پیام عبری دختر ایرانی برای صهیونیست‌ها!

دلشان می‌خواست همین حالا فلسطین باشند. شانه به شانه نیروهای مقاومت بجنگند و از تن مجروح قدس، غاصبان را جارو کنند. دلشان می‌خواست همان جا پای تکبیر‌های رزمندگان و مردم فلسطین جشن‌شان را می‌گرفتند. اما به قول خودشان دور نیست آن روز که دل پر از انتظارشان را برسانند به بیت المقدس و یک نماز را مهمان مسجدالقصی باشند.

از صبح که چشم باز کردند و وعده نصر من الله و فتح قریب را خیابان به خیابان در فلسطین به نظاره نشستند، دل توی دلشان نبود برای فریاد الله اکبر‌هایی که رمز پیروزی ماست. امروز، اما وعده‌گاهشان میدان فلسطین است. آدم‌هایی که خودشان در میدان فلسطین هستند و قلب‌شان جایی میان غزه می‌تپد. 

تاریکی شب

شادی مردم تهران از پیروزی بزرگ فلسطین

 وقتی ننه زهرا نمی‌گذارد پرچم فلسطین زمین بماند! 

«نگاه کن که جهان یک صدا فلسطین است!» پایم که به میدان فلسطین می‌رسد ناخودآگاه از شور و شوق و شعف آدم‌های اینجا این مصرع می‌نشیند بر زبانم. آسمان اینجا رنگ و نشانی از شب ندارد. نورافشان‌ها مدام رنگ می‌پاچند بر دل آسمان. بساط آتش‌بازی جوان‌ها برپاست و صدای دست و شعارهایشان قطع نمی‌شود. میان گعده جوانان هر چند دقیقه یک بار یکی چند قدم جلو می‌آید شعاری می‌دهد و به شادی این اقتدار با پرچم فلسطین دورافتخار می‌زند. پدری اسفند دود می‌کند. پیرزنی قربان قد و بالای جوان‌ها می‌رود و قربان غیرت رزمندگان حماس. گاه این شادی آنقدر رقیق می‌شود که آدم‌ها گرچه غریبه، اما همدیگر را چنان آشنایی گرم در آغوش می‌گیرند و تبریک می‌گویند.

پرچم فلسطین

دور افتخار با پرچم فلسطین

ننه زهرا، اما خیلی‌وقت است که اینجاست. خیلی‌وقت است که چادر به کمر بسته و با آن کمر خمیده‌اش پرچم فلسطین را به دست گرفته. کمی از میدان فاصله گرفته و میان خیابان و بین ماشین‌ها پرچم فلسطین را مدام تکان می‌دهد. از صبح که تلویزیون خانه‌اش را روشن کرده و خبر‌ها را شنیده چندباری نماز شکر خوانده و بعد پرچم فلسطین را به دست گرفته و آمده اینجا تا رقص این پرچم را به رخ دشمنان بکشد «قرارمان ساعت ۷ عصر بود، اما من از ساعت ۴ اینجا هستم اصلا مگر می‌شود این خبر را شنید و در خانه نشست. خیلی‌های دیگر هم مثل من زودتر از قرارمان آمدند. اسرائیل کارش تمام است. خداوند نمی‌گذارد اسلام از بین برود. فلسطین پیروز تاریخ است همه دنیا این را می‌دانند. اصلا چرا جای دور برویم روز عاشورا امام حسین «ع» پیروز شد یا یزید؟!» 

سن و سالش از ۶۰ عبور کرده، اما انگار خستگی با آن قدوقامت خمیده و دست‌های چروکیده ناآشناست. ننه زهرا را همه می‌شناسند. سی سال است که به عشق شهدا، به عشق اسلام و دفاع از مظلومین بانی اسپند است. سی سال است که عطر اسپندهایش در تمام راهپیمایی‌ها و مراسم شهدا و... به مشام آدم‌های این شهر می‌رسد مثل روز‌های جنگ و اسپند‌هایی که بدرقه راه رزمندگان بود. این بار، اما ظرف اسپند را زمین گذاشته و پرچم به دست گرفته که نشان دهد اینجا شهر و دیار علمدار است و علم بر زمین نمی‌ماند!

پرچم

ننه زهرا نایستاد از او عکس بگیرم، اما کم نبودند مادربزرگ‌هایی که آمده بودند برای فلسطین مادری کنند. 

