در سالهای دفاعمقدس باید به ۳ مقطع ابتدای جنگ ، عملیاتهای آزادسازی با پایان عملیات بیتالمقدس و مقطع سوم که پایان جنگ است، توجه کرد. ما در هر ۳ مقطع هیچ زمانی در وضعیت برابر با متجاوزان نبودیم. همیشه آنها حداقل نسبت ۳ به یک با ما داشتند و در برخی مقاطع هم 5 به یک بودیم؛ در نیروی هوایی که این نسبت بیش از این حرفها بود.
بدون تعارف همه دنیا پشت سر آنها بود؛ این عبارت را آنقدر به کار بردیم که حالت شعاری پیدا کرده است اما حقیقتا همه دنیا پشتیبان و حامی آنها بود. حداقل اینگونه بود که بعثیها هیچ لیست خریدی (غیر از تسلیحات مستقیم هستهای) نداشتند که به هر جای دنیا ارائه بدهند و آن لیست خرید برایشان آماده نشود، آن هم با پرداختهای عجیب و غریب. یعنی پولش را خودشان نمیدادند و کشورهای عربی به جای آنها پرداخت میکردند؛ یا اقساط غیرقابل باور بسته میشد یا بلاعوض داده میشد. در مقابل ما تقریبا هیچ لیستی از خرید تسلیحات نداشتیم که در آن دچار مشکل نباشیم؛ از فشنگ معمولی گرفته تا خمپارههای عادی و گلولههای توپ. سلاحها از یک سطحی که بالاتر میرفت، اصلا امکان خرید آنها را نداشتیم. این حداقل حمایتها از دولت بعث عراق غیر از حمایتهای دیپلماتیک و مالی بود.
متحدان عراق، نان شب مردم عراق را هم تأمین میکردند و رژیم بعث با خیال راحت از وضعیت معیشت مردم به جنگ مشغول بود. این در حالی است که ما باید برخلاف آنچه گفته میشود و به نظرم تبلیغات حقیقی نیست، بخش اعظمی از بودجه کشور در زمان جنگ را صرف معیشت مردم میکردیم. من نمیگویم خوب یا بد است، میگویم آنچه گفته میشود بالعکس است و نمیپذیرم. با توجه به اسنادی که دستم بود، جمعبندی من این است که این ادعا که درصد کمی از بودجه کشور صرف معیشت میشد درست نیست. یک بخش زیادی از بودجه کشور از ابتدا باید برای معیشت مردم کنار گذاشته میشد و در نهایت هر چه در ظرف میماند، هزینه جنگ میشد.
در این وضعیت من به خیلیها که بر اساس ظواهر و عقل مادی بررسی میکردند حق میدهم ناامید باشند. یعنی روی کاغذ و در محاسبات واقعا جای امیدی نبود. در ابتدای جنگ - 31 شهریور که صدام حمله را شروع کرد- تا خودمان را جمعوجور کنیم، روز پنجم جنگ 20 هزار کیلومترمربع از کشور اشغال شد. 20 هزار کیلومترمربع را با مساحت عمده استانهای کشور مقایسه کنیم و ببینیم چه اندازه وسیع، بزرگ و ترسناک است. عراقیها به 5 کیلومتری مرکز استان خوزستان رسیده بودند که بین 70 تا 80 درصد درآمد ناخالص کشور از آنجا تأمین میشد و هیچ کسی تا روز 7 و 8 جنگ نتوانست مقاومت موثری مقابل آنان انجام دهد. آیا این مساله نباید ناامیدی و ترس ایجاد کند؟! ناامیدی معمولا از سر ترس یا از سر عقلانیت خالی از ایمان و احساسات متعارف انسانی است.
این وضعیت در ابتدای جنگ وجود داشت و بعد از آزادسازی خرمشهر هم ما یکی - دو عملیات انجام دادیم و بشدت در وضعیت بدی قرار گرفتیم و نتوانستیم فتوحات خرمشهر را تا ۲ سال بعد ادامه دهیم. این اتفاقات ترسناک بود و حالا باید مقابل دشمنی قرار میگرفتیم که با ما در یک سطح قرار گرفته بود. روی میز مذاکره هم چیز قابل چانهزنیای نداشتیم، به این معنا که نسبت به روز اول جنگ چیزی دستمان نبود. همه این مسائل ناامیدکننده بود.
