بسا رویدادهای انقلاب اسلامی است که به رغم تکرارها و تبلیغات فراوان درباره آنها کمتر مورد کنکاش و دقت قرار گرفته است. واقعیت این است که فرار محمدرضا پهلوی در ۲۶ دی ۱۳۵۶، به قصد ایجاد آرامش در میان مردم به هیجان آمده، جا افتادن فریب دولت ملی و در صورت ضرورت انجام کودتا و کشتار انجام گرفت. این امر بعدها مورد تأیید برخی رجال سیاسی، ارتش و حتی مقامات امریکا واقع شد. در مقال پی آمده با استناد به پارهای تحلیلها و روایات، ابعاد این واقعه مورد بازخوانی قرار گرفته است. امید آنکه تاریخ پژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
آنان که رفتن شاه را تجویز میکردند
صحه گذاشتن بر ضرورت خروج محمدرضا پهلوی از کشور با دو رویکرد انجام میگرفت: تمام شده دانستن کار شاه یا ایجاد زمینه برای کودتا، کشتار و برگرداندن آب رفته به جوی! آنان که به پهلوی دوم فرار را توصیه میکردند به یکی از این دو گرایش تعلق داشتند. زهرا سعیدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در اشارت به حامیان این دیدگاه چنین مینویسد:
«در رأس سیاستمداران خارجی موافق با خروج محمدرضا پهلوی از کشور، میتوان به کسانی، چون کارتر و سولیوان اشاره کرد. البته کارتر با تردیدهای فراوان به این نتیجه رسید و بسیاری معتقدند او تا آخرین لحظه بر حمایت از شاه تأکید داشت، چنانکه خود نیز در خاطراتش به این موضوع اشاره کرده است. اما شواهدی هم موجود است که این ادعا را نقض و بر سردرگمی کارتر تأکید میکند. دزموند هارنی در اینباره آورده است: به من گفتند که سناتور رابرت بیرد با یک مأموریت ویژه از طرف جیمی کارتر به تهران آمده است. یک نفر به من اطمینان داد که سناتور آمده است تا یک پیام شخصی به شاه برساند، به این مضمون که، چون استفاده از نیروهای نظامی هر روز بیحاصلتر میشود، شاه باید برود. کس دیگری به من گفت که سناتور پیامی در حمایت از شاه آورده است و این پیام روحیه شاه را تقویت کرده و به او دل داده است تا محکم سرجایش بایستد... در کنار کارتر، ژیسکار دستن رئیسجمهور فرانسه و هلموت اشمیت نخستوزیر آلمان نیز از جمله افرادی بودند که بر خروج هر چه سریعتر محمدرضا پهلوی از کشور تأکید میکردند. به باور آنها دیگر هیچ امیدی به حفظ شاه نبود. سولیوان آخرین سفیر امریکا در ایران نیز دیدگاهی مشابه دیدگاه اشمیت و ژیسکاردستن داشت. او که بیش از باقی تحلیلگران خارجی به عمق واقعیت سیاسی ایران پی برده بود، معتقد است شاه باید هر چه زودتر ایران را ترک کند. او از جمله کسانی بود که بر این تصمیم بسیار اصرار داشت، از اینرو بیشتر حامیان محمدرضا پهلوی او را مقصر اصلی خروج شاه از کشور میدانستند. هایزر در کتاب خود با اشاره به این موضوع آورده است که بسیاری از جمله سپهبد ربیعی، سولیوان را مقصر اصلی تصمیمگیری شاه برای سفر میدانستند. علاوه بر این اشخاص، مخالفان داخلی حکومت نیز خواستار برکناری محمدرضا پهلوی از قدرت بودند و از خروج او از کشور استقبال میکردند. هر چند آنها بر محاکمه شاه به دست خود تأکید میکردند، اما خروج او از کشور را گامی بزرگ در مسیر پیروزی انقلاب اسلامی به شمار میآوردند. با این حال در مقابل موافقان خروج محمدرضا پهلوی از کشور عدهای نیز بر حمایت از او تأکید میکردند و معتقد بودند خروج شاه از کشور تصمیمی اشتباه است.»
