یکی از مباحث انحرافی، قرار دادن تقابلی 2 مفهوم «امت» و «ملت» در بستر جمهوری اسلامی است. به این معنا که جمهوری اسلامی با تکیه بر مفهوم امت، ملت ایران را فدای اهداف انترناسیونالیسم اسلامی خود کرده است. مبتنی بر این مفروض نادرست اپوزیسیون تلاش میکند با تکیه بر مفهوم «ملت» صفآرایی کند اما آنچه در عمل اتفاق میافتد این است که ناسیونالیستها یا ملتگرایان مجبور میشوند از امر واقع ایرانی فاصله بگیرند و به 2 گفتمان باستانگرایی یا غربگرایی پناه ببرند و در هر 2 حالت از بطن جامعه و روح تاریخ ایران که معجونی از ترکیبات گوناگون است فاصله بگیرند و تضادهای مختلف درست کنند اما نکته اینجاست که «جمهوری اسلامی» صورتی از ناسیونالیسم ایرانی در «وضع تجدد متاخر» است. برای درک این مساله باید فهم دقیقی از 2 مفهوم «انقلاب» و «نظام» داشت. جمهوری اسلامی در ایران به مثابه یک «نظام» مترادف با گفتمان انقلاب که مقولهای انترناسیونالیستی است، نیست بلکه صورتی از ناسیونالیسم ایرانی در «وضع تجدد متاخر» است که عدم درک این مُهم موجب شده است هم پوزیسیون و هم اپوزیسیون درک تاریخی صائبی از وضع خویش در تاریخ ایران نداشته باشند. گفته شده است مهمترین پرسش عباسمیرزا مساله «توسعه» بوده است و این بزرگترین دروغی است که به جامعه گفتهاند. مهمترین دغدغه عباسمیرزا پرسش از «امنیت» بوده است. به سخن دیگر، چگونه میتوان به «امنیت درونزا» دست یافت؟ بعد از مرگ نادرشاه افشار مهمترین پرسش پیش روی معماران نظام سیاسی در ایران این بود: چگونه میتوان به «امنیت درونزا» که بُنمایه اساسی توسعه در جهان جدید است دست یافت. صور گوناگونی در 200 سال اخیر در ساحت جمعی ایرانیان مطرح و نهادینه شده است اما هرکدام به دلیل عدم تحقق امنیت درونزا شکست خورده است و چون این مهم محقق نشده، توسعه هم به نحو جامع و پایدار پدید نیامده است اما «جمهوری اسلامی» به مثابه یک صورتبندی در بستر تجدد متاخر به این سو حرکت کرده است. تلاشهای ایرانیان در این 46 سال را باید در بستری تاریخی و در سطح معادلات جهانی مورد بازخوانی قرار داد و سپس این پرسش را مطرح کرد: آیا ما به امنیت درونزا دست یافتهایم و اگر چنین است آنگاه پرسشهای مهمی که پیش روی جامعه ایرانی است چیست و رابطه آنها چگونه باید باشد؟ 2 پرسش بنیادین پیش روی ما مساله امنیت و توسعه و دیالکتیک تاریخی بین این 2 مولفه در تمام سطوح امر اجتماعی است. این پرسشی است که ناسیونالیسم ایرانی در قالب جمهوری اسلامی باید به آن به صورت همهجانبه بپردازد و از تقابلهای کاذب بین امنیت و توسعه یا جامعه و سیاست و... اجتناب کند. اکنون بنا داریم این مجمل را که ذکر شد به نحو تفصیلی مورد پردازش قرار داده و شرح دهیم. نگاههای متفاوتی را میتوان به مفهوم جمهوری اسلامی کرد. بعضی خوانشها ممکن است به عنوان مثال غلظت فقاهت را در درک خود از اسلامیت حاکمیت برجسته کنند. برخی ممکن است نگاهی حداقلی به فقاهت و نگاهی حداکثری به مفهوم جمهوریت داشته باشند. یا برخی ممکن است جمهوریت و اسلامیت را به نحو برابر دیده و معتقد باشند هر دوی اینها نظام را با هم مدیریت کند. وارد شدن به این بحثها دارای اهمیت و خوب است اما آن نکتهای که بسیار مهم بوده و در عین حال کمتر مورد توجه قرار گرفته، سوای واقعیت نظام جمهوری اسلامی، واکاوی ایده و مفهوم جمهوری اسلامی به مثابه امری تئوریک است. به عبارت دیگر باید بپرسیم: جمهوری اسلامی در بستر تحولات و تاریخ ایران چه جایگاهی دارد؟ این ایده آمده است تا پاسخ چه پرسشی را در تحولات ایران بدهد؟ حتی در برشی وسیعتر میتوان پرسید: جمهوری اسلامی در بستر تحولات تاریخ تمدن جهان اسلام و بعد کل جهان چه جایگاهی میتواند داشته باشد؟ یا چه چیزی را به جهان اضافه و کم میکند؟ از این منظر ما خیلی کم به جمهوری اسلامی پرداختهایم. نکته بعدی که بر این امر مقدماتی سوار میکنیم آن است که جمهوری اسلامی به مثابه یک مفهوم تئوریک، یک خلأ را در باب تحولات جامعه ایران پاسخ داده است. آن خلأ اما چیست؟
* دوره امنیت سرزمینی
اگر ما به تاریخ تحولات جامعه ایران نگاه کنیم، میتوانیم چند دوره را از یکدیگر تفکیک کنیم. از اواخر دوران ایلخانان تا ظهور صفویه یک دوره است. در این دوره ما حاکمیتها و دولتهای کوچک و بزرگی داریم. با ظهور صفویه شاهد یک طرح امنیت سرزمینی هستیم، البته خود صفویه با این ادبیات سخن نمیگوید اما هنگامی که نگاه متأخر به آن میکنیم، میشود صفویه را اینگونه توضیح داد. صفویه سرزمین مشخصی را ۲۲۰ سال در ذیل یک امنیت سرزمینی قرار میدهد. حتی وقتی صفویه به معنای ظاهری دچار فروپاشی میشود و بعد نادرشاه افشار که خود از سرداران صفویه است، وارد معادلات جهانی میشود، طرح را نه تنها متوقف نمیکند، بلکه طرح صفویه را ادامه میدهد و تلاش میکند سنتزی در جهان اسلامی ایجاد کند. نادرشاه طرحی را به خلافت عثمانی میدهد و میگوید گرفتاری ما از تفرقه در جهان اسلام است. ایده اتحاد جهان اسلام مرتبط با عثمانیها نبوده است که برخی در آثار خود آن را متعلق به قرن ۱۹ و بعد سیدجمال میدانند. صفویه امنیت سرزمینی را اجرا میکند و حتی در باب امنیت تمدنی جهان شیعه ایدههایی دارد اما نادر شاه طرح را در مستوای وسیعتر به عنوان طرح تمدن جهان اسلام در برابر قدرتهای رقیب مطرح میکند.
رقبا در این برهه روسیه، پرتغال، اسپانیا، انگلیس و هلند بودند. برخی این ایده نادر را به معنای جامعهسازی بر مبنای سنیگری فهم میکنند اما به باور من این توضیح درست نیست. برای این مساله نیز میتوان دلایلی را ارائه کرد. نادر برخلاف صفویها نگاه امپراتوری به مدیریت سیاسی خود داشته و معتقد بود یک امپراتوری نمیتواند یک مذهب داشته باشد. او میخواست نهاد سلطنت یا نهاد امپراتوری را یک پله استعلا بدهد و در مقام جانبداری از مذهب خاصی قرار ندهد. برخی عمل نادر را تفسیر به ترویج تسنن میکنند اما این تفسیر با مدیریت نادر همخوانی نداشته است. نادر ابتدا حتی تلاش میکند با امپراتوری روسیه ارتباطات خاندانی درست و به نوعی اتحاد شرقی ایجاد کند تا به دروازههای اروپا برسد. نکته آن است که وقتی به دوران افشاریه - که به نوعی در امتداد دکترین امنیت سرزمینی صفویه است - نگاه میاندازیم، نکاتی را درک میکنیم. کشته شدن نادر بعد از فتح دهلی منجر به خارج شدن این منطقه از مناسبات جهانی میشود. صفویه و مشخصا نادرشاه در معادلات جهانی دخالت میکردند اما با ظهور قاجاریه حتی آغامحمدخان قاجار نیز دیگر یارای مداخله در سیاستهای جهانی را ندارد.