راز عکس شهید سلیمانی بر دست دانشجوی لبنانی! 

جعبه شیرینی را مقابلم می‌گیرد و می‌گوید: «بَفرمایید مبارک است.» از مدل بستن روسری‌اش و اِعراب گذاری اشتباهش روی کلمات فارسی متوجه می‌شوم دختر جوان لبنانی است. دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران است و ۲۰ ساله. با همکلاسی‌های لبنانی‌اش خودشان را رسانده‌اند اینجا و انگار بیشتر از بقیه خوشحالی این خبر برجانشان نشسته. از حس و حالش می‌پرسم و با آنچه فارسی می‌داند می‌گوید: «خبر برایمان خیلی عجیب بود. حس و حال عید تحریر و جشن آزادی لبنان را برای ما داشت. همان‌قدر برای مان شیرین بود و مگر می‌شود چنین روزی شیرینی نخرید؟! با خانواده‌مان که تماس گرفتیم همه در لبنان همین احساس را دارند جشن گرفتند و برای فلسطین و رزمندگانش خوشحالند؛ و این را مطمئنم سنصلی فی القدس.»

 عکس حاج قاسم میان دستان او و همکلاسی‌هایش توجه‌ام را جلب می‌کند. از حاج قاسم می‌پرسم و از او که دلش خواسته در جشن این پیروزی تصویر سردار را به دست بگیرد و بالا ببرد. عکس را می‌چسباند به چشمانش و جوابم را اینطور می‌دهد: «او چشم فلسطین است او قلب فلسطین است.»

حاج قاسم

لبنانی‌ها می‌گفتند سردار سلیمانی قلب فلسطین است

زوجی که حواسشان حسابی به روز شمار نابودی صهیونیست است 

 تازه مادر شده و به همراه همسر و پسر کوچکش آمده‌اند تا از فیض این جشن خانوادگی محروم نشوند. به قول خودش برای پسر کوچکش که اتفاقا خوابش هم می‌آمده کمی سخت است حضور در این فضا‌های شلوغ و پرجمعیت، اما مگر می‌شود در چنین جشنی نباشد! علت اصرار به حضور پسر کوچکش را می‌پرسم و می‌گوید: «پسرم را آوردم که نشان بدهم برای چه ما از نابودی صهیونیست‌ها خوشحال می‌شویم. جنگ و همه چیز را بگذاریم کنار. رژیمی که کودک‌کش است و جنایت‌های بزرگی را در حق کودکان بی‌گناه انجام داده لایق سرنگونی است. خدا را شکر شرشان به خودشان برگشت.»

دغدغه فلسطین و آزادی‌اش گره خورده به تمام خاطرات خوب زندگی‌شان خاطره‌ای که همسرش برایم بازگو می‌کند: «ما هر بار که از میدان فلسطین رد می‌شدیم و مسیرمان به این سمت و سو کشیده می‌شد. با دقت این روزشمار نابودی رژیم صهیونیستی را می‌دیدیم و برای خودمان تداعی می‌کردیم حس شیرینی این پیروزی و آزادی را. اما هزاران بار شکر که زودتر از آنچه حضرت آقا وعده داده بودند اتفاق افتاد.» 

خانواده

مثل همان خانواده‌ای که سوژه مصاحبه‌مان شد میدان فلسطین میعادگاه آن‌هایی بود که از کودکی حق و باطل را به کودکان‌شان می‌آموزند

