۱-«۲۰ سال جنگ با صدها هزار کشته و زخمی و میلیونها آواره و میلیاردها دلار هزینه و دیگر هیچ!» فقط یک قلم از لیست سیاه سیاستهای آمریکا ست. به دلایل فراوان و در ابعاد مختلف اخراج امریکا از افغانستان را باید در مقایسه با ویتنام، مفتضحانهتر و شکستی سنگینتر و دستاورد آن برای مردم منطقه و بهویژه مردم افغانستان را باید بهمراتب ارزشمندتر از خروج این کشور از ویتنام تحلیل کرد. اما برای جبران و یا تحتالشعاع قرار دادن هر شکستی که مفتضحانهتر و دستاوردهای آن برای ملتها بزرگتر باشد، سناریوها و نقشههای خطرناکتری برای پساشکست طراحی میشود. نمیتوان پذیرفت که امریکا بدون برنامه تن به این شکست داده باشد، لذا نخواهد گذاشت شیرینی این دستاورد بهراحتی در کام مردم منطقه بنشیند. از برخورد سرد بایدن با اشرف غنی در سفر به واشنگتن و همچنین عدم پاسخگویی بایدن به سؤالات خبرنگاران درباره افغانستان بعد از برگشت اشرف غنی، نیز پیشبینی میشد که بایدن نقشهای برای افغانستان در سر دارد! یکی از اهداف مهم و استراتژیک امریکا ایجاد خلأ قدرت سیاسی و نظامی و تشدید جنگ داخلی و زمینهسازی برای تداوم حضور خود در منطقه و بهخصوص در عراق و سوریه و برگشت شیطنتآمیز دوباره به افغانستان است؛ آنگونه که در سال ۲۰۱۱ از عراق اخراج و سه سال بعد، از پنجره وارد شد!
۲- مذاکرات قطر نمیتواند مشکل مردم افغانستان را حل کند و از جنگ داخلی نجات دهد، همانگونه که در چند سال اخیر نتوانسته؛ چراکه اولاً مذاکرات با هدایت امریکا بهعنوان عامل اصلی جنگ خارجی و داخلی در این کشور انجام میشود. چنانکه قبل از آغاز مذاکرات اخیر نیز زلمای خلیلزاد در دیدار جداگانه با هیئتهای دو طرف در دوحه، مطالبات امریکا را به آنها دیکته و تحمیل کرد. ثانیاً آنچه روی میز مذاکرات قطر بود در اصل همان پیشنهادهای دیکته شده گذشته امریکا، از جمله تشکیل دولت انتقالی با حضور طالبان است که چندی قبل آنتونی بلینکن در نامهای تحقیرآمیز به اشرف غنی خواستار تحقق آنها در پسااخراج از افغانستان شده بود. این درخواستها مفاد توافق ترامپ جمهوریخواه با طالبان است که بایدن دموکرات اکنون به دنبال تحقق آنهاست، آنگونه که مشاور پیشین وزارت دفاع امریکا هم اذعان و فاش کرده «سیاست امریکا این است تا با همکاری برخی در منطقه و تقسیم قدرت در افغانستان، طالبان به رسمیت شناخته شود!». ثالثاً عدم پذیرش آتشبس سهماهه از سوی طالبان نشان میدهد این گروه و امریکا در پشت پرده، مخالف هرگونه کاهش درگیریها و پایان دادن به جنگ داخلی در افغانستان هستند. طالبان با هدایت زلمای خلیلزاد پیششرط آتشبس و تشکیل دولت انتقالی را برکناری اشرف غنی از قدرت و اصلاح قانون اساسی بر اساس تفکرات خود اعلام کرده! در حالی که لازمه هرگونه توافقی برای صلح، آتشبس است. دولت افغانستان نیز با پادرمیانی زلمای خلیلزاد اصلاح قانون اساسی را پذیرفته و معاون شورای عالی صلح افغانستان اذعان کرده «با تشکیل کمیتهای تخصصی و آماده کردن یک پیشنویس، ما در مذاکرات به آن خواهیم پرداخت». سخنگوی طالبان هم ادعا کرده «واشنگتن و کابل توافقی مبنی بر