۱- شایع کرده بودند که علی سختگیر است! و راست میگفتند.
علی سختگیر بود اما، این، فقط نیمی از واقعیت بود و این سکه روی دیگری هم داشت که ناگفته میگذاشتند. میگفتند علی سختگیر است ولی نمیگفتند و به مصلحت خویش نمیدانستند که بگویند علی بر چه کسانی سخت میگیرد؟! مولای ما سختگیر بود اما با زورگویان، غارتگران، ویژهخواران، ستمگران، کارگزاران بیکفایت و یا بیلیاقت... وگرنه علی که برای آسایش و آرامش مردمان، با آسایش و آرامش وداع کرده بود . تا آنجا که جرججرداق نویسنده بلندآوازه مسیحی در کتاب «صوت العداله الانسانیه»، وقتی سخن از مردمدوستی مولایمان به میان میآورد، مینویسد «این همه که از فضائل و مردمدوستی علی(ع) آمده است- و همین اندازه نیز بیرون از اندازه و شمار است- فقط اندکی از بسیارها و قطرهای از اقیانوس بیکران علی است». جرداق در توضیح این نظر خود به واقعیت تلخی اشاره کرده و میگوید؛
این همه در حالی است که بسیاری از فضیلتهای علی(ع) را دشمنانش به کینه و دوستانش به تقیه، ناگفته گذاشته و گذشتهاند.
۲- وقتی شنید که حرامیان در سرزمین تحت حاکمیت او، خلخال از پای آن دخترک غیرمسلمان ربودهاند، چهره به آتش سوزان تنور نزدیک کرد و فرمود؛ اگر کسی از این غصه بمیرد بر او ملامتی نیست. خود را به مکافات گناهی ملامت میکرد که دیگران مرتکب شده بودند!... با آن کودک یتیم که پدر از دست داده بود، به بازی کودکانه پرداخته، و او را بر پشت خویش نشانده و سواری داده بود. کودک یتیم نمیدانست و دیگران هم، که او خلیفه مسلمین است... شب هنگام کیسه نان و خرما و... به دوش میکشید و پنهان از چشم این و آن در کوچههای تاریک میخزید تا هیچ تهیدستی سر گرسنه بر بالین نگذارد. مولای ما برای آن که شناخته نشود و عرق شرم بر پیشانی مستمندان ننشیند، چهره مبارک به دستار میپوشاند... و نگارنده بر این باور است که «باد»، هم به اشاره علی آرام میوزید و آهسته قدم برمیداشت تا مبادا خواب کودکی آشفته شود و...
۳- «طلحه» در حالی که ابرو به تعجب بالا کشیده بود، به زبان نگاه و بیآنکه سخنی بر زبان آورد، از «زبیر» پرسید؛ علی را چه میشود؟ چرا شمع را خاموش کرد؟! آن روزها، علی تازه به خلافت ظاهری رسیده بود و آن شب در پرتو نورشمع به حساب بیتالمال رسیدگی میکرد. آن دو آمده بودند برای ادامه ویژهخواری خویش در حاکمیت علی نیز تضمین بگیرند! وقتی علی شمع بیتالمال را خاموش کرد و به همین اندازه هم حاضر به هزینه از بیتالمال برای گفتوگو با ویژهخواران نشد، معلوم بود که پاسخ علی چیست. نطفه حرام جنگ جمل آن شب بسته شد!
۴- همه درگیریها و کینهتوزیها با مولایمان علی علیهالسلام بر سر عدل علی بود. چند سال قبل در بخشی از یک یادداشت آورده بودیم «در مقابل امیر مؤمنان(ع) سه جریان به تخاصم و دشمنی صف کشیده بودند.
