شرمنده‌ام ز سَری که به تن می‌کِشم هنوز

به نام خدای مظلومان و خون‌های به ناحق ریخته‌ای که خودش خونخواه آنهاست و خواهد پرسید به کدامین گناه کشته شدند. به یاد آخرین نیایش و به یاد آخرین نماز. به یاد آخرین صدا کردن مهربان مادرانه. به یاد آخرین سلام به احمد بن موسای شاهچراغ علیه‌السلام و به یاد آخرین زیارت و به یاد آخرین بوسه بر ضریح. به یاد آخرین نفس کشیدن عمیق، در حرم. به یاد آخرین فشردن دست کوچکی که در دست مادر است. به یاد حرف‌های مانده در نگاه آخرین مادری که نقش بسته بر زمین، با چشمهای نیمه باز. به یاد جمله‌های ناتمام مانده پدر، و آن نگاه پراضطراب او. به یاد آخرین پناه بردن کودکی به آغوش امن پدر، مادر و برادرش. به یاد آرتین مانده در میان خانواده‌ای که نیست. و میان نقش و ردّ خون بی‌گناهان دیگری که مانده بر سینه زمین. به یاد آخرین تپش‌های قلب کوچکی که سخت می‌زند. به یاد آخرین آرزوی کودکانه‌ای که نقش بر آب می‌شود. به یاد آخرین خاطره و نگاه مانده تا ابد در آیینه حرم. به یاد آخرین عطر پیچیده حرم در اعماق ذهن، که آغشته شد با بوی خون، طعم اشک و دست‌های سرد. 

نه می‌توان نوشت و نه می‌توان نگفت. نه می‌توان خواند و نه می‌توان سرود. داغی که بر سینه ما سنگینی و هر انسانی را بی‌تاب می‌کند آن نیست که عده‌ای از میان ما گلچین شده و رفتند. شهادت در اندیشه اسلامی رسیدن به اوج نعمات خدا و دری از درهای بهشت است که خدا بر روی بندگان خاصش باز می‌کند. و این اوج گرفتن و رسیدن به مقصود زیباست و بالاتر از رضایت خدا چیست؟ به‌ویژه آنکه این فرصت کم‌نظیر در جوار امامزاده‌ای باشد که محل رفت و آمد ملائک است و منشأ مناجات و عباداتی که از سوی بندگان به آسمان می‌رود. چه از این بالاتر و چه قسمتی از این رشک‌انگیزتر؟ بهتر از این و آن که در ابتدای سال به دو طلبه شهید در جوار امام رضا علیه‌السلام دادند چیست؟ این مایه حسرت ما و چشم امید ما به شفاعت آنهاست. ولی آنچه بی‌تابمان می‌کند چیز دیگری است.

مظلومیت انقلاب اسلامی و مؤمنین و مستضعفین را هرگز نمی‌توان در کلام بشری گنجاند و هرگز نمی‌توان معادلی برایش جست. مردمی که الله را خدای خود انتخاب کرده و خواستند به راه انسانی رفته و عبودیت را برگزیده و از شیاطین دوری جستند را چنان مورد آزار و اذیت قرار دادند که شاید بتوان 43 ساله عمر انقلاب اسلامی را از نظر تراکم مظلومیت در تاریخ خلقت بی‌نظیر دانست. نمونه مشکلاتی که شیاطین برای آنها به وجود آوردند و جنایاتی که در حقشان کردند و نیز مقاومتی را که این مؤمنین و مستضعفین از خود نشان دادند نمی‌توان در تاریخ جست. چنین استقامتی است که شایستگی رسیدن به آرزوهای بزرگ را برای این ملت رشید و مقاوم فراهم کرده و وعده داده است. و نزول ملائکه‌ای که دائماً آنها را از ترسیدن و ناراحتی برحذر می‌دارند و به رسیدن به بهشت خدا وعده می‌دهند، بر این امتی است که نظر کرده خداست. 