نظام اسلامی جدید بر اساس قرائت طالبان را پذیرفتهاند»! رابعاً اینکه بایدن در گفتوگوی تلفنی با اشرف غنی طالبان را متهم به تناقضگویی و طالبان امریکا را متهم به نقض توافق صلح با حمله به مواضع این گروه کردند، نشان از یک جنگ زرگری جهت القای ضدامریکایی بودن طالبان برای بهرهبرداریهای سیاسی - امنیتی در آینده و همچنین تحتالشعاع قرار دادن افشاگریهای روسیه در خصوص کمکهای امریکا به داعش دارد. امریکا در عملیات هوابرد خود در شمال افغانستان اقدام به پیاده کردن نیروهای کمکی و تجهیزات نظامی برای داعش نمود و برای انحراف افکار عمومی از این موضوع، در جنوب با ریختن چند بمب در بیابانهای افغانستان ادعای حمله به مواضع طالبان را کرد. خامساً با توجه به شرایط میدانی، طالبان راهبرد خود را از مسیر سیاسی «تحمیل صلح بر اساس مفاد دیکته شده امریکا» و از مسیر نظامی «تحمیل خود با زور اسلحه» انتخاب کرده و در صورتی که موفق به مسیر اول نشود، قصد دارد با کسب درآمدهای گمرکی و پاسگاههای مرزی فتح شده و قطع مسیرهای حملونقل تأمین مواد غذایی و محصولات مورد نیاز پایتخت و یا اقداماتی نظیر انفجار تأسیسات برق و قطعی یکروزه کابل، زمینه سقوط دولت را فراهم کند. ژنرال مک کنزی فرمانده سنتکام (فرماندهی مرکزی امریکا) هم خواسته و یا ناخواسته اذعان کرده «هدف طالبان فقط پیروزی نظامی نیست، بلکه پیروزی سیاسی هم هست»! از سوی دیگر چشماندازی هم از اقتدار و توان سیاسی و نظامی لازم برای پیروزی دولت بر طالبان متصور نیست، چراکه با وجود ۱۵۰ هزار نیروی نظامی خارجی که با ادعای حمایت از دولت افغانستان در این کشور حضور داشتند، امریکا اجازه نداد و دولت نتوانست در ۲۰ سال گذشته پیروز شود. لذا بر اساس این راهبرد و واقعیتهای میدانی و سیاسی مذاکرات دوحه قطر هیچگونه نتیجه ملموسی برای مردم افغانستان نخواهد داشت. سادساً امریکا حتی برای بعد از قدرت گرفتن احتمالی طالبان و یا مشارکت این گروه در قدرت نیز نقشه دارد. اینکه بلینکن در گفتگو با شبکه MSNBC ادعا کرده «سیطره طالبان بر افغانستان موجب منزوی شدن این کشور و قطع حمایتهای بینالمللی خواهد شد»، نشان میدهد امریکا قصد دارد با تحریم و ادعاهای حقوق بشری، مردم افغان را با فشارهای سیاسی- اقتصادی بیشتری تحتفشار قرار دهد.
۳-تاکنون امریکا در افغانستان در یک بازی کثیف، دولت و گروه طالبان را از طریق دو توافقنامه جداگانه، به جان هم انداخته بود و تعارض بین آنها نیز یک چالش تاکتیکی بر سر منافع گروهی و قومی و در راستای اهداف امریکا بود، نه چالش استراتژیک بر سر منافع ملی افغانستان. لذا تاکنون دست برتر هرکدام از این دو ناشی از توازنی بوده که امریکا در بازی با آنها دنبال میکرده و پیروزی سیاسی و یا نظامی هرکدام در نهایت پیروزی امریکا محسوب میشد. رایان کراکر سفیر پیشین امریکا در افغانستان نیز در مصاحبه با سیانان در واکنش به ادعای تسلط طالبان بر ۸۵ درصد خاک افغانستان اذعان میکند «در سرزمینهای تحت کنترل، این بخشی از بازی قدرت در افغانستان است که ما در این بازی بودیم و طالبان نیز در آن نقش ایفا میکند»!
