به گزارش افکارنیوز، شهید والامقام سرلشگر خلبان عباس بابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، در روز چهاردهم آذر ماه ۱۳۲۹ شمسی در شهر قزوین دیده به جهان گشود.
وی در خانوادهای مذهبی پرورش یافت و از همان آغاز کودکی به علت کنجکاوی، هوش فراوان و نیز حس نوعدوستی توجه دیگران را به خود جلب میکرد.
شهید بابایی پانزدهم مرداد ماه سال ۱۳۶۶ به درجه رفیع شهادت نایل شد.
حس نوعدوستی شهید بابایی از همان کودکی در او پدیدار شد.
علی خوئینی از کودکی شهید بابایی خاطرهای را عنوان میکند: در حال عبور از خیابان منتهی به دبستان دهخدا بودم که زنگ مدرسه به صدا درآمد و عباس که آن زمان در کلاس پنجم ابتدایی درس میخواند، همراه با دانشآموزان از مدرسه خارج شد.
وی افزود: او با دیدن من به طرفم آمد، پس از احوالپرسی به سوی منزل راه افتادیم. هنگام گذشتن از خیابان سعدی، گروهی از کارگران را دیدم که در حال کندن کانال بودند. در میان کارگران پیرمردی بود که توانایی کار کردن نداشت و بعدا معلوم شد که به ناچار برای گذراندن زندگی خود و خانوادهاش کارگری میکند.
دوست دوران کودکی شهید بابایی ادامه میدهد: عباس با دیدن پیرمردی که به سختی کلنگ میزد، عرق از سر و رویش میچکید، لحظهای ایستاد. سپس نزد پیرمرد رفت و گفت: پدر جان باید چند متر بکنی؟
خوئینی بیان میکند: عباس بیدرنگ کتابهایش را که در زیر بغل داشت به پیرمرد داد و از او خواست تا کلنگ را به او بدهد و در گوشهای استراحت کند. عباس شروع به کندن زمین کرد، من که با دیدن این صحنه سخت تحت تاثیر قرار گرفته بودم، بیلی را که روی زمین افتاده بود برداشتم و در خاکبرداری به عباس کمک کردم.
وی ابراز کرد: پس از یک ساعت کار، مقداری را که پیر مرد باید خاکبرداری میکرد، کنده بودیم. از او خداحافظی کردیم و به منزل رفتیم. از آن روز به بعد هر روز پس از تعطیل شدن از مدرسه عباس را میدیدم که به یاری پیرمرد میرود، این کار عباس تا پایان حفاری و لوله گذاری خیابان سعدی قزوین ادامه داشت و حس نوعدوستی شهید بابایی از همان کودکی در او پدیدار بود.
عباس پس از گذراندن دوره ابتدایی در مدرسه دهخدا و همچنین دوره متوسطه در دبیرستان نظاموفا قزوین، در سال ۱۳۴۸ پس از موفقیت در کنکور سراسری در حالی که در رشته پزشکی پذیرفته شده بود به خاطر علاقه به خلبانی داوطلب تحصیل در دانشکده خلبانی نیروی هوایی ارتش شد.
وی پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی خلبانی، برای تکمیل دوره، در سال ۱۳۴۹ به آمریکا اعزام شد.
متانت عباس از او شخصیتی خاص ایجاد کرده بود
سرتیپ خلبان روحالدین ابوطالبی از دوستان شهید بابایی به خبرنگار فارس میگوید: قبل از اینکه ما آموزش خلبانی را در ایران تمام کنیم وی را میشناختم، چون در دانشگاه خلبانی او هم مثل من دانشجو و مقداری قدیمیتر بود.
وی ادامه داد: این شهید بزرگوار شخصیت بارزی داشت، بسیار آرام، اهل نماز، روزه، عبادات، سر به زیر و متین بود. حدودا ۲۰ ساله بود، اقتضای این سن هیجان و فعالیتهای مختلفی است اما آرامش و متانت او شخصیتی خاص را برایش ایجاد کرده بود.
ابوطالبی افزود: من از نزدیک با ایشان آشنایی زیادی نداشتم، البته ما در آمریکا در پایگاهی که آموزش خلبانی میدیدیم همکار بودیم. ایشان یک ماه و نیم قبل از من در آنجا مشغول شده بود. تقریبا میتوان گفت در تمامی دوران یک ساله در پایگاه به جز زمانهایی که باید برای بخش پروازی خودمان میرفتیم، بقیه اوقات را اکثرا با هم بودیم.
وی عنوان کرد: خلق و خوی ایشان مورد علاقه من بود و با هم خیلی اخت بودیم. چیزهای زیادی از ایشان یاد گرفتم و زوایای خاصی از زندگی را از ایشان دیدم که گویای عمق وجودی شخصیت اوست.
دوست دوران تحصیل عباس در آمریکا عنوان میکند: گاهی اوقات من احساس میکردم آمریکاییها وقتی به او نگاه میکنند شخصیت فرهنگی خودشان را زیر سئوال میبینند. مثلا فرمانده آن پایگاه با او دوست شده بود و آنقدر به او علاقه داشت که میگفت شما هر زمان در شبانهروز که بخواهید میتوانید به خانه من بیایید.
حیای عباس فرمانده پایگاه را شگفت زده کرد
ابوطالبی با اشاره به رفتوآمدهای عباس به خانه فرمانده پایگاه گفت: در این رفتوآمدها من در کنار ایشان بودم و میدیدم علاقه خاصی که به ایشان داشتند در ارتباط با من نیز ایجاد شده ولی میدانستم که به علت شخصیتی است که او دارد.
وی به نقل از فرمانده پایگاه آموزشی در آمریکا که عباس در آنجا دوره دیده بود عنوان داشت: گاهی اوقات در صحبتهایش میگفت چهطور است که شما ایرانیها اینقدر حیا دارید، چون در آداب و رسوم آنها حیا مطرح نبود.