* دوران وابستگی امنیتی
از زمان سقوط نادر تا بهمن ۱۳۵۷ را از منظر دکترین امنیت ملی و سرزمینی میتوان در یک دسته قرار داد. ویژگی این دوره اما چیست؟ معماران سیاسی ایران اعم از زندیه، قاجاریه و پهلوی تمام سعی و تلاششان معطوف آن بود که در معادلات جهانی امنیت را از طریق توازن منفی میان ابرقدرتها برقرار کنند. اینها لزوما آدمهای ترسو و بزدلی نبودند. کارهای مختلفی نیز برای برقراری امنیت سرزمینی انجام دادند؛ در دوره قاجار ما لشکرکشی به هرات را داریم اما در همان برهه انگلیس از جنوب ما را تهدید کرده و روسها از شمال به کشور ضربه میزنند. در این دوره سیاستمداران به هر طرف حرکت میکنند، در نهایت میان بازی قدرتهای بزرگ دچار ضربه میشوند. آخرین ضربه نیز جدایی بحرین است که بخشی از ایران تجزیه میشود. معماران سیاسی نظام امنیتی ایران مهمترین کاری که در این برهه انجام میدهند، ایجاد توازن میان قدرتهای بزرگ استعماری است. برای مثال امتیازاتی را به انگلیس میدهند، در مقابل امتیازهایی را نیز به روسیه میدهند. ضمن آن تلاش میکنند در این فضای امتیازدهی تعادلی ایجاد شود تا بر اساس آن حاکمیت را نگه دارند. این معادله گاهی کار میکرده و گاهی عمل نکرده و منجر به تجزیه کشور میشده است. نکته مهم اما این است که توسعه هیچگاه در این معادله رخ نمیداده است. شما ادبیات حوزه منورالفکری را نگاه کنید، دائما بحث از ترقی است اما کسی نمیگوید این ترقی در کدام بستر ممکن میشود. کسی نمیآید ارتباط میان مفاهیم و بستر را مورد تأمل قرار دهد. از میان منورالفکران کسی این سوال را طرح نمیکند که آیا میشود در جامعهای امنیت ملی درونزا نباشد، بلکه متکی به توازن میان قدرتهای استعماری باشد و بعد آن جامعه بتواند ثروتمند شود؟ جامعه ایران حتی تا اواسط دوران ناصری که هنوز در نظام جهانی سرمایهداری ادغام نشده است، تقریبا اعظم کالاهای خود را از درون تهیه میکرده است اما به هر میزان ایران وارد نظام جهانی میشود، خاصیت خوداتکایی از بین میرود. نخستین نشانه آن نیز تضعیف پول ملی است و در مراتب بعد، آهسته آهسته تمام صنایع و حرفههای ما به دلایل گوناگون ورشکسته میشود و ما تبدیل به جامعهای تکمحصولی میشویم. وقتی شرکت ملی نفت در ایران تأسیس میشود ما حتی در تولید گندم خود نیز وابسته بودیم. بعد این سوال پیش میآید که سیاستمداران و روشنفکران که در باب حوزه عمومی فکر کرده و با ادبیات مختلف از ترقی سخن میگفتند، چرا به این نکته اصلی توجه نمیکنند که چرا این سخنان خوب در کشور اثر ندارد؟ به عبارت دیگر چرا با وجود آشنایی نخبگان ایرانی با ایده ترقی باز هم کشور ما هیچ ثمرهای از آن نگرفته است؟ برخی تلاش میکنند این عدم رشد را به اخلاقیات پادشاهان یا مردم نسبت دهند یا برای مثال بگویند عدم پیشرفت ما به دلیل جاسوسی سیاستمداران بوده است. ممکن است مسائل روانشناختی تأثیراتی در عدم رشد ما داشته باشد اما هیچگاه اینها عامل بنیادین نبوده است. در اینجا باید توضیحی بنیادین را از این مساله ارائه داد. برخی پرسش عباس میرزا از کلنل فرانسوی را نقطه عطفی در تاریخ ما دانسته و معتقدند عباس میرزا از علل عقبماندگی ایران سوال کرده است. پرسش عباس میرزا از توسعه نیست، پرسش او واضح است: چرا ما در جنگ نمیتوانیم پیروز شویم؟ به یک معنا پرسش او این است: چرا ما نمیتوانیم امنیت خود را به نحو درونزا تأمین کنیم؟ قاجاریه که از بین میرود و پهلوی میآید، یک برآیندی از روسیه و انگلستان انجام میدهد. تمام سیاستمداران تلاش دارند امنیت را از توازن قدرت میان این دولتهای استعماری تأمین کنند. از ۱۳۱۲ به بعد نیز اقبالی در رضاشاه پیش میآید که به جای باج دادن به انگلیس و شوروی، پای آلمان را به منطقه باز کنیم. بویژه در جنگ دوم جهانی آلمان به انرژی نیاز داشت و از این طریق میشد پیوندی میان ایران و آلمان برقرار شود. گویی اگر ما بتوانیم به این معادله، متغیر سومی را به نام آلمان وارد کنیم، تعامل با دیگر قدرتهای استعماری نیز متوازن شده و امنیت ما حفظ میشود. اگر توجه شود در این وضعیت نیز امنیت ما درونزا تعریف نمیشود. شکست آلمانها باعث شد قدرت سیاسی در ایران از بین برود. اینگونه رضاخان از ایران اخراج میشود. جالب است محمدرضاشاه نیز که بر صندلی قدرت تکیه میزند، سیاستمداران باهوش او مانند مصدق که به نوعی خود را از معماران ناسیونالیسم مدنی معرفی میکنند، وقتی وارد عرصه قدرت میشوند، در حوزه ملی شدن صنعت نفت شاهدیم باز هم - حتی خود مصدق - ایده توازن منفی را مطرح میکنند. یعنی یک طرف شوروی است و یک طرف هم انگلستان قرار دارد. برای رهایی از این دو باید آمریکا را وارد بازار ایران کرد تا امنیت خود را حفظ کنیم اما تبانی میان انگلیس و آمریکا دولت مصدق را هم سرنگون میکند.
شاه در این بین چه میکند؟ باز همان ایده را پیش برده و میگوید ما نیازمند آن هستیم که امنیت خود را به آمریکا گره بزنیم، لذا ایران در زمان پهلوی دوم ذیل بلوک غرب قرار میگیرد. در این برهه اما باز ما امنیت نیمبندی داریم که در نهایت نمیتواند توسعه خاصی را به وجود بیاورد. البته به واسطه رشد سرسامآور درآمد نفت ما شاهد جهشی در جامعه ایرانی هستیم اما درونزا نیست. این اتفاقی که اکنون در کشورهای حاشیه خلیجفارس یعنی امارات، قطر، عربستان و... رخ میدهد، شبیه جهش ایران در آن برهه است. این رشدها درونزا نیست، لذا کسانی که پیشرفتهای منطقه را با ایران مقایسه میکنند باید توجه کنند هیچ ایدهای وجود ندارد؛ اگر روزی آمریکاییها به هر دلیل تصمیم گرفتند سرمایههای جهانی را از این منطقه بیرون بکشند این کشورها چه خواهند کرد. تصور کنید اگر روزی آمریکاییها گفتند اگر با اسرائیل روابط را عادی نکنید چتر امنیتی خود را برمیدارم، آیا سرمایهها به سوی این کشورها سرازیر خواهد شد؟ لذا نباید فریب پیشرفت این کشورها را خورد، چرا که این پیشرفت مبتنی بر امنیت درونزا نیست.