آنان که رفتن شاه را تجویز نمیکردند
همانگونه که اشارت رفت، گذشته از اکثریت قاطع ملت ایران سران دولتهای اروپایی و نیز رئیسجمهور امریکا و سفیر این کشور در تهران که طرفدار خروج شاه از کشور بودند، معدودی نیز با این امر مخالفت میکردند. سران ارتش و کارکنان ساواک، در عداد این طیف به شمار میرفتند. به باور آنها و با خروج شاه از کشور، کشور دچار از هم گسیختگی میشد و دیگر کنترل امور امکانپذیر نبود. سیدمرتضی حسینی پژوهشگر تاریخ معاصر در تحلیل این موضوع آورده است:
«فرماندهان نیروهای نظامی تنها گروهی بودند که با رفتن محمدرضا پهلوی موافق نبودند و بیش از هر گروه دیگری از رفتن شاه وحشت داشتند، زیرا محمدرضا پهلوی با سیطره بر تمامی ارکان نظامی کشور، هر نوع ابتکار عمل و خلاقیت را از فرماندهان ارتش سلب کرده و سبب شده بود تا فرماندهان نظامی در غیاب وی، هیچ اعتماد به نفس و استقلالی برای خود قائل نباشند. به همین جهت بیشتر آنها بهشدت با طرح رفتن شاه از ایران مخالفت کردند و کوشیدند تا او را از این کار منصرف کنند. برای نمونه سرلشکر حسن پاکروان رئیس اسبق ساواک، خروج محمدرضا پهلوی را فرار از مسئولیت میدانست، بنابراین تصریح میکرد: نباید بگذاریم برود! با توجه به همین مسئله کمیته بحران متشکل از فرماندهان نظامی، شامل ارتشبد طوفانیان معاون وزیر جنگ، سپهبد بدرهای فرمانده نیروی زمینی، سپهبد ربیعی فرمانده نیروی هوایی، دریاسالار حبیباللهی فرمانده نیروی دریایی و سپهبد مقدم رئیس ساواک با رفتن شاه مخالف بودند و در ادامه از میان اعضای کمیته یادشده ارتشبد قرهباغی رئیس ستاد مشترک، مأمور شد نزد شاه برود و اصرار کند که او از مسافرت منصرف شود. درخواست فرماندهان نظامی از ژنرال هایزر در ملاقات با وی نیز جلوگیری از خروج محمدرضا پهلوی بود. آنها همگی تصریح میکردند که اگر شاه برود، آنها نیز مجبور به فرار از ایران خواهند شد! برای نمونه قرهباغی به ژنرال هایزر یادآور شد که اگر شاه برود، او نمیتواند انسجام ارتش را حفظ کند و در ادامه هایزر را تهدید کرد که اگر شاه برود، او هم همراه با شاه کشور را ترک خواهد کرد! در واقع فرماندهان درست اندیشیده بودند، چه اینکه در عمل پیشبینی ایشان اتفاق افتاد.»
در بنبست ۲۷ سال خشونت و سرکوب
در دو دهه اخیر پارهای از ابواب جمعی سلطنت، اشاره کردهاند که شاه پس از مشاهده بیعلاقگی ملت ایران به خویش، نرمخو و مهربان تصمیم به خروج از کشور گرفت و از تداوم راه سرکوب و کشتار چشم پوشید! اینان حافظه تاریخی ملت و دهها میلیون برگ سند را به هیچ گرفته و به داستانسرایی پرداختند. مظفر شاهدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران از شیوه حکومت پهلوی دوم روایتی به ترتیب پی آمده دارد:
«آنچه مسلم است فرآیند بهسقوط کشانیدن رژیم پهلوی و پیروزی نهایی انقلاب اسلامی در بهمن سال ۱۳۵۷ آسان به دست نیامد و چنان نبود که به مجرد آشکارترشدن مخالفتهای عموم مردم کشور با حکومت پهلوی، محمدرضاشاه به سرعت به این نتیجه اخلاقی رسیده باشد که دیگر نمیتواند و اساساً علاقهمند نیست بر ملتی ناراضی سلطنت کند. لااقل از هنگام کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بدانسو، کاملاً آشکار شده بود که رژیم پهلوی در روندی که چندان هم تدریجی نبود، مشروعیت سیاسی و قانونی خود را در نزد جامعه ایرانی از دست داده است و به تبع آن در تمام سالهای دهه ۱۳۴۰، ۱۳۳۰ و ۱۳۵۰، افکار عمومی داخلی و البته ناظران و آگاهان بهامور ایران در سایر نقاط جهان، شاهد حضور و سلطه رعبانگیز و دهشتآفرین حکومتی سرکوبگر، استبدادگرا، قانونگریز و مردمستیز در ایران بودهاند. جنایات سازمانیافته و تبهکارانه دستگاههای سرکوبگر رژیم پهلوی علیه جامعه ایرانی - که ساواک در رأس تمام آنها جای داشت- حتی در همان برهه عیانتر از آنی بود که بتوان آن را نادیده گرفت. در طول بیش از دو دهه پایانی حکومت نامشروع پهلوی، هزاران تن از مخالفان و منتقدان سیاسی در میان اقشار و جریانهای سیاسی و اجتماعی گوناگون، دستگیر، شکنجه و سالیانی از عمر خود را در زندانهای حکومت سپری کردند و در آن میان دهها و صدها تن دیگر به انحا گوناگون کشته یا اعدام شدند.