۴-اگر امریکا در خروج خود از افغانستان صادق بود باید روند خروجش به تقویت دولت مستقر میانجامید، نه اینکه موجب تضعیف دولت و تقویت نیروهای گریز از مرکزی شود که با دولت مرکزی در حال معارضه و جنگیدن هستند. پیشروی سریع طالبان و اذعان فرمانده نظامی امریکا در افغانستان به اینکه «این پیشروی برای ما غافلگیرکننده نبود» و ادعای سخنگوی طالبان در مصاحبه با سیانان پس از مذاکرات در مسکو، به اینکه «ما با امریکا به یک توافق برد-برد رسیدیم»! همگی مؤید طراحی خبیثانه پساخروج امریکا و هماهنگی با طالبان است. اگر امریکا با خروج خود، افغانستان را تحویل دولت مرکزی میداد، درگیریها و جنگ در این کشور باید کاهش مییافت، چون طالبان عملاً هویت و راهبرد نظامی خود را که ادعای مبارزه و مقابله با نیروهای خارجی و بهخصوص آمریکایی را داشت، از دست میداد و دیگر کسی هیچگونه عملیات نظامی از سوی این گروه را نمیپذیرفت و مجبور میشد سلاح را بر زمین بگذارد. اما به قول رایان کراکر «ما به دولت افغانستان چیزی تحویل ندادیم، بلکه به طالبان تحویل دادیم»!
۵-امریکا با توافقنامه امنیتی با کابل تلاش داشت حضور خود در افغانستان را دائمی کند اما چون نتوانست، تلاش میکند فضای سیاسی - رسانهای مقاومت و مقابله با امریکا را به فضای مقابله گروههای سیاسی-نظامی-جهادی با یکدیگر تبدیل و «گفتمان مقاومت در مقابل امریکا» را با «گفتمان ثبات با حضور نیروهای آمریکایی» جایگزین نماید. چنانکه برخی از نظامیان و سیاسیون آمریکایی آشکارا ادعا کردند «افغانستان بخشی از خاک امریکاست و ما مجبور میشویم دوباره به افغانستان و بگرام برگردیم»!
۶-نکته مهم اینکه همه این طراحیها حاصل مذاکرات و امضاء توافقنامه امریکا با طالبان در ۲۰۲۰ بدون حضور دولت مرکزی است. یعنی دولت جمهوریخواه ترامپ طراحی کرد و دولت دموکراتِ بایدن همان طراحی را اجرا نمود و این نشان میدهد برخورد استکباری و استعماری امریکا با کشورها، جمهوریخواه و دموکرات ندارد و هدف هر دو حزب و در شراکت با هم، تسلط بر منابع و ثروتهای منطقه با دوشیدن عناصر وابسته به خود است و به اقتضای زمان و شرایط عنصر وابسته به خود را پس از دوشیدن دور میاندازند! لذا مایه تعجب نخواهد بود اگر اکنون با پیشروی طالبان و کشیدن فرش از زیر پای دولت مرکزی، نوبت به اشرف غنی رسیده باشد، چنانکه برخی از دولتمردان افغان اذعان دارند که «امریکا از پشت به آنها خنجر زده است»، این در حالی است که بایدن در گفتوگوی تلفنی با اشرف غنی فریبکارانه ادعای حمایت از دولت افغانستان را داشت!
۷-حال مهمترین سؤال از غربگرایان این است که آیا امریکا با اشغال افغانستان به جنگ در این کشور پایان داد و یا اکنون با خروجش به پایان دادن جنگ در این کشور کمک میکند؟!
دکتر محمدحسین محترم