* انقلاب اسلامی و امنیت درونزا
اتفاقی که در ایران پس از انقلاب افتاد و اکنون آهستهآهسته خود را نشان میدهد این است که آن خلل اصلی که امنیت درونزاست، مورد پرسش قرار گرفته و دکترین امنیت ملی ما مبتنی بر امنیت درونزا در جمهوری اسلامی تنظیم شده است، لذا مشکلی که در این 200 سال وجود داشت، یعنی آنکه ما دنبال توسعه هستیم اما به دلیل فقدان امنیت درونزا دچار سکته میشدیم که تا حدی برطرف شده است. ارجاع عدم توسعه جامعه ایران به اموری همچون خلقیات جامعه، روشنفکران نالایق یا شاه و... غلط است، چرا که عامل اصلی مانع توسعه، فقدان امنیت است. برای توضیح بیشتر این موضوع یک مثال خواهم زد. همواره یکی از محورهای گفتوگو میان برخی کشورهای منطقه با آمریکا این بوده است که غربیها به آنها تضمین امنیتی بدهند که هیچگاه نمیخواهند دولت را ساقط کنند. چرا هیچگاه این موضوع محل بحث واقع نمیشده که مثلا عراق به فرانسه این تضمین را بدهد که جامعه او را بیثبات نکند؟ به این دلیل که امنیت فرانسه وابسته به متغیرهای غرب آسیا نیست. بعد از جنگ دوم جهانی برخی تأکید زیادی بر خشونت نازیها و هیتلر داشتند. در همه جای دنیا کشتار و نسلکشی وجود داشته، لذا هیتلر در این موضوع تنها نبوده است اما چرا همواره هیتلر است که محکوم میشود؟ به این دلیل که هیتلر معتقد بود اروپا نمیتواند مرکز عالم باشد اگر امنیت سرزمینی خود را نتواند درونزا تأمین کند. اروپای بعد از جنگ دوم جهانی به نحو بنیادین امنیت خود را درونزا تأمین نکرد، به همین دلیل در هر تلاطم میان روسیه و آمریکا، نخستین جایی که دچار مساله میشود اروپاست. یکی از مسائل بنیادینی که باعث شده بود ایران نتواند توسعه را جدی بگیرد، این بود که امنیت ما از اساس در این دوره حساس 200 ساله درونزا نبود اما جمهوری اسلامی به مثابه یک ایده و بعد به مثابه یک واقعیت توانست امنیت درونزا را به عنوان یک پرسش بنیادین طرح کرده و به آن پاسخ دهد.
حالا آیا بحث ما این است که امنیت درونزا به نحو تام و تمام در جمهوری اسلامی تأمین شده است؟ پاسخ آن است که امنیت درونزا دارای یک مولفه نیست، بلکه دارای عوامل متعددی است. امنیت درونزا در ساحت نظامی تا حدودی تأمین شده است اما آیا در همین ساحت نیز ما به تمامیت ماجرا رسیده و دارای بعدی جهانی هستیم؟ به باور من هنوز ما راه زیادی داریم. برای مثال ما شاهد این هستیم که در یکی از کشورهای آفریقایی همچون سومالی گروهی شورش و تلاش میکند دولت را ساقط کند. در این میان سخنگوی دولت آمریکا میگوید رخدادهای سومالی امنیت ملی آمریکا را به خطر میاندازد. اگر اندکی جغرافیا بدانیم متوجه میشویم سومالی با آمریکا بیش از 10 هزار کیلومتر فاصله دارد. حالا امنیت ملی را آمریکا چگونه تعریف کرده که دامنه آن در سراسر دنیا پهن شده است؟ امنیت ملی در دوران سرمایهداری متأخر، در ساحت مرزهای جغرافیایی تعریف نمیشود، بلکه در سطح کره زمین گسترده شده است. جالب آنکه امروز مرز امنیت ملی به فضا نیز کشیده شده است. ایران تا رسیدن به این سطح البته راه بسیاری دارد. نکته مهمتر آنکه وقتی از امنیت درونزا سخن میگوییم از نظر علمی، رسانهای، فرهنگی، اقتصادی و... هنوز نتوانستهایم به آن سطحی برسیم که بتوانیم امنیت خود را تأمین کنیم. الان رسانههای ما نمیتوانند امنیت روانی جامعه را تضمین کنند. در همین چند روز گذشته گزارش BBC درباره نیکا شاکرمی توانست تا حدی امنیت روانی جامعه را به خطر بیندازد. سوای درست یا غلط بودن محتوای آن هیچ کس در اصل نادیده انگاشتن این گزارش سخن نمیگفت، بلکه تلاشها برای اثبات یا رد این گزارش بود. این حقیقت یعنی رسانههای جهانی هنوز در کشور ما دارای مرجعیت نسبی بوده و میتوانند امنیت روانی جامعه ما را مورد خدشه قرار دهند. چنین موضوعی یعنی امنیت روانی جامعه ما درونزا نیست.
