ملیت یا وطن یک مفهوم جادویی است؛ فهم آن به این سادگیها نیست. رابطه خاصی وجود دارد بین ما و مرزهایی که آنها را بهعنوان قلمرو خود شناختهایم. این را از کودکیهایمان به خاطر داریم؛ وقتی با مداد شمعی یا لاک غلطگیر یا نوارچسبهای رنگی یا مداد و خودکار یا زغال یا فضولات پاککن، روی میز و نیمکت، روی آسفالت یا موزاییکهای کف مدرسه یا کوچه خیابان برای خودمان مرز تعیین میکردیم. از همان موقعها، تجاوز به این مرزها یا اندکی تغییر آنها، باعث یک تغییر در روحمان میشد. این تغییر را میتوان باد کردن رگ غیرت نامید؛ یا ترشح فلان هورمون یا برانگیختن حالت دفاعی؛ اما نامش هرچه باشد این تغییر ما را به این وا میداشت که مرزها را به حالت اولیه باز گردانیم؛ آنجا بود که یک بازی بچگانه، تبدیل به دعوا میشد.
رگ غیرت دقیقا کجای آدم است؟ انگار همه رگها رگ غیرت است؛ چون تمام وجود آدم را بسیج میکند. اشک از چشمت سرازیر میکند؛ قلبت را به درد میآورد؛ مشتت را به دیوار میکوباند؛ زانوهایت را به زمین میزند؛ فریادت را به آسمان میبرد و انقلابی در وجودت به راه میاندازد. کافی است ستاره پرتغالی، رو به روی فرزند خرمآباد و دیار لرستان بایستد؛ آن وقت آن احساس جادویی رگها و مویرگهایت را مینوردد تا زانوهایت را تند تند و از سر اضطراب به هم بکوبانی، زیر لب مدام دعا کنی، چشمهایت را ببندی و ناگهان به سمت تلویزیون هجوم ببری و چهره دروازهبان را ببوسی.
فوتبال هم مرز میسازد و از همین جا به یک ورزش ماهیتا و باطنا سیاسی بدل میشود. جملهای منسوب به جورج اورول هست که میگوید: «فوتبال در حقیقت یک جنگ است». یک مرز، یک حریم و چند تن سرباز، همین فوتبال را اینهمه حماسی میکند. اصلا مهم نیست رو به روی ما آمریکا و انگلیس باشند یا مراکش و ساحل عاج، فوتبال دفاع از یک مرز است و وقتی در یک چارچوب ملی قرار میگیرد؛ خون دفاع از قلمرو و عرق ملی ما را به جوش میآورد. فوتبال آنجا سیاسی میشود که حس هواداری و دفاع از مرز را در ما ایجاد میکند.
خیلی از افراد و جریانها تا به امروز، فوتبال را افیون، استعماری، بیاهمیت و اغفالکننده خواندهاند.
نه تنها فوتبال، که این سخن در مورد سینما، موسیقی و حتی دین هم گفته شده است. واقعیت این است که هر چیزی میتواند افیون باشد اگر بنا بر افراط بر آن گزارده شود. اینها همه شئونی از حیات انسانیاند و در جای خود نه تنها موجب غفلت از امور مهمتر نمیشوند، که به آن کمک میکنند. همانگونه که سیگاربرگهای کوبایی فیدل کاسترو و ارنست چهگوارا و عرقریختنهای غلامرضا تختی آنان را از پرداختن به امور مهمتر از نداشت. جریانی که امروز تیم ملی فوتبال جمهوری اسلامی ایران را تحریم میکند و تحت فشار قرار میدهد؛ اساسا مقصدش ویرانی است و طبعا در راه این مقصد؛ هیچگونه لذت، شادکامی و زیبایی را مجاز نمیداند. راه زندگی از مرگ نمیگذرد اما آنکه مقصدش دوزخ تجزیه و جنگ و ناامنی است؛ هرگونه تنفس، غیرت و شرافت ملی را محکوم میکند. چگونه هویت ملی و ایرانی را بر تابد آنکه رؤیایش ایرانستان است؟
نشان به آن نشان که این جریان، حتی ساختارها و نهادهای بینالمللی را هم قبول ندارد. همان نهادهایی که روسیه را از حضور در جام جهانی منع کردند –که آن هم به ناحق و ناجوانمردانه بود چون اقدام علیه ملت و ملیت آن کشور بود- اکنون تیم ملی ایران را به عنوان نماینده ملت ایران در جام جهانی به رسمیت شناختهاند. این چه آنارشیسمی است که حتی قانون بیرحم بینالملل را هم قبول ندارد؟
فوتبال یک دلخوشی برای مردم است؛ دلخوشیای که هیچ گاه از آنها گرفته نشد. این دلخوشی کوچک؛ عرصه ظهور وطندوستی بزرگ آنان است. این جریان بیشکل، مرموز و موهوم چه اندازه از مردم دور است که میخواهد کار خود را با سلب کوچکترین و محترمترین دلخوشیهای مردم از آنها سلب کند و این کار را با حمله روانی به فرزندان فوتبالیست ملت انجام میدهد؟ فرزندانی که سیاسی نیستند و توقع سیاسی بودن هم از آنها نیست و هر موضعی که داشته باشند و هر گلایهای و هر اعتراضی، باز خود را فرزند ملت میدانند و ملت آنان را فرزند خود.
این جام هم مثل جامهای گذشته برای ما به یادماندنی خواهد بود؛ چراکه ما با عشق و غیرت به استادیومهای قطر چشم میدوزیم و تیم ملی نیز با عشقو غیرت؛ بازی خود را به نمایش خواهد گذشت. عشق و غیرت، برنده یا بازنده بودن را بیمعنا میکند.
جواد شاملو