«جیمز مونروئه » رئیسجمهور آمریکا در سال 1823 میلادی، از دکترین مشهور خود رسما پرده برداشت و آن را به یکی از مبانی مهم راهبردی و رفتاری حوزه سیاست خارجی کشورش در طول دههها و حتی قرون آتی تبدیل کرد. بر اساس دکترین مونروئه، آمریکای لاتین و کشورهای استقلالیافته آن حکم «زمین بازی» یا «حیاط خلوت» آمریکا را ایفا کرده و بر همین مبنا، دخالت قدرتهای استعماری دیگر از جمله اسپانیا و فرانسه در آمریکای لاتین بدون اجازه آمریکا میسر نبود. نکته جالب توجه اینکه در یک قرائت آکادمیک، دکترین مونروئه به لحاظ ماهوی از دکترینهای «انزواطلبانه» حوزه سیاست خارجی آمریکا محسوب میشود اما در همین دکترین ظاهرا انزواگرایانه نیز حق تعیین تکلیف واشنگتن برای حوزه کارائیب، آمریکای مرکزی و آمریکای جنوبی به رسمیت شناخته میشود. پس از اعلام دکترین مونروئه، مقامات آمریکایی رسما خود را مالک مطلق آمریکای لاتین دانسته و حتی بر سر برخی مناطق آن با کشورهای اروپایی دست به معامله زدند! برقراری مجدد حکومت بریتانیا بر جزایر فالکلند در سال 1833 یا حمله نافرجام اسپانیا به دومینیکن در نیمه قرن نوزدهم، جملگی از مصادیق معامله آمریکا با بازیگران اروپایی بر سر آمریکای لاتین بود.
همانگونه که اشاره شد، دکترین مونروئه با پایان دوران ریاستجمهوری یا حتی مرگ وی پایان نیافت! نگاه مسموم آمریکا نسبت به آمریکای لاتین بر اساس دکترین مونروئه در بطن نگاه مسموم سیاستمداران دموکرات و جمهوریخواه ریشه دوانیده و به مبنایی برای مداخلهگرایی خطرناک آنها در این منطقه حساس و استراتژیک تبدیل شده است. پس از گذار به هزاره سوم و در دوران ریاستجمهوری بوش پسر، اوباما، ترامپ و بایدن، رخدادهای قابل تأملی در آمریکای لاتین به وقوع پیوسته است؛ رخدادهایی که دکترین مونروئه را مانند شیری بدون دم و یال و کوپال در زادگاه کاسترو، چهگوارا، اورتگا و آلنده تبدیل کرده است! در دهه اول قرن بیستویکم، ظهور سیاستمدارانی مانند هوگو چاوز، اوو مورالس و رافائل کورهآ در کنار فیدل کاسترو و دانیل اورتگا، زنجیره سوسیالیستی محکمی را در آمریکای لاتین شکل داد. با این حال، مقامات کاخ سفید نهایت تلاش خود را در راستای حفظ یا بازیابی سنگرهای خود مانند کلمبیا، شیلی و حتی برزیل به کار گرفتند. برکناری دیلما روسف، رئیسجمهور برزیل در سال 2016 و ظهور ژائیر بولسونارو (ملقب به ترامپ برزیل) یا استعفای اجباری اوو مورالس از قدرت در بولیوی در همین راستا قابل تفسیر بود.
فراتر از آن، مقامات آمریکایی با بحرانسازی مزمن در کاراکس، پایتخت ونزوئلا تلاش کردند حکومت مادورو را که پس از مرگ هوگو چاوز قدرت را در دست گرفته بود، سرنگون کنند.
برنی سندرز، سناتور مشهور آمریکایی در یکی از سخنان اخیر خود درباره عواقب مداخلهگرایی آمریکا در آمریکای لاتین میگوید: «ایالات متحده دولتهای آمریکای لاتین و حوزه کارائیب را تضعیف یا سرنگون کرده است. در ۲۰۰ سال گذشته کشور ما تحت دکترین مونروئه فعالیت کرده و این پیشفرض را اتخاذ کرده است که آمریکا، به عنوان قدرت برتر در نیمکره غربی این حق را دارد در امور هر کشوری که ممکن است منافع ادعایی ما را تهدید کند، مداخله کند».
همین جملات سندرز گویای واقعیاتی است که نه تنها از ابتدای سال 2000 تاکنون، بلکه در طول نزدیک به 2 قرن منجر به سمپاشی دائمی آمریکای شمالی در آمریکای لاتین شده است. اما سال 2022 میلادی، تحولات جالب توجهی در این منطقه رخ داده که نه تنها بر دکترین مونروئه، بلکه بر ادعای قدرت آمریکا خط بطلانی پررنگ کشیده است! پیروزی گسترده چپگرایان در پرو، کلمبیا، برزیل و شیلی در کنار استمرار حضور آنها در کوبا، ونزوئلا، بولیوی، آرژانتین، اروگوئه و... حکایت از پرپر شدن آمال و آرزوهای تاریک و شوم آمریکاییها در این کشورها دارد.
استراتژی فشار حداکثری دولتهای قبلی و کنونی آمریکا علیه دولتهای ونزوئلا و کوبا و حمایت گسترده کاخ سفید از طرفداران غربگرایی و نئولیبرالیسم در آمریکای لاتین، جای کمترین شبههای را برای اتاقهای فکر غرب درباره تسخیر دوباره آمریکای مرکزی و جنوبی توسط «استعمارگران فرانو» باقی نگذاشته بود اما... .
بدون شک یکی از رموز اصلی موفقیت دوباره و حتی این بار گستردهتر چپگرایان در آمریکای لاتین، رصد هوشمندانه بازی آمریکا در کشورهایشان بوده است. آنها بخوبی دریافتهاند «ثوابت سیاست خارجی آمریکا» هر اندازه که در ظاهر محکم و پابرجا باشد، میتواند توسط مخالفان سلطهگرایی غرب به چالش کشیده شود. این باور قوی امثال کاسترو و چاوز، پس از مرگشان به نسلهای جدید سوسیالیستها نیز منتقل شده است. بازگشت داسیلوا به راس معادلات قدرت در ریودوژانیرو، به معنای فتح یکی از سنگرهای مهم آمریکای لاتین توسط سوسیالیستها و در نتیجه، استحکام و گستردگی ساختار قدرت چپگرایان در برهه کنونی است. بعید به نظر میرسد سیاستمداران و حتی نظریهپردازان پرادعا اما سردرگم آمریکایی بتوانند دکترین قابل اجرا و فراگیر (که تامینکننده منافع غرب باشد) را در آمریکای مرکزی و جنوبی پیادهسازی کنند اما قدر متیقن، پایان یافتن تاریخ مصرف دکترین مونروئه در آمریکای لاتین است؛ منطقهای که نه تنها دیگر حیاط خلوت آمریکا نیست، بلکه به یکی از مهمترین کانونهای نابودی نئولیبرالیسم در جهان تبدیل خواهد شد.
حنیف غفاری