رهبر معظم انقلاب اسلامی عصر سه شنبه۱۵ فروردین۱۴۰۲در دیدار رمضانی خود با سران قوا و برخی مسئولان و کارگزاران نظام برمسئله افول قدرت آمریکا تاکید فرمودند. نکتهای دقیق و مهم که بشارت آن با وقوع انقلاب اسلامی ایران برای ملتهای جهان داده شد و اکنون این مسئله بیش از پیش مسلّم تلقی می شود. ایشان در این دیدار توجه همگان را به مسئلهی تحوّلات جهانی جلب کرده و یاد آور شدند: «دنیا امروز در معرض یک تحوّل سیاسی مهم قرارگرفته است؛ و وضع نظم جهانی نیز در حال تغییر است.»
« این واقعیت منحصر به مردم ایران یا امت اسلامی درخاورمیانه نیست، بلکه درحال حاضر رهبران آمریکا و کارشناسان برجسته سیاسی و اقتصادی آنها نیز برآن صحنه می گذارند. معظمله با مثبت خواندن آثار این تحوّل جهانی آن را در جهت تضعیف جبههی دشمنان جمهوری اسلامی ارزیابی و بسیار مهمّ خوانده و به دو ویژگی اصلی این تحولات؛ اوّل سرعت وقوع آن و دوّم حرکت آن در جهت تضعیف جبهه دشمنان جمهوری اسلامی تاکید فرمودند. بنابراین جهت گیری و سرعت تحوّلات جدید نیز اقتضا میکند که جمهوری اسلامی ایران این بار در مسئلهی سیاست خارجی با افزایش ابتکارات، تحرّک و فعّالیّت و مانند آن از فرصتهای در اختیارش به درستی در راستای منافع ملّی استفاده کند.
رهبر معظم انقلاب در ادامه با ارائه تحلیل و جمع بندی و نیز نقد استراتژی های کلان ادواری آمریکا ،جبههی امروزِ مقابل ایران را در این نظم جدید رو به افول ارزیابی کرده و به نمونهها و دلایل افول قدرت مهمترین مخالف انقلاب اسلامی درسطح دنیا، یعنی دولت آمریکا اشاره فرمودند: [هیچ دوره ای از آمریکامانند دوره اخیر[بایدن]،متاثر از افول قدرت آن نبوده است]...آمریکای اوباما از آمریکای بوش ضعیفتر بود؛ آمریکای ترامپ از آمریکای اوباما ضعیفتر بود؛ آمریکای این آقا[بایدن]از آمریکای ترامپ ضعیفتر است.
در ادامه این بخش از یادداشت با طرح یک پرسش به برشماری دلایل افول و تضعیف قدرت آمریکا و تاثیر آن در تغییر راهبرد مقابله با ایران به اختصار می پردازیم: چطور میگوییم قدرت دشمن[آمریکا] روبه افول است؟ نگارنده بر این باور است که یکی از نشانههای زوال قدرت آمریکا که براساس اندیشه ابن خلدون به دوران پیری خود نزدیک می شود، ظهور قدرتهای جدید جهانی و منطقه ای است.
به عبارت دیگر، چندگانگی قطب های قدرت در جهان و افزایش قدرت چین، روسیه، هند، ایران و برخی کشورهای دیگر موجب زوال قدرت آمریکا شده است. اکنون دیگر دوران کوتاه پس از نظام دوقطبی که قدرت آمریکا ماهیت هژمونی پیدا کرده بود، پایان یافته و به اذعان ریچارد هاس"دوران دیکته سیاستها به کشورهای دیگر گذشته است و به گفته برژینسکی"قابل بازیابی نیست."
سقوط اقتصاد آمریکا دومین نشانه زوال قدرت او است. پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا به تنهایی۴۰درصد تولید ناخالصی جهان را در اختیار داشته است، امّا اکنون کسریِ بالای تجاری این کشور در کنار فروش اوراق قرضه گسترده به چین، کاهش ارزش دلار و در نهایت افزایش بدهیهای این کشور به ۱۸ تریلیون دلار که بیش از تولید ناخالص آن است، ضربه مهلکی برای نسل کنونی و آینده آمریکا محسوب می شود.
از سوی دیگر، شکافِ فقر و غنا دراین کشور که جنبش وال استریت رادرپی داشت، به ناخشنودی مردم و ناموثر بودن سیاست های داخلی انجامیده است. در داخل آمریکا یک دوقطبی از دو سه سال پیش، بر سر انتخابات به وجود آمد؛ که هنوز به حال خودش باشدّت باقی است؛ و این موضوع بسیار مهم تا انتخابات اخیر چند ماه پیش کنگره آن کشور نیز مشاهده شده و دوقطبی با شدّت هنوز ادامه دارد. همچنین پویایی اقتصاد آسیا که سیاستمداران آمریکا توان کنترل آن را از دست داده اند، هزینههای فزاینده جنگ های بی ثمر خاورمیانه و فرسودگی نیروی نظامی آمریکا به همراه موج نفرت عمومی جهان اسلام و کشورهای عقب نگهداشته شده و کمتر توسعه یافته، موجبات زوال قدرت آن را فراهم کرده است.
