نتایج درگیری آمریکا و روسیه بر سر اوکراین تا به حال چه بوده است؟ این سوالی است که بسیاری از کارشناسان و تحلیلگران بینالمللی در حال بررسی پاسخهای آن هستند. بحران اوکراین به عنوان یک بحران «نیمهجنگ سردی» در جهان معاصر افکار عمومی در سراسر جهان را با سوالات زیادی روبهرو کرده است: هدف روسیه از برگزاری مانور نظامی در نزدیکی مرزهای اوکراین و مستقر کردن نیروهای جنگنده خود در نزدیکی مرز و تهدیدش به استفاده از زور علیه کییف چه بود؟ آمریکا چه سودی از دخالت در این بحران میبرد و دولت بایدن که قصد داشت تمام توجه خود را به سمت شرق و چین ببرد، چه سیاستی برای مقابله با روسیه در پی گرفته است؟ آغاز جنگ بین روسیه و اوکراین یا تصرف احتمالی بخش دیگری از اوکراین به دست نیروهای روس چطور میتواند منافع مسکو را تأمین کرده و تا چه حد به ضرر منافع آمریکا در منطقه است؟ اعلام اتحاد استراتژیک و راهبردی میان پکن و مسکو در بحبوحه بحران اوکراین چه معنایی برای غرب دارد؟
برای پاسخ به این سوالات باید این بار بحران اوکراین را از دید غرب بویژه آمریکا به چالشهای موجود در شرق آسیا بویژه درگیریها با چین مشاهده کرد. بحران اوکراین، نمونهای کوچک اما جالب توجه از نوع برخورد غرب با مساله چین است. این موضوع، پدیدهای است که از جانب تحلیلگران غربی نیز رد نمیشود و بسیاری از آنها عقیده دارند نوع مواجهه با بحران اوکراین میتواند آینده بحران در تایوان را نیز بخوبی مشخص کند و در عین حال نمونهای تنبیهی برای چین درباره نوع رفتارش با غرب باشد.
در مساله اوکراین، آمریکاییها بنا بر اطلاعات دریافتیشان ـ که البته از سوی بسیاری از اندیشمندان حوزه روابط بینالملل زیر سوال رفته است و گاه آن را با اطلاعات مربوط به سلاحهای کشتار جمعی در عراق مقایسه میکنند و همه این اطلاعات را غیرقابل قبول میدانند ـ به این نتیجه رسیدند که روسیه قصد دارد به اوکراین حمله کرده و این کشور را به تصرف خود درآورد. آنها معتقد بودند مسکو تلاش دارد به تمام کشورهای حوزه اروپای شرقی و همسایگان غربی خود درسی بدهد که بدانند نتایج پیوستن به ناتو چه خواهد بود. مسکو پیش از این در سال 2014 زمانی که بحران پیوستن به اتحادیه اروپایی تمام اوکراین را در بر گرفته بود، شبهجزیره کریمه را از این کشور جدا و با برگزاری یک رفراندوم آن را به خاک خود ملحق کرد. این بار آمریکاییها بر این عقیده بودند روسها به دنبال تصرف اوکراین برای مقابله با پیوستن این کشور به ناتو هستند. ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه و سایر اعضای کابینه او بارها اعلام کردند روسیه قصد چنین کاری را ندارد اما آمریکا با ایجاد یک بحران تمامعیار رسانهای و تهدیدهای پیاپی، کار را به جایی رساند که مردم در خیابانهای شهرهای نزدیک به روسیه در اوکراین، به صف آموزشهای نظامی پیوستند و جهان خود را برای مشاهده جنگ بین روسیه و اوکراین آماده کرد. هدف بایدن از این اغراق بزرگ، کاملا آشکار بود. این کار یک شبیهسازی برای مساله تایوان بود و در عین حال میخواست پیام مهمی را برای اروپا نیز صادر کند: «شما بدون آمریکا و ناتو «هیچ» هستید و توان دفاع از خود را نیز ندارید». بر همین اساس بود که امانوئل مکرون، رئیسجمهور فرانسه بار دیگر در سفر خود به روسیه و اوکراین و بعد گفتوگو با رسانهها بر تشکیل نیروی نظامی اروپایی تاکید کرد؛ همان پروژه «ناتوی اروپایی» که در زمان ترامپ مطرح شده بود و حالا رنگ و بوی جدیتری با بحران اوکراین به خود میگرفت.
