در روز ۲ تیر ۱۳۰۶، کلاه جدیدی به نام پهلوی معمول و استفاده از آن اجباری شد! تفاوت کلاه جدید با کلاه سابق این بود که در جلوی آن سایهبان نصب میشد! به اذعان بسا تاریخ پژوهان، این سلسله قوانین و مقررات در راستای بسترسازی برای عملیکردن کشف حجاب عملی شد. آنان دریافته بودند که برای انحراف یک جامعه، انحراف زنان آن ضروری و مهم است.
حامیان تاریخی و شناخته شده رضاخان، هم اینک چنین باوری دارند و در هر لباس، برای تحقق آن میکوشند. مقال پی آمده تلاش کرده است تا با ابتنا بر پارهای از روایات وتحلیلها، موضوع «کلاه پهلوی» را تحلیل کند. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقمندان را، مفید و مقبول آید.
تقلید و تغییر پوشاک، حکایت یک اندیشه معیوب!
تمنای شباهت به غرب، در کشور ما پیشینهای طولانی دارد. عدهای با ابزار کلمات و عدهای دیگر با ابزار چماق، بدان سو متمایل بودهاند. رضاخان، اما با پیشینهای پرشرارت و عاری از شفقت، طبیعی بود که از سوی گروه اول و به عنوان عضوی از گروه دوم، مورد توجه و استفاده قرار گیرد. او در این حد توجیه شده بود که تغییر ظاهر مردم، گامی به سوی مدرن شدن است! صرف نظر از ماهیت نظری مدرنیته و امکان تجمیع آن با ایرانیت و اسلامیت، او آواز دهلی از دور شنید و درپی آن روان گشت! رضا سرحدی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در تحلیل این امر آورده است: «فرآیند تغییرات در حوزه پوشاک نشان میدهد؛ که رضاشاه به تقلید میاندیشید تا تأمل در باطن مدرنیته.
چراکه پس از سفر او به ترکیه و تحتتأثیر، مشاهدات در آنکارا، تغییر لباس و کشف حجاب در سال ۱۳۱۴ اجباری شد. این حوادث در خردادماه ۱۳۱۴، رخ میداد. شاه از ترکیه به دولت خود تلگراف کرد که رعیتها برای آنکه در آفتاب تند کار میکنند؛ کلاه تماملبه (شاپو) بر سر بگذارند و بدیهی است که این مقدمهای بود که کلاه لبهدار پهلوی که با کراهت بر سر مردم گذارده شده به کلاه تمام لبه مبدل گردد. البته شاه بیش از آنکه دغدغه مردم خود را داشته باشد؛ دغدغه اقتباس از غرب داشت.
در بازگشت رضاشاه به ایران، اینکار جاری شد و خواهوناخواه همه کلاه تماملبه به سر گرفتند، تا مگر عوض شدن کلاه رفتهرفته سرها و دماغها و اندیشهها را عوض نماید. با این حال تغییر دادن عمامهها و کلاههای بیلبه به کلاه پهلوی، مخصوصاً در ولایات و بهخصوص در شهرهایی که بیشتر مذهبی هستند، مانند مشهد و قم بسیار مشکل بود، اما با قوه نظامی این کار جاری شد. تبدیل کلاه پهلوی به کلاه تماملبه، یعنی کلاه فرنگیان به گفته ایرانیان اگر در تهران تا حدودی قابل اجرا بود در ولایت مخصوصاً در ولایتهای مذهبی آسان نبود. به این دلیل در مشهد برای کلاهفرنگی به سر نگرفتن، ایستادگی شد و کار به تحصن در صحن و حرم کشید. مردم با نظامیان و نظمیه طرف شدند و بالاخره کار به زدوخورد و کشته شدن، در مسیر مقاومت رسید.