چالشهای عظیم آمریکا درپی خودآگاهی ملتها به ویژه در خاورمیانه انزوای هرچه بیشتر رژیم صهیونیستی درسطح جهان، سردرگمی هرچه بیشتری را بر این کشور تحمیل می کند. بدین ترتیب، خیزشهای اسلامی و هزینههای زیادی که برای کنترل آن وجود دارد، بار اضافی قابل توجهی برگُرده آمریکا ایجاد کرده است. رژیم صهیونیستی به شدّت در بحران سیاسی داخلی گرفتار شده است و این مسئله بسیار مهم برای آمریکا، توسط این کشور به موضوعی غیرقابل حل تبدیل شده است. آمریکا به دفعات اعلام کرد که می خواهد یک جبهه متّحد عربی ضدّ ایران و ضدّ جمهوری اسلامی به وجود بیاورد تا در برابر ایران متّحد عمل کنند؛ که تا امروز عکس آن چه آمریکا می خواست اتفاق افتاده وهم اکنون با تدابیر عالیه نظام ارتباطات مجموعه عربی با ایران رو به افزایش است.
نگارنده بر این باور است که استراتژیهای کلان ادوار مختلف آمریکا تا امروز متاثر از افول قدرت آن به کار گرفته شده و حتمی ترین و اصلی ترین نتیجه این مسئله تمایل و اصرار آمریکا به مذاکره در مسائل و مناقشات مختلف در جهان حتی با جمهوری اسلامی ایران بوده است و چالش های عظیم و هزینههای زیاد و بار اضافی بر گُرده آمریکا، سیاستمداران این کشور را به سیاست های دلجویی و به رسمیت شناختن قدرتهای منطقهای و اتخاذ سیاست چند جانبه گرایی تهاجمی به جای سیاست یک جانبه گرایی تهاجمی دوره ی بوش، درظاهر مسالمت آمیز ودر بطنِ خود، حامل سیاست های فریب آمیز کشانده است زیرا اساس سیاست غرب بر"سیاستِ قدرت" بناشده است.
رئالیسم و باور صرف به"سیاست قدرت" طبق آرای هانس جی.مورگنتا،[Hansjoachim Morgenthau نظریه پرداز آمریکایی آلمانی تبار و پدر رئالیسم سیاسی آمریکا درنیمه ی قرن بیستم] مذاکره را تنها در زمان ضعف واحتمال شکست امکان پذیر می داند. نمونه های این اصل در راه اندازی جنگ اوکراین توسط آمریکا و سپس ناتوانی در ایجاد ائتلاف با متحدین همیشگیِ اروپایی خود، سایر بحران ها و پیامدهای مسئله اوکراین وجنگ درسوریه مشهود بوده است. ناتوانی آمریکا واتحادیه اروپا و بالا گرفتن اختلافات و ناکارآمدی تحریم روسیه، در نهایت آن ها را به مذاکره با روسیه ترغیب کرد؛ راه حلی که در نهایت بدون دستاوردی برای غرب، ناتوانی و ضعف آن ها را آشکار ساخت.
دربحران سوریه نیز، تلاش نظامی ائتلاف غربی_عربی_ترکی در نهایت پس از شکست، به صحبت از مذاکره منتهی شد. بسیاری از کارشناسان سیاسی آمریکایی همچون برژینسکی، ریچارد هاس و نیکلاس برنز و دیگر سیاستمداران، با تاکید بر افول قدرت آمریکا، این کشور را محکوم به تغییر استراتژی خود در مواجهه با قدرتهای برتر منطقه ای وجهانی (برای کند کردن سرعت زوال قدرت) و ترغیب به درپیش گرفتن راه حل مذاکره برای کاهش هزینه ها وخسارتهای زوال کنترل و افول قدرت کشورشان دعوت می کردند، امّا با این وجود، آن ها از این موضوع آگاه بوده و هستند که دشمنی آمریکا و ایران که تضادی ذاتی با یکدیگر دارند با مذاکره قابل رفع نیست و مذاکره را تنها به عنوان گریزی در این مهلکه معرفی میکنند.
لذا آمریکاییها همزمان با طرح مذاکره و هیاهو از طریق رسانه، غیررسانه؛ سیاست، فشارِ تحریم و غیره درپی آن هستند، که بتوانند مسائل فیمابین با ایران و محور مقاومت را طبق برنامه خویش حل کنند که البته تا امروز سیاستهای مبتنی بر مذاکره همزمان با فشار و تحریم و فریب آنها ناکام مانده و این نیز شاهد دیگری بر ضعف آمریکاست.