«دوست، متحد ولی نه همراه و گاهی در حال نزاع»؛ این عبارت شاید توصیف وضعیت روابط پیچیده و پرپیچ و خم فرانسه و آمریکا در تاریخ ۲ کشور باشد. آمریکاییها استقلالشان از امپراتوری انگلستان و تاسیس ایالات متحده را تا حد زیادی مدیون کمک فرانسویها هستند. در آن سو هم واشنگتن پس از خروج از دوران انزوا و دکترین مونروئه در جنگ دوم جهانی ، فرانسه سقوط کرده به دست آلمان نازی را نجات داد. فرانسه تنها کشور اروپای غربی است که هیچگاه وارد جنگ با ایالات متحده نشده است. اگر کانادا به دلیل منطقه فرانسویزبان کبک برای فرانسه مهم است اما این آمریکاست که مظهر پیچیدگی روابط فرانسه با آن سوی آتلانتیک و کشورهای اقیانوس اطلس شمالی است.
اما اینها باعث نشده است این رابطه بدون آسیب باقی بماند. دور خوردن فرانسه توسط دوستان آمریکایی در ماجرای پیمان اوکاس، هنوز مثل داغی بر جان و دل الیزهنشینان باقی مانده است. پیمان امنیتی اوکاس موجب بر هم خوردن قرارداد استرالیا با فرانسه در تامین زیردریاییها شد؛ بزرگترین قرارداد نظامی فرانسویها در تاریخ که به تاریخ پیوست. محور آنگلوساکسونی آمریکا و انگلستان با دور زدن فرانسه، برای تهدید چین، قراردادی مشابه با کانبرا در مجهز کردنش به زیردریاییهای هستهای امضا کرد.
در شرایطی که پاریس همچنان در شوک این اتفاق بود، ورود آمریکا به ماجرای نیجر، زخم تازهای است که کاخ سفید بر پیکر الیزه وارد آورده است. نشریه فیگارو هفته قبل به نقل از یک منبع در وزارت خارجه فرانسه گزارش داد واشنگتن وقتی تصمیم گرفت «ویکتوریا نولاند» معاون وزیر خارجه خود را برای گفتوگو با حاکمان نظامی جدید نیجر بفرستد، مانع و سد راه اقدام فرانسه شد که متحدش در ناتو است. یک منبع دیپلماتیک فرانسوی در رابطه با سفر نولاند به این روزنامه گفت ایالات متحده «دقیقا برعکس آنچه ما فکر میکردیم انجام میدهد. با متحدانی مانند این، به دشمن نیاز نداریم».
این اتفاقات یادآور منازعات و یک تاریخچه غنی از اختلافات بنیادین چند دههای میان آمریکا و فرانسه است که نقطه آغاز آن به پیش از شروع جمهوری پنجم فرانسه و پایهگذاری اصول موسوم به «گُلیسم» در سیاست خارجی پاریس بازمیگردد.
شاید ریشه این اختلاف را باید در عدم دعوت از ژنرال دوگل به کنفرانس یالتا در سال 1945 جست؛ جایی که نظم و نظامات جهان پساجنگ دوم جهانی در حال رقم خوردن بود؛ کنفرانسی که به دلیل تلقی از فرانسه به عنوان کشوری شکست خورده در جنگ، جایی برای حضور این کشور در کنار ۳ قدرت برنده جنگ یعنی آمریکا، انگلستان و اتحاد جماهیر شوروری باقی نگذاشت.
اگر قدرتهای جهانی سال 1815 فرانسه را پس از شکست در جنگهای ناپلئونی در جمع خود پذیرفته و به کنفرانس وین دعوت کردند، این بار اما تصمیم گرفتند فرانسه یک کشور بیاهمیت باشد که از بازی خارج است.
این اتفاق علاوه بر حس تحقیر در فرانسویها به یک محرک بزرگ برای اعاده قدرت پاریس و اتخاذ سیاست مستقل از آمریکا تبدیل شد.
بر همین اساس، این رویداد در پیریزی اصول کلی سیاست خارجی فرانسه که ژنرال دوگل آن را بنا نهاد و تا همین امروز، به عنوان رئوس کلی و تغییرناپذیر سیاست فرانسه باقی مانده است، بسیار نقشآفرین بود.
امید فرانسه برای تاثیرگذاری بر زمامداران آمریکای لاتین با بهرهبرداری از دشمنی کشورهای آن منطقه نسبت به آمریکا در دهه 60 میلادی در خلال جنگ سرد، تلاش پاریس برای برقراری یک کانال گفتوگو با شوروی در اوج هراس رویارویی بلوک شرق و غرب و به رسمیت شناختن جمهوری خلق چین از سوی فرانسه در سال 1964 قبل از همه متحدان غربی، اتفاقاتی بود که رابطه پاریس - واشنگتن را با گسست روبهرو کرد.