در نگره کلی به این سیر باید گفت، هرجومرج پیشاپهلوی و ضرورت ایران برای مدرنیزاسیون، رضاشاه را جسورتر کرد تا اقدامات موردنظر خود را با القای ارزشهایی چون: سکولاریسم، ناسیونالیسم و اتاتیسم پیگیری کند. عمده فعالیت دولتمردان پهلوی پیرامون ایجاد تغییرات ظاهری در درون جامعه نشان میدهد که آنان به روندی تکخطی از مدرنیزاسیون باور داشتند، روندی که از صورتگرایی آغاز میشد و در نهایت به پذیرش عقاید و باورها در راستای سه ارزش ذکرشده، در جامعه منتهی میشد. روندی که گذر زمان بیاثر و پوچ بودنش را نشان داد...».
تغییر کلاه برای پیشرفت!
رضاخان برای ارتقای ایران، از شیوه کلاه گذاردن و کلاه برداشتن آغاز کرد! کلاه بیلبه جای خود را به کلاه لبه جلو و سپس کلاه تمام لبه داد و این امر، در نظر او رسیدن به مرزهای پیشرفت قلمداد میشد. از نظر او هرگونه مقاومتی در برابر تجدد تحمیلی، باید سرکوب و معترض به زندان و احتمالاً گورستان دلالت میگشت! زورمداری رضاخان در دوران سلطنتش در اینباره و سایر موارد، موجب شد که برخی از بالای ۱۰ هزار مفقود در دوره حاکمیت او سخن گویند. سیدمرتضی حسینی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، ماجرای کلاههای پیدرپی، متفاوت و متنوع را، اینگونه روایت کرده است:
«مدرنسازی آمرانه رضاشاه (۱۳۰۴- ۱۳۲۰ ش)، موجب شد بهتدریج فضای سنتی اجتماعی و فرهنگی ایران دچار تغییرات بنیادین شود و سبک جدیدی از زندگی، در جامعه ایرانی رواج یابد. تغییرات اجتماعی جامعه ایران در عصر پهلوی اول، تفاوت بسیاری با تغییرات مرسوم ادوار پیشین دارد و این تفاوت را، باید نتیجه برنامه حکومت دانست. در نخستین گام، تغییر کلاه و لباس، بخشی از برنامه شبیهسازی جامعه ایرانی با فرهنگ فرنگیان بود. رضاشاه و هممسلکان شبهمدرنیست او معتقد بودند که استفاده از انواع گوناگون سرپوش موجب سرشکستگی و نشانه عقبماندگی ایرانیان است؛ بنابراین کلاه جدیدی طراحی کردند که شباهت خاصی به کلاه نظامی فرانسویان داشت و آن را کلاه پهلوی خواندند.
این طرح از سوی تیمورتاش، داور و نصرتالدوله فیروز به رضاشاه داده شد و در نهایت، بهزور به اجرا درآمد. اما رضاشاه بعد از سفر به ترکیه و تقلید از آتاتورک دستور داد که کلاه پهلوی نیز ممنوع شود، چون چندان مدرن نبود. پس از آن نیز دستور داد، تا همگان کلاه شاپوی فرانسوی را بر سر بگذارند که در آن دوران در اروپا و امریکا مد بود. این کلاه در ایران به کلاه لگنی مشهور بود. این اقدام تحمیلی رضاشاه در تغییر پوشش مردم، از سوی جامعه تحمل نشد و ناآرامیهایی را ایجاد کرد. کتو شلوارهای اروپایی نیز که پیش از آن در میان محافل فرادست جامعه رواج داشت، برای کارمندان و متخصصان اجباری بود، اما در میان سایر اقشار تبلیغ و تشویق میشد. در ۱۷ دی ۱۴۰۰ نیز کشف حجاب زنان ایرانی، رسماً با تشریفات، بلااستثنا و بهزور انجام شد. مجالسی زیر نظر دولت یا به تشویق آن، در سراسر کشور برگزار شد تا آزادی زنان ایران جشن گرفته شود. از آن تاریخ استفاده از چادر و هر گونه چارقد یا سرپوش به جز کلاههای اروپایی ممنوع شد.
آنها که جرئت میکردند در مقابل این زور ایستادگی کنند، مورد حمله مأموران شهربانی قرار میگرفتند که در ملأعام چادر یا چارقد را با فحاشی از سرشان میکشیدند و پارهپارهاش میکردند. همین امر منجر شد، برخی زنان بالای ۴۰ سال خود را در خانهها زندانی کنند...».