تمام این فضای ناامیدی را جوانان شکستند. من با اطلاع در حوزه دفاعمقدس به شما میگویم هیچ کجا، هیچ پیرمردی نبود که خطشکن باشد. منظورم از خطشکن، خطشکن فقط در میدان رزم و جنگ نیست، بلکه در میدان تصمیمگیریها و ایدهپردازیها هم فقط و فقط جوانان زیر 30 سال و بعضا زیر 25 سال خطشکن بودند؛ امثال حسن باقری که کمی بیشتر از 25 سال داشت یا فرماندهان همسطح ایشان.
کسی فکر نمیکرد بتوان خرمشهر را پس گرفت. وضعیت خرمشهر بسیار خاص بود. کارشناسان نظامی مطرح دنیا میآمدند از مناطق اشغالشده بازدید میکردند و به عراق اطمینانخاطر میدادند و این بازدیدها رسانهای میشد که این شهر تبدیل به یک دژ غیرقابل نفوذ شده و موانع طبیعی و مصنوعی هیچ منفذی را برای ورود باقی نگذاشته است. بارها این موضوع در رسانههای مختلف تکرار میشد؛ این مسائل ناامیدی میآورد.
نیروهای کلاسیک مسلح ما - اشاره به نیروی خاصی ندارم - تمام توان مسلح سنتی ما میگفت امکان نفوذ وجود ندارد. ما هر تعداد تانک و هواپیما و نیروی انسانی که داریم، طرف مقابل چند برابر ما دارد. وضعیت ما در زمین اینطور است که آنها در خوزستان مستقر شدند و دارند استحکامات روی استحکامات میسازند و ما تازه بعد از سقوط بنیصدر ۳ - ۲ ماه است داریم خودمان را جمع میکنیم. این موضوعها و مسائل ناامیدکننده است و باید تا حدی حق داد. ناامیدها حرف اشتباهی نمیزدند، منتها امید حقیقی محصول ایمانی است که از اتکا و توکل به پروردگار متولد میشود. اطمینان و یقین به اینکه شما میتوانید مشکل را پشت سر بگذارید -که این شاخهای از ایمان است- هر جا باشد از آن امید بیرون میآید.
این بچهها با راهکارهای خلاقانه این استحکامات را دور زدند. از جاهایی که کسی فکر نمیکرد پای انسان روی آن بتواند استوار باشد چه برسد به اینکه آنجا بایستد، به سمت هدفی هدفگیری و شلیک کند و آن هدف را زیر فشار بگذارد و کنار بزند اما این بچهها رد شدند و خرمشهر را آزاد کردند. شهری را که فکر میکردند باید 25 تا 26 هزار شهید دهیم تا شاید بتوانیم به آن نزدیک شویم، با 6 هزار شهید آزاد کردیم. البته این تعداد شهید کم نیست، ولی نسبت به آنچه تصور و محاسبه میشد، کم است.
محاسبه این بود که اگر کمی توان داشتیم میتوانستیم از خرمشهر رد شویم و دشمن را در وضعیت بدی قرار دهیم که آنجا هم به نظرم یک جاهایی باز ناامیدان وسط آمدند و ما دچار مشکل شدیم. آنهایی که همیشه آیه یأس میخواندند وسط میدان که میآمدند، زمان ما را میگرفتند و نتوانستیم به برتری کامل برسیم.
به هر حال تمام ایام جنگ همین بود. ما در تمام مقاطع سهگانه جنگ که تشریح کردم، در همین وضعیت بودیم و از جنگ گذشتیم. نیروی مقابل ما که با ما میجنگید، امروز وجود خارجی ندارد. ببینید ما با همین بچههای 20 تا 30 ساله، با امید و دست خالی کجا ایستادیم. ما در طول 8 سال جنگ، هیچ وقت و در هیچ یک از مقاطع جنگ نتوانستیم به توازن قوا حتی نزدیک شویم اما آن را با پیروزی پشت سر گذاشتیم و دشمن نیست و نابود شد. امروز هم با تمام مشکلاتی که وجود دارد، با امید فراوان باید بایستیم و پیش برویم.
محمدعلی صمدی