گفتمان فرانسوی کبک آزاد و علائمی که توسط دوگل برای فرانسویان آمریکا فرستاده شد نیز به این گسست دامن میزد. تنشهای به وجود آمده در دوران لیندون جانسون، رئیسجمهور آمریکا (196۸-196۳) که در سخنرانی ژنرال دوگل در «پنوم پن» پایتخت کامبوج در سپتامبر 1966 علیه جنگ آمریکا در ویتنام دیده شد یا ابراز علاقه فرانسه به داشتن روابط با کشورهای آمریکای لاتین و شعار «زنده باد کبک آزاد» دوگل هنگام سخنرانیاش در سفر به مونترال در سال 1967 عملا همگرایی محدودی را که دوگل با ایالات متحده در زمان کندی به عنوان مثال در بحران برلین (سال 1960) و بحران موشکی کوبا (سال 1963) نشان داده بود، از بین برد.
دوگل به دنبال گسترش چشماندازی بود که ناظر بر اروپایی قوی بود که فارغ از آمریکا بتواند در همه مسائل جهانی ورود کند. خروج فرانسه از ستاد فرماندهی مشترک ناتو در سال 1966 در این راستا بود که پاریس نمیتوانست اصلاحات مدنظر خود را در فرآیند تصمیمگیری داخلی ناتو بر خلاف نظر ایالات متحده پیش ببرد. انتقاد دوگل از سلطه دلار بر معاملات، تبادلات و ابزارهای مالی و اقتصادی بینالمللی، واگرایی آمریکا و فرانسه را بیش از پیش کرد.
در مقابل، مداخله آمریکا در ماجرای بحران کانال سوئز، بعد از حمله نظامی فرانسه و انگلستان به مصر، ضربه مهلک دیگری از سوی واشنگتن به پاریس بود.
پس از دوگل، در دوره ریاستجمهوری ژرژ پمپیدو به رغم تلاشهای او برای ترمیم روابط پاریس - واشنگتن، پیچیدگیها به همین صورت باقی ماند. سپس در دوره زمامداری والری ژیسکاردستن، به دلیل انتقاد فرانسه از قواعد حاکم بر جنگ سرد و تفسیر جنجالی پاریس از هجوم شوروی به افغانستان که آن را محافظت و اقدامی دفاعی از سوی مسکو در برابر جریانهای اسلامی در افغانستان میدانست، به جنگ خاموش دیپلماتیک ۲ کشور در دهه 70 میلادی شکل داد.
فرانسوا میتران که در مه 1981 به قدرت رسید، به چارچوب ترسیم شده اصول گلیسم در سیاست خارجی فرانسه بازگشت. پاریس در آن برهه به گسترش گفتمان انقلابی با لحنی ضدآمریکایی در آمریکای مرکزی و لاتین اهتمام ورزید. سخنرانی مشهور میتران در اکتبر 1981 در مکزیکو که با اهدای سلام برادرانه فرزندان انقلاب فرانسه به فرزندان انقلاب مکزیک آغاز شد، به روشنی گویای این امر است.
پس از پایان جهان دوقطبی، این فرانسه بود که بازهم به اشتباه تصور میکرد در غیاب اتحاد جماهیر شوروی فروپاشیده، میدان عمل بیشتری در اروپا و جهان مستقل از ایالات متحده پیدا خواهد کرد. اتفاقات رخ داده بحرانهای منطقه بالکان از جمله تجزیه یوگسلاوی که با مداخله فرانسه و انگلستان شکل گرفت، همچنین حملات موشکی به کوزوو در سال 1999 که با بیرغبتی عمدی پاریس نسبت به در جریان گذاشتن ایالات متحده پیش رفت، موجب ناراحتی واشنگتن از پاریس شد.
اما در دوره ریاستجمهوری ژاک شیراک، مخالفت با لشکرکشی آمریکا به عراق در سالهای 200۳-200۲ به یک بحران بزرگ دیپلماتیک میان 2 کشور تبدیل شد، به شکلی که فرانسه به نقطهای رسید که تا استفاده از حق وتوی خود در قطعنامه توسل به زور علیه عراق در شورای امنیت سازمان ملل پیش رفت. این شدیدترین نزاع ۲ کشور پس از جنگ دوم جهانی محسوب میشد. در آن زمان کاندولیزا رایس، وزیر وقت خارجه آمریکا در دوره ریاستجمهوری جرج دبلیو بوش پیشنهاد داد فرانسه مجازات شود!
علیرضا حجتی