روشنفکران حامی رضاخان، عقده خودبیگانگی و حقارت ملی
قزاق، اما در سوگیریهای فرهنگی خویش، چندان تعیین کننده نبود. راه و چاه ادعایی را، روشنفکران متجددنما به وی مینمایاندند. آنان که از مشروطه آغاز و به استبداد منور رسیده بودند و البته هم آنان که هریک در پایان، زخمهای کاری از این نظامی فرومایه دریافت کردند و دانستند که در گذشته، چه وحشتی را بر ایران حاکم ساختهاند. حسینی در بازگویی سیر ماجرا، خاطرنشان کرده است:
«از روزگاران کهن آداب و سنن اجتماعی، مردان ایرانی را چه در فضای باز و چه در مجالس رسمی که در مکانهای سرپوشیده برگزار میشد، ملزم به استفاده از گونهای سرپوش میکرد. این سرپوشها از عمامه روحانیون و دستار، شب کلاه و عرق چین تا کلاه پوستی اشرافی را، دربر میگرفت. از همان آغاز حکومت پهلوی، رضاشاه و حامیان فکریاش معتقد بودند که استفاده از این پوشش موجب سرشکستگی و نشانه عقبماندگی ایرانیان است؛ بنابراین کلاه جدیدی با نام کلاه پهلوی طراحی شد؛ که شبیه کلاه نظامی فرانسویان بود و متعاقب آن، فرمانی سراسری مبنی بر اجباری بودن این کلاه نیز صادر شد. در آذر ۱۳۰۷ برای رسمیت یافتن این وضعیت، دولت (که در سیطره کامل رضاشاه بود) به نمایندگان مجلس فشار آورد، تا طرح اتحاد شکل البسه و تبدیل کلاه را تصویب کند.
تعدادی از نمایندگان مجلس، طرح مورد حمایت دولت را تهیه و به مجلس ارائه کردند تا باقید دو فوریت در پانزدهمین جلسه دوره هفتم مجلس شورای ملی بررسی شود. ارائه ایـن طـرح، با مـخالفت تعدادی از نمایندگان رو به رو شد. سیدرضافیروزآبادی در زمره این نمایندگان بود که در نطق خود گفت: این را نمیدانم صحیح است یا نه که مـا [درباره]کلاه و تنبانمردم در این مجلس صحبت کنیم؟ ما باید مردم را وادار به کارهای خوب کنیم. بنده شنیدهام که در لندن، مردمش ۲۷ نوع لباس مـیپوشند و هـیچکس مـتعرض کسی نمیشود و بنده هم نشنیدهامکه در دنـیا، در هـیچ پارلمـانی بـنشینند و قـانون بـه جهت کلاه و تنبان بنویسند... همایون کاتوزیان در کتاب اقتصاد سیاسی، حلقه روشنفکران حامی رضاشاه را مقلدان سطحی مدرنیستهای اروپایی میداند که در امور علمی کلگرا و در امور اجتماعی همگونگرا هستند.
کاتوزیان این قشر را واجد حس از خود بیگانگی و عقده حقارت ملی معرفی میکند که تمام کوشش خود را به کار میبرند تا خرده مدلهایی نمایشی را که نشان دهنده همگونی جوامع آنها با جوامع اروپایی باشد؛ خلق کنند. به اعتقاد کرونین، طرحهای حکومت رضا شاه بهطور اساسی بهوسیله روشنفکران دورهمـشروطهتـدوینشده بود و مشروعیت خود را نیز مدیون نخبگان سیاسی ملیگرا بود. تحمیل تحول سریع و افراطی بر تحول گام به گام و آهسته، همراه با فرآیندی دموکراتیک ترجیح داده شد. عناصر کلیدی حکومت رضـا شاه نیز با توسعه رویکرد سلطهگرا، در صدد برآمدند که خواستههای خود را با استفاده از دیکتاتوری، برسـراسر ایران و طبقاتپیچیده اجتماعی تحمیل نمایند. کرونین همچنین معتقد است، نوآوری این سالها در قبال مردم و گروههایی غیر از نخبگان سیاسی، نهتنها خانمان برانداز و ویرانگر بود، بلکه به تشدید فقر و افزایش شکاف بین نخبگان سیاسی و عامه مردم منتهی شد.