در خوشبینانهترین وضعیت در طول دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، همواره حدود ۲ تا ۳ هزار نفر بهاتهام مخالفت با حکومت در زندان به سر میبردند و این رویه تبهکارانه تا آستانه شروع ناآرامیهای سیاسی- انقلابی در سالهای ۱۳۵۶- ۱۳۵۷ بیوقفه ادامه یافت؛ بنابراین فروکاستن دامنه سرکوبگریها و برخوردهای حکومت پهلوی با مخالفان سیاسی به همان سالهای ۱۳۵۶- ۱۳۵۷، نوعی منحرفکردن افکار عمومی از فهم دقیقتر عمق و گستره دیرپای فرآیند سرکوبگری حکومت پهلوی علیه ملت ایران است که حداقل از هنگام کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بدانسو اساساً مشروعیتی سیاسی و قانونی نداشت و بنیان مجموعه حاکمیتش بر دهشتآفرینی و سرکوب غیرانسانی مخالفان و منتقدان سیاسی و نادیدهگرفتن سراسر گسترش یابنده حقوق اساسی ملت ایران در چارچوب قانون اساسی مشروطه استوار بود؛ بنابراین هنگامی که تحرکات انقلابی مردم ایران از حوالی تابستان سال ۱۳۵۶، به جد و آشکارا موجودیت حاکمیت پهلوی را به چالش کشید، حدود ۲۳- ۲۴ سالی میشد که محمدرضاشاه پهلوی آشکارا با نادیده گرفتن حقوق اساسی ملت ایران، اساساً با سیاست سرکوب و دهشتآفرینی بر جامعه ایرانی حکومت میکرد، اما حتی اگر همان ۱۴- ۱۵ ماهه پایانی عمر نظام شاهنشاهی پهلوی را معیاری برای سنجش نحوه برخورد و مواجهه حاکمیت با انقلاب اسلامی مردم ایران در نظر بگیریم، باز هم هیچ به این نتیجه نخواهیم رسید که شاه رفتاری عاری از خشونت و سرکوبگری با جامعه ایرانی در پیش گرفت. البته این درست است که شاه تسلیم انقلاب مردم ایران شد، اما این عقبنشینی و تسلیم فقط بعد از آنی صورت گرفت که تقریباً همه شیوههای خشن و سرکوبگرانه در مواجهه با انقلابیون مورد آزمون قرار گرفته بود.
