اگر بخواهیم نقش نیروی هوایی ارتش را در دوران دفاع مقدس بیان کنیم باید بگوییم که اگر خلبانان نیروی هوایی و پشتیبانیهای آنان نبود شاید بسیاری از عملیاتهای دریایی و زمینی مانند عملیات مروارید و والفجر ۸ نیز به پیروزی نمیرسید. این نیرو از پایان دفاع مقدس تا کنون هم در عرصههای خودکفایی، ساخت و تولید تجهیزات جدید و به روز هم از نیروهای پیشگام در نیروهای مسلح به شمار میرود.
این نیرو از نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی و بعدها در طول دفاع مقدس علاوه بر عملیاتهای مهمی چون حمله به الولید یا اچ ۳، حمله به اوسیراک، کمان ۹۹، بمباران شهر کوت و بسیاری دیگر از عملیاتها نقش مهمی در نابودی توان نظامی ارتش بعثی داشت و در این راه شهدای بسیاری را هم به انقلاب و کشورمان تقدیم کرده است. نخبگان نیروی هوایی ارتش توانستند عملیاتهای بسیاری را علیه دشمن بعثی طراحی و اجرا کنند که تا آن زمان شاید نظیر آن در دنیا وجود نداشت. این نوابغ و نخبگان نه تنها با این عملیاتها توانستند دشمن بعثی را مجبور به پذیرش شکست کنند، بلکه کارشناسان نظامی جهان را هم به حیرت واداشتند.
نقش همافران نیروی هوایی ارتش در پیروزی انقلاب
نیروی هوایی ارتش یکی از نیروهایی بود که همافران آن با پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان نخستین گروه بیعت کننده با امام خمینی (ره) به نزد بنیانگذار انقلاب اسلامی رفتند و به صف انقلابیون پیوستند. جمعی از همافران، خلبانان و فرماندهان نیروی هوایی ارتش ستمشاهی ۱۹ بهمنماه سال ۱۳۵۷ با برداشتن کلاه نظامی، مقابل امام امت عرض ادب و ارادت کردند و با برگزاری رژه نظامی در مقابل ایشان، تیر خلاص به پیکر نیمه جان رژیم شاهنشاهی زدند.
همین اتفاق بود که باعث شد تا کور سوی امید سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و رژیم صهیونیستی در بازگرداندن شاه مخلوع برای همیشه از بین برود. خبر این کار بزرگ و کم نظیر به سرعت در همه پایگاههای ارتش در سراسر کشورمان پخش شد. البته ناگفته نماند که همان شب بود که ضد اطلاعات ارتش تعداد بسیاری از همافران نیروی هوایی ارتش را شناسایی و دستگیر کرد. اما این حرکت انقلابی همافران باعث شد تا آنها جرات اقدامات بعدی علیه رژیم ستمشاهی را پیداکنند. میتوان به جرات گفت که این اقدام در کنار سایر حرکات انقلابی مردم باعث شد تا رژیم ستمشاهی چند روز بعد در ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ نابود شود.
خبر راهپیمایی افسران، همافران و درجهداران نیروی هوایی و اعضای خانواده آنها در روزنامه کیهان یک روز بعد در هفتم بهمنماه سال ۱۳۵۷ این چنین گزارش شد که نظامیان در حالی که فریاد میکشیدند «ما پرسنل هوایی هستیم، ما منتظر خمینی هستیم» از طول خیابان فرحآباد عبور کردند و تا چهارراه کوکاکولا ادامه پیدا کرد. تظاهرکنندگان اکثرا با لباس فرم نیروی هوایی بودند. بسیاری از همافران پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در جنگ تحمیلی نیز نقش مهمی ایفا کردند و در صحنه پشتیبانی فنی از توان رزم نیروی هوایی ارتش حضور موثری داشتند.
در این گزارش میخواهیم تا زندگی یکی از این شهید به نام شهید محمود آقارفیعی را مرور کنیم.
روایتی از یک همافر نیروی هوایی ارتش از دیدار با امام تا شهادت در خرمشهر
امیر سرتیپ شهید محمود آقاربیعی یکی از شهدای نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران است که هشتم تیرماه سال ۱۳۲۶ در خانوادهای مومن و متدین در تهران چشم به جهان گشود. دوران تحصیل خود را با نمرات بسیار خوب و معدل ممتاز در مدرسه خوارزمی گذراند و پس از اخذ دیپلم ریاضی فیزیک، علاقه داشت برای ادامه تحصیلات وارد دانشگاه تهران شود، اما به میل اطرافیانش وارد نیروی هوایی ارتش شد و به علت مدرک تحصیلی خود فعالیتش را به عنوان همافر با تخصص تکنسین هواپیما یا مهندسی هواپیما در نیروی هوایی ارتش آغاز کرد.
محمود جزو افراد نخبه و باهوش دوران تحصیل و کار خود بود و به همین دلیل هم برای طی دوره های تخصصی به آمریکا و آلمان اعزام شد. این دوره ها چند سال ادامه داشت و او به کشورمان بازگشت.