نگاه سطحی و ابزاری رضاشاه و حلقه نخبگان اطراف او به جامعه و میل افراطی آنها به متمدن شدن با رنگ و بوی غربی، باعث شد تا حتی مباحثی نظیر پوشش مردم نیز از تیررس نگرش تمامیت خواه آنان پنهان نماند. این وضعیت، تنشهای فراونی را در سطح جامعه به وجود آورد و با وجود پیشرفت ظاهری، فرجامی موفقیتآمیز درپی نداشت. پشت کردن به آن چه خود داریم و تمنای آن از بیگانه، باعث دوری هر چه بیشتر جامعه از حکومت رضا شاه شد و فرجامی نامطلوب همچون وقایع شهریور ۱۳۲۰ را به دنبال داشت. تا جایی که این شکاف به تنفر عمومی از رضاشاه و اقدامات او انجامید...»؛ و بالاخره عبور از لباس مردان و رسیدن به پروژه «کشفحجاب»
ایرانیان یک هوش پنهان دارند؛ این را محمدتقی بهار میگفت. آنان به نیکی میدانستند که کلاه و لباس مردان بهانه است و در نهایت، «کشف حجاب» نشانه است. هم از این روی، بسا مردم به گاه تغییر لباس مردان، اعتراضات خویش را آغاز کردند و آن را مقدمهای برای ستیز با حجاب و عفاف قلمداد نمودند. نهایتاً در دی ماه ۱۳۱۴ شمسی، این حدس عمومی به واقعیت تبدیل شد و رضاخان، برای زنان محجبه باتوم به دست گرفت! در کتاب «تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد»، از انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، چنین میخوانیم:
«در سال ۱۳۱۴ش، کانونی به نام کانون بانوان تأسیس شد و ریاست این کانون به عهده صدیقه دولتآبادی، یکی از غرب دوستان مشهور قرار داده شد. دولت آبادی از جمله زنانی بود که چند سال قبل از کشف حجاب رسمی، بیحجاب از خانه خارج میشد. در همین سال، کنگره زنان مسلمان در تهران تشکیل شد و موادی را به تصویب رساند. روزنامهها و مجلهها و جراید مختلف کشور که تقریباً همگی آنها تحت مراقبت شدید اداره سانسور شهربانی قرار داشتند و مدیران آنها همه از عوامل وابسته به فراماسونری و حکومت رضاخان یا لااقل دوستداران فرهنگ غرب بودند، با ارائه مقالات، اخبار و عکسهای زنان بیحجاب و گاه عریان، زمینهها را با کمال جدیت آماده میکردند. مهمترین زمینه برای کشف حجاب، تغییر لباس مردان در سال ۱۳۰۴ و ۱۳۰۷ و ۱۳۱۴ ش بود.
استعمار میدانست که مردان مسلمان ایرانی، نسبت به وضع پوشاک و نوع پوشش زنان خود بسیار اهمیت میدهند و حساسیت بر آن را، قرین شرافت و غیرت خود میدانند و به یکباره حاضر نمیشوند تا به کشف حجاب تن در داده، آن را اجرا نمایند. فشار و زورگویی نیز بدون تهیه مقدمات، همان را باعث خواهد شد که در افغانستان بر سر امانالله خان آمد؛ لذا بهتر دیدند که اول از تغییر لباس مردان شروع کنند. این کار دو نتیجه مهم دربر داشت: اول اینکه ذهن و روح جامعه را نسبت به تغییرات عمده که جزء آداب و سنن اجتماعی به شمار میرفت، آماده سازند.
