روز پنجشنبه ۱۶ دیماه سال جاری، به مناسبت گرامیداشت دومین سالگرد شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی ، محفل شعری در محل رایزنی فرهنگی ایران در افغانستان برگزار شد که در بخشی از این مراسم، دختر ۸ ساله افغانستانی بنام "فاطمه نصیر" ، دلنوشتهای بنام *سلام سردار، سلام آقای سلیمانی* خواند که خواندن آن بسیار دلنشین و شیوا است.
آن دلنوشته چنین است:
*سلام سردار، سلام آقای سلیمانی*
من شمارا نمی شناختم، اما بعد از شهادت تان از طریق تلویزیون و از صحبتهای پدرم شما را شناختم چون من ایرانی نیستم و در ایران زندگی نمی کنم. من افغانستانی هستم و اینجا زندگی میکنم. همیشه بین من و پدرم جنگ است، چون من شبکه های پویا و هدهد را نگاه میکنم، این شبکهها کارتونهای قشنگی دارد درباره پیامبران، درباره امام حسین ع و پهلوان پوریای ولی که با آدم های بد و زورگو میجنگد، اما پدرم شبکه خبر را نگاه میکند.
آن روز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم پدرم نشسته به تلویزیون نگاه می کند و نوشتههای آن را می خواند.
سردار!
من وقتی ناراحت می شوم زود گریه می کنم، اما پدرم گریه نمیکند و می گوید مردها نباید گریه کنند.
اما آن روز وقتی به تلویزیون نگاه میکرد، اشکها از گوشه چشمش آرام آرام پایین می آمد، انگار غم سنگینی بر شانه هایش نشسته بود. با مادرم که صحبت کرد، فهمیدم که آمریکایی های کافر و بدجنس و جنایتکار تو را شهید کردهاند. بعد از آن کم کم تو را شناختم، از تلویزیون و از صحبتهای پدرم، مادرم و برادرم.
پدرم میگوید تو جان زنان و کودکان زیادی را نجات دادی، در آمرلی در نبل و الزهرا .
پدرم میگوید اگر تو و یارانت نبودید داعشی های جنایتکار کربلا را هم خراب میکردند و به حرم حضرت زینب هم حمله میکردند.
من کربلا را خیلی دوست دارم، چند سال قبل با پدر، مادر و برادرم به کربلا رفتیم دلم میخواهد باز هم آنجا بروم. تو را هم دوست دارم و از تو و یارانت سپاسگزارم که نگذاشتید دشمن، کربلا و دمشق را بگیرد و حرم های امامان را خراب کند.
حالا من می دانم که به تو و یارانت مدافع حرم میگویند و شماها به خاطر دفاع از حرم امامان شهید شدید، ولی من میدانم که شماها زنده هستید و پیش خدا هستید.
پدرم هم حالا کمتر گریه میکند و هر وقت دلش میگیرد و تنگ میشود، موبایلش را میگیرد و به یاد شما به این آهنگ گوش میکند.
جان خود را فدای جانان کرد،
پهلوان مرد آسمانی ما
رستم دیگری به میدان زد،
از دل شاهنامه خوانی ما
او خودش یک تنه سپاهی بود، زخمی از هر نبرد بر تن او
بی سلاح و زره به خط می زد، نام پروردگار جوشن او
اوکه پا میگذاشت درمیدان، جبهه آرام میشد از عطرش
رنگ و بوی نماز مولا داشت، گریههای شبانه ی وترش
گفتم از اوست هر چه ما داریم، پرچمش را نمی دهیم از دست
ناگهان آسمان به حرف آمد، حاج قاسم هنوز هم زنده است
قاسم هنوز در شط، قاسم هنوز در خط
گرم نبرد در کوه، گرم گذشتن از شط
قاسم هنوز با ماست، در کوچه و خیابان
قاسم هنوز زنده است، ما را گواه قرآن
قاسم میان سنگر گرم دفاع مانده
قاسم همیشه با ما از صبح فتح خوانده
قاسم هنوز در فاو در سینه خطر هاست
قاسم هنوز زنده است، قاسم هنوز اینجاست.