اثبات حقانیت انقلاب اسلامی سخت نیست. کافی است پرسیده شود دلیل این همه دشمنی با ایران و کینه از ایرانی چیست؟ چرا آنها که دم از آزادی بیان و ادیان می‌زنند نمی‌توانند خداپرستی مردم ایران و استقلال و آزادی آنها را تحمل کنند؟ این دیکتاتوری نفس‌گیر و تاریک برای چیست؟ چرا این همه خباثت و خشونت و حیوان‌صفتی علیه کسانی است که می‌خواهند مستقل باشند؟ چرا کسانی که نمی‌خواهند در «ولایت جهانی شیطان» باشند باید چنین شکنجه شوند؟ تمدن غرب، چرا نمی‌تواند استقلال کشورهای دیگر را تحمل کند؟ تکبر و تفرعن لعنتی آنها از جان ما چه می‌خواهد؟ لعن و نفرین و مرگ بر همه دیکتاتورهایی که مردمان را به بردگی و بندگی خود می‌خواهند و می‌خوانند و می‌برند. آنها که با شعار حقوق بشر، انسان ذبح می‌کنند و آزادگان را دیکتاتور می‌نامند و با شعار زندگی، جان می‌گیرند و به اسم رهایی زن، آنها را به کنیزی می‌برند و به بند می‌کشند. 

 اثبات خبث دشمنان انقلاب اسلامی نیز سخت نیست. 17 هزار ترور دهه شصت را دهه هشتادی‌ها و دهه «سلام فرمانده» ندیده‌اند ولی با حوادث این روزهای خیابان‌های کشور می‌توانند ببینند و بی‌پرده بدانند که پدران و مادران‌شان انقلاب اسلامی را از میان چه آتش و خونی به دست آنها رسانده‌اند و برای آنکه ایران کشور خوبان شود چه خون دل‌ها خورده و رنج دورانی دیده‌اند. شاید یکی از درس‌های فتنه اخیر، این باشد که پس از 43 سال، مرور درس‌های انقلاب شود و نسل جدید هم دوست و دشمن خود را خوب‌تر بشناسند و بابصیرت‌تر، جایگزین گذشتگان خود شوند و آگاهانه‌تر از آرمان‌های انسانی دفاع کنند. رهبرحکیمی که به نوجوانان فرمود «بچه‌های عزیز من، شما نسلی هستید که خواهید توانست با فائق شدن بر ترفندهای دشمن و عبور از موانع و سختی‌ها، این کشور را به نقطه اوج و به آرمان‌های اسلامی و آرزوهای بزرگ ملت برسانید» متوجه بود که برایشان شرط «دشمن‌شناسی» هم گذاشت. 

این که نمی‌توان دهه هشتادی‌ها را بدون «حاج قاسم» و دهه نودی‌ها را بدون «سلام فرمانده» شناخت‌، شاید حکمتش رسالت بزرگی باشد که بر دوش این نسل گذاشته شده و قرار است کار بزرگ را اینان به سرانجام برسانند. 

«ترورهای کور» منافقین دهه شصت را چگونه باید برای نسل جدید تعریف می‌کردیم. این که کسی را تنها به جرم ریش داشتن یا چادری بودن، با تیغ موکت بری رشته رشته می‌کردند را اگر باور نداشتند در این بازه «چهل روز و شاهچراغ» همگی دیدند و باور کردند. همه باور کردند که اگر عده‌ای از خواص، نفهمانه حرف بزنند و بیانیه دوپهلو بدهند و عده‌ای هم از توبره بخورند و هم آخور، می‌توانند فضا را از عقلانیت تهی و از احساس کور لبریز کنند و جوانان بی‌تجربه را طعمه مطامع شیطانی و ابزار انتقام ناکامی خود کنند و جامعه‌ای که دچار اغتشاش شد‌، بهترین مرتع برای حیوانات انسان‌نمایی می‌شود که بدتر از سگان وحشی‌، کودک می‌درند. این وقایع را چگونه می‌شد برای نسل هفتاد و هشتاد و نود توضیح داد و پاسخ  «مگر می‌شود؟» را نشنید؟