در ادامه این نوشتار لازم است 3 مساله دیگر را نیز توضیح دهم. نخستین مساله آن است که خیلیها تلاش میکنند حرکت ایران را در امتداد چین یا روسیه تعریف کنند اما واقعیت این نگاه را تایید نمیکند. اگر کسی جامعه روسیه و چین را از نزدیک لمس کرده باشد متوجه میشود اینگونه نیست که حرکت ایران در امتداد روسیه و چین باشد. ممکن است قدرت اقتصادی چین به نوعی باعث شده باشد ایران فضاهای تنفسی پیدا کند اما این به معنای پیروی ایران از روسیه و چین نیست. نکته دیگر که کمتر مورد توجه قرار میگیرد این است که چرا چین، روسیه و ایران آنقدر در حال نزدیک شدن به هم هستند؟ آیا این تنها حاصل یک تصمیم سیاسی است یا ریشه در پیوندهای تاریخی دارد؟ اگر کتاب «جک ودرفورد» یعنی چنگیز خان و ساخت دنیای مدرن را نگاه کنید جالب است او حوزه سرزمینی چین تا آسیای مرکزی، قفقاز، بالکان و... را در یک واحد تمدنی قرار میدهد. درست است که دنیای مدرن با حضور استعمار از منطقه حافظهزدایی کرده است اما عقبهای وجود دارد که باعث میشود به انحای گوناگون این سرزمینها به هم نزدیکتر شوند، بنابراین تنها رخدادهای سیاسی منجر به نزدیکی ایران به چین و روسیه نیست.
نکته دوم آنکه در دنیای جدید که عقلانیت تکنولوژیک و بعد نظام سرمایهداری حاکم شده، اگر بخواهیم امنیت درونزا را در کلیت خود داشته باشیم، باید از بعد نظامی فراتر برویم و به نحو ترکیبی پیشرفت کنیم، البته این فرآیند روندی طولانی داشته و نیازمند حرکتی 100 ساله است. ما خودآگاهی لازم را برای این مضمون به دست آوردهایم. یعنی نخبگان ما و گروههایی از مردم به این خودآگاهی رسیدهاند که نباید تحولات داخل متأثر از تحولات غرب باشد لذا در امتداد این خودآگاهی این موضوع فهم شده است که نباید توسعه را از امنیت تفکیک کرد. در 200 سال گذشته برخی به امنیت توجه کرده و پشت آن سنگر گرفتهاند، در مقابل برخی امنیت را رها و به توسعه توجه کردهاند. همین موضوع باعث شکلگیری اختلافات بیشتری در کشور میشد. امروز این 2 مضمون در جمهوری اسلامی با یکدیگر پیوند خورده، لذا توسعهیافتگی در همراهی با امنیت است که میتواند در نهایت ایران را درونزا کند.