ناکثین- اصحاب جمل نظیر طلحه و زبیر- که برخی از آنان علی را میخواستند، اما «بیعدالت»! و مارقین- خوارج- که عدالت را بیعلی(ع) جستوجو میکردند و قاسطین- معاویه و دار و دستهاش- که نه علی را میخواستند و نه عدالت را. این هر سه جریان اگرچه تابلوی اسلام برافراشته بودند اما، با مولای ما علی(ع) تنها به این علت که اسلام ناب محمدی(ص) را نمایندگی میکرد و بر «عدالت علوی» که ترجمان بیکم و کاست
«عدالت نبوی» بود، اصرار میورزید، به مخالفت و کینهتوزی برخاسته بودند. نکته عبرتانگیز و درسآموز آن که به گواهی بیچون و چرا و خالی از ابهام تاریخ، ناکثین و مارقین، نه فقط در دوران پرماجرای حضرت امیر(ع) بلکه در تمامی دورانها، به خدمت قاسطین درآمده و ساز آنها را کوک کردهاند. طلحه و زبیر از ناکثین در فتنه جمل به نمایندگی از معاویه در مقابل علی(ع) صف کشیدند، شمر که در کربلا، بیشترین رذالت را در حق فرزند پیامبر خدا(ص)، روا داشت و ابنملجم مرادی که فرق علی را در محراب شکافت از خوارج بودند (بخوانید مارقین).اصلاً چرا راه دور برویم؟ مگر در جریان فتنه 88، سران فتنه و شمار دیگری از عوامل اصلی آن ماجرا، مجموعهای ناهمگن از ناکثین و مارقین نبودند که در آغاز مانند اسلاف خود، به «راستی» یا به «تظاهر» داعیه خط امام(ره) و اسلام ناب را داشتند ولی نهایتا در اردوگاه تابلودار قاسطین زمان یعنی مثلث شوم آمریکا و اسرائیل و انگلیس به خدمت گرفته شدند؟!
۵- وقتی شنید حاکم بصره که گمارده او بود با اشراف و ثروتمندان همسفره شده و بر خوان آنان نشسته است، قلم از نیام کشیده و خطاب به او نوشته بود «امام شما به دو جامه فرسوده و دو قرص نان بسنده کرده است» و آورده بود «هوا و هوس هرگز بر من چیره نشده است و نخواهد شد، حرص و آز مرا وادار نخواهد کرد که خوراک نیکو برگزینم، در حالی که شاید در گوشهای از سرزمین حجاز یا یمامه، کسی باشد که حسرت گُرده نانی داشته و هرگز سیر نخورد... من سیر بخوابم و در اطراف و پیرامون من، شکمهای گرسنه یا جگرهای سوخته باشند؟ آیا سزاوار است به این بسنده کنم که بگویند امیرمؤمنان است ولی در ناگواریهای روزگار شریک آنان نباشم، یا در سختیهای زندگی، اسوهای برای آنها نباشم؟».
۶- در نامهای به «اشعث بن قیس» که والی حضرت در آذربایجان بود، به ملامت و با تحکم نوشته بود: «این منصب، طعمه نیست، بلکه امانتی است که بر گردن تو آویخته است» و اشعث هنگامی که نامه را دریافت کرد و فهمید در حکومت علی جای آلاف و اولوف و دستاندازی به بیتالمال نیست، گفت «این نامه مرا به وحشت فرو برده، علی ثروت و قدرت آذربایجان را برای همه میخواهد و آن را از من خواهد گرفت» از آن هنگام بود که اشعث ترجیح داد به معاویه بپیوندد و پیوست. گفتنی است که اشعث نیز مانند برخی از معاصران ما که در جمهوری اسلامی جایی برای زیادهخواهیهای خود نمیدیدند و نهایتاً از اردوگاه دشمن سر بر آوردند، بعد از خروج از اردوی علی علیهالسلام در اردوگاه معاویه (قاسطین) به کار گرفته شد. او از توطئه به شهادت رسیدن امیرالمؤمنین(ع) با خبر بود. محمد و قیس، دو فرزند اشعث در شهادت امام حسین(ع) نقش داشتند و دخترش «جعده» همسر امام حسن(ع) بود که به دستور معاویه آن امام بزرگوار را به شهادت رساند. فاعتبروا یا اولی الابصار!