از تروریست منافق و داعشی که به تعبیر قرآن، پست‌تر از حیوان و در حد هیچ هستند، توقعی نیست چرا که جزو بد‌ترین جنبندگانی هستند که با وجود چشم و گوش و عقل، از دیدن و شنیدن و فهم حقایق انسانی محرومند ولی مدعیان تمدن و گفت‌وگو و فرهنگ و هنر و ورزش را هم باید این‌گونه دید؟ اگر در فتنه 88 سران فتنه‌، دروغگوی معرکه شدند و برخی از آنها در ختم ساختگی زنده‌ها شرکت می‌کردند در فتنه امسال، برخی بازیگران سیما و سینما و فوتبال به این جرگه پیوستند. اگرچه دردناک ولی جالب است که به دروغ از دخترک دانش‌آموز اردبیلی کشته‌‌سازی کرده ولی برای آرتین و سه دانش‌آموز شاهچراغ سکوت می‌کنند! این چه معنی دارد؟ آنکه با برره، آتش به ادب و فرهنگ زد و ادای «حافظ می‌خوانی؟» را اتود می‌زد و پس از پول گرفتن، از راضی نبودن پخش «حتی یک فرم» از فیلمبازی تکراری «عاشق شدی؟» گفت، چرا این جنایت عیان علیه مردم مظلوم ایران را محکوم نکرد؟

چرا آن فوتبالیست بی‌معرفت، چرا آن بازیگر بی‌وفا، چرا آن مرده‌خور سیاسی، چرا آن بی‌خبر از همه‌جا، چرا آن قمارباخته‌ای که به بهانه مهسا فرار کرد و چرا همه آنها که برای مرگش یا گیسو پریشان کرده یا پریشان گفتند‌، برای 15 بی‌گناه و مظلومی که با جنایت محرز داعش، به خاک افتادند زبان و قلم نمی‌چرخانند؟ مردم می‌پرسند تفاوت این برخورد دوگانه و منافقانه در ماجرای فوت مهسا با این 15 نفر و ده‌ها جوانی که در این مدت توسط منافق و کومله و دموکرات و پژاک و بهایی و پس مانده‌های ساواکی به خاک افتادند چیست؟ آیا برای آن یک نفر، پای تطمیع، پول یا وعده در میان بود و برای این ده‌ها نفر نه؟ آیا برای آن یک نفر دستوری از خارج یا قول و قراری از سفارتخانه، آمده بود و برای این ده‌ها نفر نه؟ ماجرای تلخ شاهچراغ هم بر صدهای دیگر اضافه شد ولی مرثیه‌اش هنوز می‌ماند.

یادداشت

کدام مسلمان، ایرانی یا جوانمردی هست که از دیدن صحنه‌های تکان‌دهنده شاهچراغ و ولع وحشیانه آن داعشی برای کشتن بی‌گناهان، متأثر نشده و به خشم نیامده باشد؟ جای خطبه 27 نهج‌البلاغه و داستان خلخال اینجاست و ما از همه آن بیگناهان و به‌ویژه رامتین عزیز، شرمنده‌ایم که آنجا نبودیم و استخوان آن حرامی را خرد نکردیم و پناه مظلومان نشدیم و شرمنده از سَری که به تن می‌کشیم و از غصه نمرده‌ایم. آن که امیر ارتش‌مان نوشت، حکایت حال و حرف ماست اگرچه می‌دانیم که صبر انقلابی ما حکمتی دارد که بارها معجزه‌اش را دیده و دانسته‌ایم که مقابله با فتنه پیچیده و ترکیبی دشمن بسیار متفاوت از جنگ با دشمنِ روبه‌روست. سلاح کاری این جنگ، شناخت نقشه دشمن و تبیین و روشنگری است و برای مسئولین نیز کور کردن چشم و چشمه فتنه‌هاست. مردم کار خود را با بذل آرامش و آسایش و عزیزان و صبر انقلابی خود انجام دادند. نوبت به مسئولان رسیده که إن‌شاءالله آنها هم از این آزمون سربلند بیرون بیایند و با اقدامات انقلابی خود، تسلی خاطر و تشفی قلوب مؤمنین و مستضعفین شوند. بعون‌الله و فضله.

 

 محمدهادی صحرایی