این نظم به خالق، محدود نمیماند؛ مخلوق هم اوج احساس خود را به نمایش میگذارد و مناجات شعبانیه خلق میشود. دعایی که انگار مقدمه ندارد: وَ اسْمَعْ دُعائی اِذا دَعَوْتُکَ، وَ اسْمَعْ نِدائی اِذا نادَیْتُکَ وَ اَقْبِلْ عَلَیَّ اِذا ناجَیْتُکَ، فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ…
شعبان ماه فرار به سمت خداست. رفتن یک سمت است، فرار یک بحث دیگر. از دست چه کسی میتوان به خدا فرار کرد؟ از دست همهچیز، خصوصاً خودمان. در دنیایی که خوب اگر نگاه کنی همهچیزش ترسناک است، در دنیای تنهاییها، تو نمیتوانی با قدمهایی عادی به سمت آغوشی بروی که به گرمترین حالت به رویت باز شده. به سمت آن آغوش میدوی… «صدایم را بشنو! نجوایم را بشنو، نگاهم کن! رویت را برنگردان! من به سمتت فرار کردم! از پشت سرم میترسم! هیچ آغوش دیگری به سویم باز نیست! با من قهر نکن…».
از قضا، از حسن اتفاق، بهمن هم ماه فرار است. شیعه دائما در حال فرار است. فرار به سوی امام. میدانی چه میگویم؟ ظاهرش این است که آن ۷۲ نفر اسرارآمیز به کربلا رفتند تا حسینبنعلی را یاری کنند. واقعیتش این بود که آنها از دنیای بدون حسین فرار کردند. از کوفه و دلخوش کردن به مختصر مال دنیا زیر سایه یزید و عبیدالله فرار کردند. از اینکه به اسیران سکرت و کثرت و شهوت و قدرت اقتدا کنند فرار کردند. حال زبیر را ببین هنگام پیوستن به حسین. حال مسلمبنعوسجه و حبیب را. جوری سیدالشهداء را لبیک گفتند که انگار خطر نه پیش رویشان، که پشت سرشان بود. ما هم مردی از بنیهاشم را داشتیم که عاشق مناجات شعبانیه بود؛ عاشق فرار. او انقلابی به راه انداخت که ماهیتش فرار بود.
ما فرار کردیم از دنیایی که در آن برای بنیامین نتانیاهو کف میزنند. ما فرار کردیم از دنیایی که در آن از ترس مجبور به چشم بستن بر تلف شدن کودکان غزه میشوند، کودکانی که یا سوختند یا یخ زدند یا دق کردند. ما به سمت مهدی فاطمه فرار کردیم. مناجات شعبانیه کلید اجابت را در دست ما میگذارد: «فقد هربت إلیک…». ما انقلاب نکردیم که تو را یاری کنیم؛ انقلاب کردیم که تو یاریمان کنی. ما از این دنیا میترسیدیم. از دنیای اسلامهای نااسلام. از دنیای شیوخ دنیاپرست؛ دنیای دین به شرط سرمایه. ما از دنیایی که در آن ازدواج دو برادر قانونی باشد و پوشش سر برای زن قانونی نباشد میترسیدیم. ما از دنیایی که ناپاکزادگان قانونگذارانش باشند و تجارت بردگان جنسی و کودکان ربودهشده از بازرگانیهای پرسودش میترسیدیم.
نه فقط رمز سلوک، رمز ظهور هم فرار است. دیدهای فراریان را که چه جد و جهدی دارند برای رسیدن به پناهگاه؟ فراری انگیزهمندترین شخص است. فراری از عاشق هم تندتر میدود. بهمن ماه گریز ما از زندان دنیای غرب بود، دنیایی بهمراتب ترسناکتر از زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری. گریز از مادیگرایی به سمت ایمان؛ گریز از انسانگرایی به سمت انسان؛ گریز از بیمعنایی به سمت قرآن. قدرت انسان الهی و مکتب شیعه در این فراری بودن است. چه کسی میتواند حریف انسانی باشد که از خودش فراری است؟ فرار میکند از دل بستن به دنیا؟ فرار میکند از ماندن پشت دیوارهای کوفه که آجر به آجرش را توجیه چیده و ملاتش بهانه است؟
اگر نیامده امام ما، از آن جهت است که ما فراریان خوبی نبودهایم. انقلاب خمینی آن روز به انقلاب مهدی پیوند میخورد، که ما فراریها پشت سرمان را نگاه نکنیم. اگر بگریزیم، به کربلا میرسیم و میبینیم که در تمام مدت، این حسین و عباس و زینب بودند که در انتظار ما بودند. امام ما به پرده غیبت گریخت و ما به سوی او میگریزیم. شور شیعهگری در این فرار است.
نویسنده : جواد شاملو