۷- ابوموسی اشعری را گفتهاند انسانی سادهلوح بود و از این روی در حکمیت فریب عمر و عاص را خورد و خلافت را به معاویه سپرد. اما، تاریخ حکایت دیگری نیز دارد و آن، این که ابوموسی از مالاندوزان و ثروتمندان بود تا آنجا که وقتی از شهری به شهر دیگر کوچ میکرد، چندین شتر، اموال او را حمل میکردند. به یقین حصیر و گلیم و آفتابه و لگن را با خود از این شهر به آن شهر نمیکشید و اموالی که همراه خویش منتقل میکرد، اشیاء گرانبها و زر و سیم بسیار بود. آیا شخص ثروتمندی با این خصوصیات میتوانست به حاکمیت مولا علی(ع) تن بدهد؟! و آیا مخالفت مولایمان با انتخاب او به عنوان حَکَم، سختگیری بود یا مردمدوستی؟ علی علیهالسلام با جماعتی از این دست سخت میگرفت.
۸- این قصه سر دراز دارد و یادداشت پیشروی را با نکتهای که پیش از این نیز به آن اشارهای داشتهایم به پایان میبریم؛ «مالک غمزده است، علی را در اوج اقتدار، مظلوم میبیند. قطره اشکی که از چشمانش به گونه دویده پاک میکند. آرام به سوی عمار میرود. «کاش میتوانستیم علی(ع) را به عصری ببریم که مردم قدرش را بدانند و راه و رسمش را بر صدر بنشانند». عمار به مالک دلداری میدهد؛ «آن روزها که آرزو میکنی در راه است. از رسول خدا(ص) وصف مردمی را شنیدهام که در صلب پدران و رحِم مادران خویشند و چون آن عصر که تو آرزو کردهای فرا رسد، لبیکگویان از راه میرسند، مردمانی که از «من» و «ما» گذشتهاند. نه در سر سودای سود دارند و نه در دل، غم بود و نبود، دل در گرو اسلام ناب محمدی(ص) دارند. علی(ع) را امام و مولا و مقتدای خود میدانند. آنان سقف تاریک نظام سلطه را میشکافند و طرحی نو در میاندازند. در آن هنگام که پیشروی است و رسول خدا(ص) وعده داده است، حرامیان که پایان عمر این دنیایی علی را پایان اسلام میدانستند، وحشتزده به مقابله با یاران آخرالزمانی علی برمیخیزند و به مصداق «الکفر ملهًْ واحده» همه یاران خود را فرا میخوانند و از هر سو به آنها میتازند. بار دیگر جمل و صفین و نهروان به تکرار مینشیند اما، این بار نه مانند جمل، ناکثین را توان ایستادن است و نه مانند صفین از نیزه فریب زخم بر میدارند و نه با فتنه نهروانیان از راه باز میمانند. شیطان سراسیمه نعره میزند و بر سر لشکریان انس و جن خود فریاد میکشد که: « چه نشستهاید؟! اسلام بار دیگر و بعد از هزار و چهارصد سال حصار تاریخ را شکافته و بار دیگر به میدان آمده است».
... و «عصر خمینی» اینگونه آغاز شده است. همان عصر که مالک آرزو کرده و عمار مژده داده بود و حضرت روحالله در وصف مردم آن عصر فرموده بود؛ «من با جرأت مدعی هستم که ملت ایران و توده میلیونی آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسولالله(ص) و مردم کوفه در عهد امیرالمؤمنین(ع) هستند»...
مولای ما مهربانترین پدر دنیاست. از رسول خدا(ص) است که میفرمود «انا و علی ابواه هذه الامه... من و علی پدران این امت هستیم»...
روز پدر مبارک.
حسین شریعتمداری