چه با شعارهای ارزشی وانقلابی وارد میدان شدند و هشت سال مدیریت اجرائی کشور را به دست گرفتند ولی در عمل نشان دادند که به نوعی تمایل به اسلام منهای روحانیت و مرجعیت دارند. یکی از تئورسینهای پشت پرده این جریان در چند جلسه بحت که جزوات آن موجود است طی حملات شدید به فقهای عظام مثل: شیخ صدوق، شیخ مفید، علامه مجلسی و...تاکید می کند لازم نیست نماینده امام زمان از فقها باشد و بعد تصریح می کند که حضرت حجت (عج) بعد از آیت الله خامنه ای، نائب خود را از میان افراد غیر روحانی انتخاب خواهند کرد.
اینها با کارهای جاهلانه جوانان کشور را به حوزه، روحانیت ومرجعیت بد بین ساخته ومرجعیت را مقابل قشر جوان قرار دادند. در دوران حاکمیت این جریان حتی بسیج هم از تعرض و آسیب در امان نماند. طی مراسم رسمی، چفیه به گردن کوروش و سرباز هخامنشی انداختند و بدین وسیله در پی ترویج آرمان های خود در قالب: منشور کوروش، اسلام ایرانی، مکتب ایرانی بر آمدند. بسیج که لشکر مخلص خداست و فرهنگ بسیجی، همانا صداقت وپاکی وبی آلایشی اوست، اما اینها به جوانان نخبه دانش آموزی توصیه کردند که «بروید راهیان نور، عکس با چفیه بگیرید، زمانی به دردتان می خورد» یعنی به جای اخلاص، ریاکاری و معامله گری را در میان آنان ترویج نمودند.
این جریان نیز با مدیریت رهبری و صبر و بردباری دلسوزان نظام و هوشیاری مردم کنار زده شد و از رشد آن جلوگیری گردید.
مخاطبان رهبری در این بیانات، قشر نخبگان، تصمیم سازان و تصمیم گیران کشورمان هستند. این عزیزان باید با آگاهی از تاریخ نفوذ، شیوه ها و شاخصههای نفوذ در کشورهای اسلامی خود را آماده مبارزه جدی با این پدیده شوم نمایند.
نمونه هفتم: نفوذ جریان های ضد انقلاب در ماجرای انتخابات 88 بود که در اثرغفلت، سهل انگاری، غرور و جهالت بعضی تندروها ی هر دوطرف منتهی به فتنه شد، جریان های نفوذی مثل قارچ سر بیرون آوردند و اوضاع را بدتر کردند و خواستند از آب گل آلود ماهی بگیرند که شرح و تفصیل آن نیاز به فرصت دیگر دارد.
هزینهها وریشهها
نفوذ جریان های هفتگانه آسیبها و هزینههای بسیار سنگینی را بر پیکره نظام و گرده مردم وارد کردند که البته از حیت شدت وضعف باهم فرق داشتند. بعضی جریان ها که رنگ و بوی دینی ومذهبی نداشتند، دردسرها ومشکلاتشان کمترومقابله با آنها راحت تر بود؛ اما آنهایی که با نقاب دین، شعارهای ارزشی وانقلابی آمدند و هر روز هالهای از نور دیدند و خودشان را به امام زمان (عج) منتسب کرده و با زبان حال ادعای نیابت نمودند، هزینه هایشان شکننده و غیر قابل جبران شد.
نکته مهمی که نباید از آن غفلت کرد این است، سردمداران این جریانها اغلب آدمهای جاهل و ضعیفالنفس هستند که به چند تعریف و تمجید اطرافیان و نزدیکان، فوری منفعل و دچار توهم شده خیال میکنند واقعاً یک شخصیتی شدهاند. مستر همفر در ادامه خاطرات مینویسد: «روزی به محمد بن عبدالوهاب خوابی درست کردم و به او گفتم: دیشب در خواب رسول خدا را دیدم... پیامبر روی کرسی نشسته و جمعی از علما اطرافش بودند، ولی من هیچکدام از آنان را نمیشناختم، ناگهان دیدم تو از درب وارد شدی درحالیکه نور از صورتت میدرخشید، همینکه به حضرت رسیدی پیامبر به احترام تو بلند شد وپیشانیت را بوسیده به تو فرمود: ای محمد! تو همنام من هستی و وارث علمم میباشی و در اداره دین و دنیا جانشین من هستی. تو گفتی: یا رسولالله من میترسم از اینکه علم خودم را بر مردم ظاهر کنم، رسول خدا به تو گفت: نترس که تو برتر از همه هستی. همینکه محمد بن عبدالوهاب خواب مرا شنید میخواست پر دربیاورد و چندین بار از من پرسید این خواب را که گفتی راست میگفتی؟ هر وقت میپرسید میگفتم: بله راست گفتم تا اینکه خاطرجمع شد و فکر میکنم از همان روز تصمیم گرفت که ادعاها و نظرهای خود را طاهر کند.»(همان، ص 67)