مساله آخری که باید به آن بپردازیم بحث از امنیت درونزا بویژه در عصر جهانی شدن است. به عبارت دیگر بویژه هنگامی که از امنیت درونزا در حوزه فرهنگ سخن میگوییم، این مساله چه نسبتی با فرهنگ برقرار میکند؟ به عبارت دیگر آیا حفظ امنیت فرهنگی با فیلترینگ محقق میشود یا باید نظریه جدیتری داشته باشیم؟
مفهوم جهانی شدن از همان لحظه تولد پاسخهای بنیادینی را دریافت کرد. این پاسخها البته در میان کشورهایی همچون ژاپن و فرانسه مطرح و چنین بیان شد: جهانی شدن به معنای همان آمریکایی شدن است. منتقدان در برابر جهانی شدن مفهوم جهانی - محلی شدن را طرح کردند. یعنی شما نمیتوانید در فرآیند جهانی شدن همه زیستبومهای محلی را به شکل آمریکایی بازسازی کنید، بنابراین خود مفهوم جهانی شدن به معنای آمریکایی شدن دارای منتقدان جدی بود اما چیزی که میتوان از آن دفاع کرد تکثر در روابط فرهنگی میان کشورهاست. به عبارت دیگر ضمن حفظ فرهنگ بومی لازم است ارتباطات جهانی را نیز تقویت کنیم که دچار انزوا نشویم اما باز این پرسش باقی است: که وقتی ما دچار بیماری در حاشیه بودن هستیم، یعنی مرجعیت فرهنگی ما در حال سست شدن و ارتباطات در حال تغییر آن هستند باید به چه سمت حرکت کنیم؟ به باور من فرهنگ یک مقوله گشوده است. فرهنگ میتواند استوار و تأثیرگذار باشد که گشودگی و حالت تصرف داشته باشد. فرهنگ بسته در نهایت به رکود میرسد. فرهنگ هنگامی میتواند پیشرو باشد که ضمن حفظ گشودگی خود، از اصالتها نیز دفاع کند. برای مثال سعدی یا دیگر بزرگان ادبی ما چگونه میشود در قرنهای 17 و 18 اروپا را تسخیر میکنند، لذا این بخشی از پاسخ است که نباید مساله فرهنگ درونزا یا امنیت درونزا ما را به سمت بسته شدن پیش ببرد. بخش دیگر پاسخ اما این است که در انقلاب ما ایدهای مطرح شد که ما میخواهیم از غرب مرکززدایی کنیم. حداقل در لایه هستیشناسی چنین طغیانی انجام شد اما برای بسط این طغیان به ساحات دیگر باید توجه کنیم که ما باید تکنولوژی را بسیار جدیتر بگیریم. تکنولوژی صرفا ابزار نیست بلکه یک سبک فکر است. در مرحله بعد ما باید به امر اجتماعی و ساخت جامعه توجه کنیم. برای مثال خود ساختار کلانشهرها بر زندگی انسان به نحو جدی اثر دارد. کلانشهرها خانوادهها را از حالت گسترده به سمت هستهای شدن سوق داده و انسان را تنها و فردگرا میکند. اگر میخواهیم از آمریکا مرکززدایی کنیم لازم است به ۲ بعد مذکور نیز توجه کنیم و تنها منحصر در تبلیغ و امور ذهنی نباشیم. راهکار اینکه ما بتوانیم در تحولات جهانی به جای تأثیرپذیری محض، تأثیرگذار نیز باشیم آن است که از ذهن به عین برسیم و در ساخت جامعه نیز ایدههای خود را منتشر کنیم، بنابراین به نحو خلاصه برای رسیدن به نقطه مرجعیت فرهنگی ضمن رعایت حالت گشودگی باید در حوزههای اجتماعی و تکنولوژیک نیز دارای ایده باشیم که البته خود این موضوع نیز نیازمند رعایت سطحی از استقلال دانشگاه از غرب و بسط خودآگاهی میان نخبگان دانشگاهی است.
دکتر سیدجواد میری