اگرچه در باره تعداد قربانیان و شهدای دوران انقلاب آمار دقیقی وجود ندارد و ارقام ارائه شده از رقم اغراقآمیز ۷۰ هزار تن تا کمترین رقم حدود ۳ هزار و ۵۰۰ نفر در نوسان است، لابد رقم مجروحان و مصدومان بهچندین برابر این تعداد بالغ میشود، اما حتی اگر همین کمترین ارقام مربوط بهقربانیان را هم ملاک برخورد حاکمیت با انقلابیون در نظر بگیریم، بهمعنای آن نیست که مواجهه رژیم پهلوی با انقلابیون عاری از خشونت و کشتار بوده است؛ بنابراین تا جایی که تحولات و رخدادهای دوران انقلاب نشان میدهد، رژیم پهلوی در برخورد با انقلابیون از هیچ روش قهرآمیز و سرکوبگرانهای فروگذار نکرد و بهتبع آن شخص شاه فقط زمانی تصمیم گرفت خاک ایران را ترک کند که دیگر از ادامه مقابله مؤثر با مردم ایران دچار یأس و نومیدی شده بود.»
«کودتا» به مثابه بدیل دولت بختیار
محمدرضا پهلوی بعد از فرار از ایران، مدتی در مراکش اقامت کرد. وی در آن برهه مذاکراتی را با برخی از امرای ارتش و به صورت تلفنی انجام داد. او صراحتاً به آنان ابلاغ کرد که در صورت عدم کامیابی دولت بختیار، میتوانند دست به کودتا بزنند! این امر به مثابه موافقت وی با کشتار مردم قلمداد میشود، امری که سلطنتطلبان در سالیان اخیر به پنهان ساختن آن پرداختهاند. اشرف پهلوی آخرین مذاکرات شاه و امرای ارتش را اینگونه به تاریخ سپرده است:
«اعلیحضرت قبل از رفتن، تمام امرای ارتش را خواسته بودند و به آنها گفته بود پشتیبانی صددرصد بدهید به بختیار و اگر بختیار نتوانست کاری بکند و لازم شد، کودتا کنید.»
مراقب باشید مانند مرداد ۱۳۳۲، دوباره او را برنگردانند!
واکنش امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی به فرار شاه نیز مهم و در خور تأمل مینماید. او دیده بود که محمدرضا پهلوی به دلیل جُبن ذاتی به هنگام خطر تصمیم به فرار میگیرد و سپس در انتظار کمک امریکا مینشیند تا دوباره به تخت سلطنت بازگردد! گویی این خصلت پهلویها را اکنون رضا پهلوی به ارث برده است. او همچنان امید میبرد که وی را بر تخت نشانده و بر سرش تاج نهند! سیدهاشم منیری پژوهشگر تاریخ معاصر ایران پیام امام را به شرح ذیل تفسیر کرده است:
«در فردای فرار شاه از ایران، رهبر انقلاب پیامی را به عموم ملت ایران ارسال کردند که حاوی مؤلفههای مهمی برای دستیابی به آزادی و استقلال و محاکمه پهلوی و عمال شاه مخلوع است که روی دیگری از وابستگی و سلطنت استبدادی اوست. امامخمینی در این پیام صرف رفتن شاه از کشور و فرار او را کافی ندانستند و بر استمرار انقلاب تأکید کردند، چراکه احتمال توطئه و طراحی بازگشت او از سوی سیا و کشورهای متخاصم، همانند کودتای ۱۳۳۲داده میشد؛ بنابراین در اولین قدم، بازگشت و محاکمه او به جرم خیانت به کشور و کشتار ۱۵ خرداد بهعنوان عامل ستمکار برنامه ریزی شد. نکته دیگری که در پیام امام مستتر است، وحدت کلمه و صبر و استقامت مستضعفین است که ثابت کرد، میشود هم به عنوان یک الگو نسبت به مردم تحت ستم کشورهای دیگر و هم بر مشکلات غلبه کرد، اگرچه دشوار باشد. امام فرمودند: شما ملت شجاع و ثابتقدم به ملتهای مظلوم ثابت کردید که با فداکاری و استقامت میتوان بر مشکلات هر چه باشد غلبه کرد و به مقصد هر چه دشوار باشد، رسید... وحدت کلمه و جنایات جبران ناپذیر شاه از دیگر سخنانی است که بارها امام طی سخنرانیهای خود در جمع مردم ایران مطرح کردند. ایشان از اینکه نتوانسته اند شاه را دستگیر کنند، اظهار تأسف کردند و گفتند جنایات او آنقدر زیاد است، که هیچ بشری نمیتواند آن را جبران کند. او هزاران شخص را بی خانمان کرده، هزاران شخص را دربهدر کرده است، مقابل یک آدم میتوان کشتش، مقابل صدها هزار آدم که نمیشود.»