دوست دوران تحصیل عباس در آمریکا در ادامه گفت: مثلا عباس در خانه فرماندهاش رفتوآمد میکرد اما هیچ نگاه مستقیمی به زن او نداشت، وقتی با آنها صحبت میکرد سرش را به زیر می انداخت.
وی افزود: آن فرمانده به من میگفت این شخصیت شما برای من خیلی جالب است. با وجود اینکه فکر میکنم شما خجالت میکشید ولی احساس میکنم ماورای این خجالت کشیدن یک باور خاصی وجود دارد که سبب میشود شما رعایت حریم خانه من را بکنید. این از ویژگیهای بارز عباس بود که ستایش دیگران را سبب میشد.
پس از بازگشت به ایران، در سال ۱۳۵۱ با درجه ستوان دومی در پایگاه هوایی دزفول مشغول به خدمت شد و در سال ۱۳۵۵ پس از طی دوره آموزشی هواپیمای پیشرفته اف۱۴، آماده پرواز و انتقال به پایگاه هوایی اصفهان شد.
عباس بابایی در سال ۱۳۵۴ با خانم صدیقه(ملیحه) حکمت از بستگان نزدیکش(دختر داییاش) ازدواج کرد که ثمره این ازدواج سه فرزند بوده است. یک دختر به نام سلما و دو پسر به نامهای حسین و محمد.
مال دنیا ارزشی ندارد و باید به فکر محرومان بود
صدیقه حکمت روزهای اول ازدواجش را اینگونه توصیف میکند: حدود دو ماه از ازدواجمان میگذشت که عباس شروع کرد در گوش من زمزمه کردن که مال دنیا ارزشی ندارد و باید به فکر محرومان بود، لذا بعد از آمادهسازی من، نزد مادرم رفت و از او اجازه گرفت تا وسایل خانه را که برای خودمان تهیه کرده بودیم به نیازمندان هدیه کند و همین کار را هم کرد. طوری که ما پس از آن صاحب یک زندگی کاملا ساده و معمولی شدیم.
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزانه، به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه هوایی اصفهان به پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداخت.
شهید بابایی با شروع جنگ تحمیلی آماده خدمت و جانبازی برای اسلام و میهن شد. او در حین خدمت به خاطر کاردانی و فعالیت شبانهروزیش، در هفتم مرداد ماه ۱۳۶۰ ضمن ارتقا به درجه سرهنگ دومی به عنوان فرمانده پایگاه هشتم شکاری اصفهان منصوب شد.
وی در نهم آذر ماه ۱۳۶۲ ضمن ترفیع به درجه سرهنگ تمامی به سمت معاونت فرماندهی نیروی هوایی ارتش منصوب شد و به ستاد فرماندهی در تهران عزیمت کرد.
اف۱۴ برای آینده جنگ و نظام مهم است
امیراحمد میقانی از فرماندهان ارتش میگوید: شهید بابایی از استادخلبانهای خوب اف۱۴ بود. زمانی که وی معاون عملیات نیرو بودند من در پایگاه هوایی دزفول مشغول به خدمت بودم. روزی به من گفت شما باید بروی اف۱۴.
وی افزود: من علاقه خاصی به اف۵ داشتم، رفتم پیش فرمانده پایگاه و گفتم نمیخواهم بروم اف۱۴. با معاون عملیات پایگاه هم قبلا صحبت کرده بودم اما هر دو گفتند این تصمیم بابایی است، باید با خودش صحبت کنی.
میقانی ادامه داد: شهید بابایی معمولا خط مقدم جبهه بود. به ندرت، شاید ماهی یک بار به تهران میآمد. پیگیری کردم که کی به تهران میآید تا بروم مهرآباد ببینمش. من را که دید، احوالپرسی گرمی کرد. قبل از این دو یا سه بار ایشان را دیده بودم اما نه به طور مفصل.
وی بیان کرد: وقتی برای وی صحبت میکردم آرام گوش میکرد، بعد لبخندی زد. اف۵ و اف۱۴ را با هم مقایسه کرده و خیلی دقیق نقاط قوت و ضعف هر دو هواپیما را گفت. تاکید داشت اف۱۴ برای آینده جنگ و نظام مهم است. بالاخره مرا برای اف۱۴ فرستادند.
شهید بابایی پس از چهار سال خدمت در مقام معاونت عملیات نیروی هوایی به علت لیاقت و رشادتهایی که در دفاع از اسلام و میهن اسلامی از خود نشان داد، سرانجام در هشتم اردیبهشت ۱۳۶۶ به درجه سرتیپی نائل شد.
مرا فرستادی خانه خدا، خودت رفتی پیش خدا؟!
او پانزدهم مرداد ماه سال ۱۳۶۶ درحالی که قرار بود به همراه همسرش در مراسم حج(برابر روز قربان) حضور داشته باشد در سن ۳۷ سالگی در حین عملیات برونمرزی به شهادت رسید.
همسر شهید میگوید: وقتی ۱۰ روز زودتر از پایان حج به ایران برگشتم و با پیکر مطهر همسرم مواجه شدم به او گفتم: باشه عباس! مرا فرستادی خانه خدا، خودت رفتی پیش خدا؟! عباس! منتظرم باش!
حیای خلبانی که فرمانده آمریکاییش را متحیر کرد
شهید بابایی که ارتباط خوبی با فرمانده پایگاه آموزشی در آمریکا برقرار کرده بود، حتی به خانه او نیز میرفت. در این رفتوآمدها عباس در مقابل همسر فرمانده همیشه سر به زیر بود که این رفتار او سبب شد فرمانده آمریکایی متحیر شود.