دهه‌هفتادی است و دغدغه‌اش نسبت به فلسطین و مردم مظلومش باعث شده عبری بیاموزد. امروز هم دست پر آمده. روی کاغذ‌های A۴ پیام‌هایی را به زبان عبری برای صهیونیست‌های غاصب نوشته و به دست گرفته. صبح شنبه وقتی طبق عادت در مسیر محل کارش سایت‌های عبری زبان را چک می‌کند چشمش می‌افتد بر خطوطی که آرزوی محقق شده‌اش را به نگارش درآوردند. چشمش می‌افتد به دامن فلسطین که ذره به ذره از زیر پوتین غاصبان جمع می‌شود و به دست پسران حماس فتح می‌شود. از نوشته‌های روی کاغذ می‌پرسم از پیامی که برای صهیونیست‌ها دارد، برگه‌هایش را پایین می‌آورد و مقابلم می‌گیرد «برایشان نوشته‌ام شبات شالوم خودشان خوب می‌دانند یعنی چه!» نیشخندی می‌نشنید گوشه صورتش و ادامه می‌دهد: «برای یهودیان صهیونیست شنبه مبارک است و روز جشن و عیدشان محسوب می‌شود و با این اصطلاح یک روز آرام آرام را برای هم آرزو می‌کنند و خب این شنبه هم حسابی برایشان مبارک و آرام بود.» می‌خندد خنده‌های اینجا همه از یک جنس هستند. رنگ و بوی همان لبخند‌هایی را می‌دهند که بعد از گریه می‌نشنیند کنج صورتمان. این آدم‌ها سال‌ها چشم‌هایشان بارانی از مظلومیت فلسطین بوده و حالا صبح امید سر رسیده. 

برگه دیگری را مقابلم می‌گیرد و می‌گوید: «اینجا هم برایشان جمله رهبر عزیزم را نوشتم آنجا که می‌گویند ما گفتیم ۲۵ سال، اما خودتان عجله کردید!» 

جمعیت

برایشان نوشته «شبات شالوم» می‌گویند خودشان خوب می‌دانند یعنی چه!

دهه‌هشتادی‌ها اینجا هم کولاک کردند! 

یک جمع دختر دهه‌هشتادی‌اند و اینجاست که می‌گویند شنیدن کی بود مانند دیدن، اما چشم‌هایتان را بسپارید به من تا نشان‌تان دهم. می‌گفتم، دهه هشتادی‌اند و حضور این نسل، گویی اینجا پر رنگ‌تر از همه است. شاید هم، چون مشت‌هایشان گره‌تر است و صدایشان رساتر و خنده‌هایشان از عمق جان‌تر این‌طور احساس می‌کنی! ایستاده‌اند میان ماجرا. مجری برنامه اگر لحظه‌ای سکوت کند فرصت را غنیمت می‌شمارند و شعار سر می‌دهند. دیگران را هم با خود همراه می‌کنند. «ماشالله حزب‌الله. نحن جنودک بقیه‌الله... نصرمن الله و فتح قریب...»

یاد سخن مقام معظم رهبری می‌افتم همان‌جایی که می‌فرمایند: «جوان دهه‌ی هشتادی که نه جنگ را، نه امام را، نه انقلاب را دیده، امّا همان مفاهیم را با همان روشن‌بینی، با همان اقتدار که آن روز یک جوان فهمیده‌ای دنبال می‌کرد، امروز دارد دنبال می‌کند.» سخن رهبری می‌شود بهانه صحبتم با یکی از این دهه هشتادی‌ها، دختری که عکس حاج احمد متوسلیان را آورده تا شادی این لحظات را با این شهید عزیز شریک باشد. می‌گوید: «ما هر روز داریم این انقلاب را می‌بینیم. انقلاب ما مربوط به دهه پنجاه نیست. هر روز ما انقلاب است. بخاطر اینکه حق و باطل هنوز ادامه دارد. دهه هشتاد ندید، اما دارد آن را زندگی می‌کند، چون انقلاب ۵۷ جاری است در همه زندگی ما. مطمئنم امروز حاج قاسم، حاج احمد و شهدای مقاومت همه اینجا هستند و می‌بینند. چه بسا این پیروزی به برکت خون پاک این شهداست.» 

مردم

دهه هشتادی دلشان می‌خواست بار دیگر میعادگاه‌شان خود فلسطین باشد و آنجا جشن بگیرند

ساعت کم‌کم به نیمه شب می‌کشد و این شنبه تاریخی دوساعت دیگر تمام می‌شود و در دل تاریخ برای همیشه ثبت می‌شود. جشن هم به انتها رسیده. البته فقط در میدان فلسطین! نه در دلهایمان که در کوچه پس کوچه‌های غزه می‌تپد. ما می‌رویم، اما روزی جشن پیروزی بزرگ فلسیطن را در خاک معطر و مقدس قدس به پا خواهیم کرد. چون همان‌طور که دهه هشتادی‌ها میان شعارهایشان می‌گفتند ما سربازان بقیه‌الله هستیم و سر شوریده و دل شیدایی داریم برای آنکه این جشن را گره بزنیم به ظهور.