مرگ آخرین امید
برای شاه این امر اسباب امیدواری بود که کسی را به صدارت گماشته و تا دیروز از مخالفانش قلمداد میشده است. او این امر را میدانداری ظاهری انقلابیون قلمداد میکرد و امید داشت تا خلایق فریب آن را بخورند و ساکت شوند! اما این تیر به هدف ننشست و نهایتاً سلسله پهلوی را به خط پایان رساند. مظفر شاهدی در این باره نیز اعتقاد دارد:
«در واقع زمانی که بختیار به نخستوزیری رسید (در همان آستانه خروج شاه از کشور)، کسانی که تحولات و رخدادهای انقلابی ایران را از نزدیک دنبال میکردند، دیگر امید چندانی به احتمال نجات نظام شاهنشاهی پهلوی و مهار تحرکات انقلابی جاری و ساری در کشور نداشتند؛ بنابراین در آستانه نخستوزیری بختیار، رژیم پهلوی با بنبستی بازگشتناپذیر مواجه شده بود و حضور بختیار در رأس قدرت هم حتی در میان حامیان شاه در حکم نوعی «تیری در تاریکی» انداختن بود. در این میان امام خمینی به سرعت به نخستوزیری بختیار واکنش نشان داد و به ملت ایران هشدار داد: بیاعتنا به این ترفند جدید حکومت و حامیان خارجی آن، حتی با قدرت و توانایی بیشتری به مقابله با رژیم رو به زوال پهلوی برخیزند و آخرین سنگرهای استبداد و حامیان خارجی آن را فتح کنند. در واقع رهبری داهیانه امام خمینی نقش تعیینکنندهای در روند فروپاشی سریعتر نظم موجود ایفا کرد.
علاوه بر این در آن برهه، بختیار در میان ملت ایران شأن و جایگاهی نداشت و حتی رهبران و اعضای جبهه ملی هم (که خود در میان انقلابیون رقم قابل توجهی نبوده و مقبولیتشان در نزد قاطبه مردم هم صرفاً به دلیل پیرویشان از رهبریهای امام خمینی بود)، به دلیل پذیرش مقام نخستوزیری شاه او را از جبهه ملی اخراج کرده بودند. با این توضیح که بختیار در زمره منتقدان وفادار نظام شاهنشاهی پهلوی قرار داشت و با پذیرش مقام نخستوزیری شاه، درصدد بود برای نجات رژیم پهلوی از سقوط حتمی و پیروزی انقلاب اسلامی راهی پیدا کند. از سوی دیگر انقلابیون آشتیناپذیر تحت رهبری امامخمینی، جز از میان برداشتن رژیم استبدادگرا، مردمستیز، قانونگریز و سلطهپذیر پهلوی و جایگزین ساختن آن با نظامی نوین مبتنی بر احکام، آموزهها و احکام اسلامی ـ شیعی، هدف دیگری را دنبال نمیکردند. پس بدیهی بود که نمیتوانستند حضور بختیار در مقام نخستوزیری را با نظر مساعد بپذیرند. همانگونه هم که میدانیم، امامخمینی فقط حدود ۱۶ روز پس از خروج شاه از کشور و در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ وارد ایران شدند تا پیروزی نهایی انقلاب اسلامی ملت ایران و فروپاشی قطعی نظام شاهنشاهی پهلوی هم فقط ۱۰ روز دیگر فاصله افتاد. در ۲۲ بهمن عصر جدیدی در حیات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی جامعه ایرانی چهره گشوده بود.»
خروج شاه از ایران نه به معنای دل کندن از سلطنت و عزم کنارهگیری که نوعی برنامهریزی برای بازگشت بود. با این همه طوفان انقلاب به قدری هوشیار و پرخروش بود که به شاه و حامیان خارجی وی فرصت بازسازی و اجرای توطئه نداد و او را به دیار عدم رهسپار کرد. با این همه از این ماجرا تجربهای گران باقی ماند: به نرمشها و عقبنشینیهای استعمار و عوامل داخلی آن نباید وقعی نهاد.