اشتباه آمریکا و اروپا در مساله اوکراین اما همین شدت بخشیدن به فضای «جنگ احتمالی» بود. آماده کردن فضا برای حمله نظامی تمامعیار روسیه به اوکراین باید شاهد شکلگیری اتحادی تمامعیار از سوی اروپا و آمریکا علیه روسیه میبود اما این تبلیغات و پروپاگانداهای سیاسی ـ رسانهای نتوانست با موفقیت همراه شود. آمریکا و دولت بایدن نتوانست در پیدا کردن جایگزینی برای نفت و انرژی روسیه برای اروپا موفق باشد و در عین حال نتوانست باعث شود اروپا یکپارچه به سمت دفاع از اوکراین برود. کشورهای اروپایی بویژه آمریکا از این فرصت استفاده کردند و سلاحهای خود را به اوکراین فروختند اما هیچکدام راضی نشدند نیرویی برای دفاع از این کشور بفرستند و در نهایت نیروهای نظامی و سیاسی اوکراین را در این کشور رها کرده و به خانههای خود بازگشتند. این مساله به حدی باعث تعجب شد که برخی رسانهها تیتر زدند: «آمریکا به جای رفتن به اوکراین، کییف را تنها گذاشت». همه اینها نشان میداد دولت بایدن با تمام بلوفهای نظامیای که میزند، نمیتواند به صورت نظامی رو در روی روسیه قرار گیرد وترجیح داد فضا را به سمت تنش بیشتر نکشاند.
تندرویهای آمریکا در مساله اوکراین اما میتوانست نتیجه بسیار بد دیگری برای دنیا بویژه آمریکا داشته باشد و آن شکلگیری این ایده در بین روسها بود که «ما کاری نکردیم اما چوب آن را خوردیم». این ایده میتواند در نهایت منجر به تصمیم سیاسی برای حمله نظامی به اوکراین شود، چرا که روسها متوجه میشوند هم تحریمهایی که تهدید شده بود در صورت حمله به اوکراین علیه آنان اعمال میشود، به صورت غیررسمی اعمال شده و هم در عین حال باید فکر به منافع ملی خود را نیز فراموش کرده و به کار خود مشغول شوند و کاری به پیوستن کشورهای همسایهشان به ناتو نداشته باشند. در صورتی که این ایده در کرملین حکمفرما شود، حمله به اوکراین میتواند براحتی به عنوان گزینهای مناسب در برابر قلدریها و تندرویهای غرب به گزینه اصلی در این باره تبدیل شود.
برای آمریکا اما اوکراین آزمایشگاه سیاسی برای مساله تایوان بود. آنها که میدانستند روسیه قصد و تمایل حمله نظامی به کییف را ندارد، تلاش کردند از این مساله درسی برای چین بسازند که در صورتی که پکن نیز خواستار حمله نظامی و الحاق تایوان به خاک خود باشد، درس اوکراین را همیشه در ذهن داشته باشد.
نکته جالب توجه در تمام این پیشفرضها این است که آمریکاییها هیچ گزینهای با عنوان کاربرد دیپلماسی برای حلوفصل نزاع با روسیه یا چین را در دستور کار نداشتند. در این میان به نظر میرسد بیشتر این فرانسه و آلمان هستند که به دلیل نگرانیهای خود درباره تأمین انرژی مورد نیاز اروپا و همچنین همکاریهای دوجانبه با روسیه، به دنبال کاستنها از میزان تنشها در منطقه هستند. خبر عقبنشینی بخشی از نیروهای نظامی روسیه از نزدیکی مرز اوکراین، همزمان با سفر «اولاف شولتز» صدراعظم آلمان به مسکو، نوید این را میدهد که خردگرایی اروپایی شاید بتواند از تنشها در منطقه کم کرده و تلاش دولت بایدن برای افزایش تنش در منطقه را نیز کم کند. مسکو به دنبال برگزاری جلسات مذاکره با آمریکا و ناتو است؛ جلساتی که در ابتدای بحران اوکراین برگزار شد و به نتیجهای نرسید. پادرمیانی اروپاییان میتواند به برگزاری این جلسات منجر شود و در نهایت میتواند سیاست خارجی مبتنی بر عقلانیت شرق را به رخ سیاست خارجی تهاجمی و احساساتی غرب بکشد. اینکه این مذاکرات و پیغامها و نامههای مسکو و واشنگتن تا چه میزان میتواند از تنشها در منطقه بکاهد، بستگی به تمایل و عزم سیاسی آمریکا دارد. باید دید آیا بایدن میخواهد دستاوردی مانند جلوگیری از جنگ در اوکراین را در سیاست خارجی خود ثبت کند یا میخواهد از روسیه در ماجرای اوکراین، درسی برای چین بسازد و هزینه این درس را هم تمام و کمال میپردازد.
فرزانه دانایی