بدین ترتیب که، چون غالباً مردان نسبت به سر و وضع خود و نوع لباس و کلاه و ... خیلی حساسیت به خرج نمیدهند؛ این تغییر را بعد از کمی فشار و تبلیغ خواهند پذیرفت و این اولین رخنه در دگرگون کردن ارزشهای سنتی و ملی خواهد بود و با این رخنه، شرایط برای تغییرات بعدی مساعد خواهد شد. دوم اینکه، نحوه عکسالعمل اقشار مختلف مردم را بسنجند، افرادی چون: روشنفکران، تحصیل کردگان، روحانیون، کارمندان و کارگران و زنان. بدین معنی که بینند، چگونه در مقابلاین دگرگونی موضعگیری خواهند کرد؟ با توجه به اینکه برای متخلفین از آن، جریمه نقدی و حبس نیز مقرر کرده بودند و این خود نوعی فشار قابل توجه بود؛ لذا ابتدا اجبار به تغییر لباس و کلاه را در ادارات اجرا و سپس به صورت عمومی آن را اجباری میکردند؛ تا در فاصله بین این دو اجبار وضعیت جامعه و نوع عکسالعملها را ارزیابی کرده، از آن نتیجه حاصله را استخراج نمایند.
بدیهی است در صورتی که واکنشها عادی و معمولی بود، نشانگر تغییر تفکر و فرهنگ جامعه به شمار میآمد. رژیم پهلوی بالاخره آخرین بروز غربگرایی خود را از سال ۱۳۱۳ش نشان داد و با تغییر و حذف کلاه پهلوی به کلاه شاپو، دگرگونی مورد نظر خود را به اجرا گذارد و زمینه نهایی را برای کشف حجاب فراهم کرد. تا اینکه بالاخره در روز ۱۷ دی ۱۳۱۴. ش، رضاشاه به همراه تاج الملوک و دو دخترش شمس و اشرف برای انجام مراسم فارغ التحصیلی در دانشسرای مقدماتی، بدون حجاب حاضر شد و از آن روز فجایع این اقدام ضد اسلامی و ملی، با انواع و اقسام ظلمها و جنایتها آغاز شد...».
روزی که در آستان رضوی (ع)، مردم کلاه پهلویها را پاره کردند!
در فصل پایانی مقال، بهتر است که از میدان تحلیل به وادی خاطرات کوچ کنیم به یادمانهای فاجعه مسجد گوهرشاد. آنچه در پی میآید؛ بخشی از خاطرات مرحومه نیراعظم نواب احتشام رضوی است که پدرش از رهبران قیام گوهرشاد بود. او در باب واکنشهای پدر به پدیده کلاه پهلوی و آینده نگریهایش در این باره، نکات پی آمده را به تاریخ سپرده است:
«من شیرخواره بودم که قیام مشهد در اعتراض به کشف حجاب رضاخانی رخ داد. زمانی که قیام مشهد شروع شده بود، پدرم برای خداحافظی نزد مادرشان میروند، دست ایشان را میبوسند و میگویند: بیبی، من برای شهادت میروم. او هم در جواب میگوید: برو، من تو را به خدا میسپارم؛ کاش آن سه پسر دیگر من هم دارای این لیاقت بودند که در راه خدا به شهادت برسند! پدرم بالای منبر صاحبالزمان (عج) در مسجد گوهرشاد میرود و در برابر جمع عظیم مردم میگوید: مردم این موقعی است که رضا سیاه حمال، این نوکر اجنبیها و میرآخور انگلیسیها، میخواهد پردهعفاف و حجاب را از سر زنها بردارد، تا فردا دست زنان و نوامیس شما در دست بیگانگان قرار گیرد. مردم باید قیام کنید و در مقابل او ایستادگی کنید... سپس پدرم کلاه پهلوی را که تمام رؤسا و کارمندان آستان قدس و دیگر کارمندان دولتی باید آن را به سر گذاشتند؛ از سر برمیدارد و نشان آستانه را میبوسد و کلاه را پاره میکند. بدین ترتیب در آن روز، چند هزار کلاه به پیروی از پدرم پاره شد و با این عمل، شالوده قیام مشهد ریخته شد...».