نگاههای جهان همه به نقطه کوچکی خیره شده است؛ غزه، جغرافیایی که دهههاست برای از میان برداشتنش بمبها منفجر میشوند، دروغها ردیف میشوند و سیاستمداران سکوت میکنند. غزه اما در پس هر انفجاری زندهتر میشود. پس از هر بار که میگویند کارش به پایان رسیده، پویاتر میشود. نام غزه، بزرگترین زندان بدون سقف جهان حالا از گرانقیمتترین شهرها هم بیشتر شنیده میشود. غزه راههای موازی زیادی را برای مردمان جهان با ملیتها و مذاهب مختلف به یک تقاطع رسانده است. غزه حالا بزرگترین استثنایی است که زورش به تمام قاعدهها چربیده است؛ شهری که هرچه بیشتر انکارش میکنند، بیشتر اثبات میشود.
غزه یک هفته بعد از عملیات تاریخی « طوفان الاقصی » شرایط عجیبی را از سر میگذراند. زمینش عیار جنایت جانیان و جنونشان برای به خون کشیدن کودکان شده است. کودکانی که بزرگترین سربازان حقیقت در مصاف با ضدحقیقت تا بن دندان مسلح هستند. فکر کردن به کار جوانان غزه در «توفان الاقصی» بدون نگاه انداختن به کودکی کودکانش ابتر است. گویی هیچ شیرمردی تا زمانی که چون کودکان غزهای کودکی نکرده باشد، یارای آن را ندارد که کیلومترها وارد اراضی اشغالی شود، هیمنه دروغین ارتش صهیونیستها را به بازی بگیرد و عملیاتی را پیاده کند که جهانی انگشت به دهان بماند.
عملیات ویژه جوانان مقاومت در غزه محصول زیستی است که آنها در ادوار مختلف تجربه کردهاند. وقتی شرایط تحمیلی به یک جغرافیا به شکلی ترتیب داده شده است تا هیچ امکان و مجرایی باقی نماند، انسانها به ناممکنها هم به چشم یک امکان مینگرند. زمانی که اشغالگران با رقم زدن بزرگترین محاصره در حول یک شهر، به خیال خود، صاحبان اصلی یک سرزمین را از پیوندشان با محیط محروم کردند، به این فکر نمیکردند که فرزندان این جغرافیا خود راه ویژهای برای فعلیت یافتن را بیابند.
جوانان غزه از یک سو ایمان به وعده الهی برای نصرت قطعی به سربازان اسلام داشتند و از سوی دیگر خود را در بزرگترین و چندلایهترین زندان جهان یافته بودند. آمیزه این ایمان به آزادی و آن واقعیت تحمیلی بیرونی برایشان مسیر جدیدی را رقم زد. ایمان قلبی جوانان مقاومت به اینکه باید رسالتشان را در ناممکنترین شرایط تحمیلی به پشتوانه یک وعده الهی ممکن کنند، خالق صحنههایی شد که یکی از بزرگترین دستگاههای امنیتی- اطلاعاتی را به ترسی ابدی انداخت.
در نبود ایمان، مرگ، دشوارترین تجربه هر آدم است و هرکس رفتار و گفتارش را به گونهای تنظیم میکند که از مرگ فرار کرده باشد. ایمان اما انسان را به جایی میرساند که طریق درست مردن را بیابد؛ تمثیلی که علی شریعتی درباره قیام عاشورا نیز به کار برد و گفت سید و سالار شهیدان در برابر تمام ناممکنها به شیوه «خوب مردن» اندیشید و آن را به انسان آموخت. جوانان مقاومت نیز در صحنهای که یادآور کربلای روزگار ما است در مصاف تمام ناممکنها با سلاح «خوب مردن» که همان شهادت است، به مصاف دشمنی رفتند که ادراکی از تلاش برای خوب مردن ندارد.
چندی پیش در مکالمه شهیدان مهدی باکری و احمد کاظمی در ساعات قبل از شهادت باکری غرق شدم. موقعیت دشواری که او شهادت را نزدیکتر از هر چیز دیگری به خود یافته بود. شوق باکری در توصیف دنیا، هنگامی که قرار است به معبر رستگاری و سعادتش ختم شود، میراثی معنوی برای آیندگان است. حس محدود همجواری با ثانیههایی که در آن نه تقلا برای به هر قیمت زنده ماندن که جهد و جهاد برای خوب مردن در قول و عمل انسان جلوهگر میشود.
صبحی که رزمندگان مقاومت از زمین و هوا و دریا به خاکهای اشغالشده حمله کردند، پیش از حرکت نسبت به قطعیت شهادتشان در این عملیات آگاه شده بودند. بسیاری از آنها تا روزها- و چه بسا اکنون- در نقاط مختلفی از شهرکهای اشغالگران موضع گرفتند و برای جنگیدن تا آخرین گلوله سلاحشان برنامه ریختند. آنها هنگام هر شلیکی، بیش از پیش به این باور داشتند دیگر برگشتی از مسیرشان وجود ندارد، دیدار خانواده در این جهان ممکن نخواهد بود و هر کلامی که با همرزمشان میگویند، میتواند آخرین کلمهشان در این دنیا باشد. اندیشیدن به احوال آنها در ساعاتی که انسان خود انتخاب میکند برای حفظ شرافت و نیل به سعادت، خوب مردن را به جای هر جور زنده ماندن برگزیند، فرصت نابی است که چگونگی ممکن ساختن را در محاصره ناممکنها به آدمی نشان میدهد.
حس سربازی را که در گوشهای تنها مانده از یک ساختمان و بدون هیچ همکلامی آخرین ساعات عمر را به سر میرساند، اطلاعی از پشت سر و آرایش جنگی روبهرو ندارد اما با شور و شوق به آزادی، جهاد را ادامه میدهد، گاه به عزیزان و گاه به دشمنان میاندیشد و در نهایت تسلیم معادلات ریاضی نمیشود، تنها کودکانی میفهمند که زندهماندنشان در پس هر بمباران یک قدم آنها را به هدفی والا نزدیک میکند.
محمد سلحشور