او پس از بازگشت به ایران فعالیتهای مبارزاتی خود علیه رژیم ستمشاهی را در گروهی ادامه داد. برادرش آن روزها را اینگونه روایت میکند: «اعضای این گروه در هفته یک شب در منزل پدری ما جمع شده و درباره مسائل دینی و سیاسی بحث و مبادله داشتند تا اینکه نوشتهها و گفتههای امام خمینی در دست برادرم و دوستانشان بود و دیگران هم پخش میکردند و فعالیت سیاسی گسترده شده و به زیر دستان و بچهیمان بسیار بسیار کمک میکردند تا اینکه انقلاب اسلامی انجام شد و دور از محیط ارتش و با ترس و دلهره خانواده فعالیت گستردهتر شده و به راهپیمایی که امام دستور میدادند شرکت کرده و در زمانی که امام به ایران آمده و به خیابان ایران رفته بودند که ارتش برای ما نور به پیشگاه او نائل شده برادر اینجانب هم جزو همافرها به دیدار امام رفته و عهد و پیمان بسته بود.»
پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز دفاع مقدس
با پیروزی انقلاب اسلامی و حمله رژیم بعثی عراق به کشورمان محمود نیز همچون سایر همرزمانش به جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافت. چندین بارها به جبههها رفت و رفته و ترکش خورده و مجروح شده ودر بیمارستان بستری شده بود. او تا آن زمان ازدواج نکرده بود تا اینکه دوستان به او پیشنهاد ازدواج داده که باید از خود یادگاری به جا بگذارد چراکه ازدواج سنت دین اسلام است. محمود با دختری تحصیل کرده و هم عقیده با خود ازدواج کرد. برادر شهید مراسم ازدواج او را اینگونه شرح داد: «آنها به علت وقوع جنگ و شهادت بسیاری از جوانان و مردم طی آن مراسم خود را بسیار ساده و با نوحه سرایی برگزار کردند. البته نه اینکه به علت محدودیت مالی این کار را کرده باشند بلکه خودشان اینطور میخواستند.»
عقدشان توسط امام خمینی (ره) انجام گرفت و چندین بار سعادت داشت تا به محضر امام مشرف شود. بعد از چهار الی پنج ماه ازدواج متوجه شدیم که همسرشان باردار است. در آن زمان همیشه در جبههها بود و در تهران نبود و همسرشان تنها. اما همچنان فعالیتهای محمود ادامه داشت و پس از چندی خود را به سپاه پاسداران منتقل کرده و فعالیتهای خود را در این قسمت ادامه داد.
محمود همواره به فکر شهادت بود
او دوستان بسیاری از گردان خود را از دست داده و همه را خود سرپرستی کرده بود. بعضی از دوستان خود را در قطعه ۲۴ بهشت زهرا دفن کرد و برای خود در همان قطعه یک آرامگاه انتخاب کرد و گفت که من هم باید در اینجا کنار دوستانم باشم. او هیچگاه فرزند خود را ندید، ولی اسم آن را که اگر پسر یا دختر باشد انتخاب کرد. بالاخره آرزوی محمود برای شهادت تحقق پیداکرد و هنگامی که در ۱۷ اسفندماه سال ۱۳۵۹ در خرمشهر بود بر اثر اصابت ترکش ناشی از انفجار خمپاره در سن ۳۲ سالگی به شهادت رسید.
شهید محمود آقارفیعی قبل از شهادت خود خانواده را دلداری میداد که همه میروند و این همه جوانان ما به خاطر وطن و اسلام رفته اند و ما هم باید برویم. وطن و ناموس ما اگر ما حاضر نشویم در جبههها از دست میرود شما باید زینب گونه رفتار کنید و دشمن را شاد نکنید آهسته کارها را انجام دهید و به نماز و تقوا و توجه به حلال و حرام تأکید میکردند. به ساده زیستن انسان بودن، محبت و کمک به همنوع، آرمانهای انقلاب را داشتن، راه حق و حرف حق را پیاده کردن، در راه خدا قدم برداشتن تأکید میکرد. او همواره میگفت دل به دنیا نبندید و وصیت به فرستادن مادر خود به مکه و بخشش اموال خود به همسر و ناگفته نماند که همسر ایشان بعد از او ازدواج نکرده و فرزندش را بزرگ کرده و وارد دانشگاه شده و به گفته او که من بعد از شهید دیگر کسی را به خوبی و انسانیت او نمیبینم.
برادرش نیز ضمن نقل خاطرهای از این شهید میگوید: برادرم در سن هجده سالگی دوران آخر تحصیل دبیرستان خود بود که در منزل پدری مبلغ زیادی گم شده بود و با گشتن همه منزل مبلغ مورد نظر پیدا نشد، در آن زمان از نوجوانی در محل زندگی که دروازه شمیران محل سکونت ما بود تکیهها و دستههای سینه زنی همه از طرف خود ما برقرار بود و در آن سال مصادف با ایام عزاداری امام حسین بود و همه لباس سیاه پوشیده بودیم، و با این موقعیت با آشفتگی زیاد در خانواده برادر شهیدم گفت یا امام حسین در این ساعت و این موقع اگر این مبلغ پیدا شده که هیچ اگر پیدا نشود من این لباس سیاه را از تن در میآورم در واقع به امام حسین گفته و عهد بست و ایمان قوی خود را نشان داده و طولی نکشید در همان چند ساعت و در همان زمان مبلغ گم شده پیدا شده و با گریه به خاک تکیه مکان و محل که میزدیم افتاد و خدا را سجده کرد. ایمان اساسی به قلبها باید باشد نه به زبان و ظاهر از ریشه باید باشد که از پدر و مادر به فرزندان منتقل میشود برادرم اینگونه بود و زیست و رفت.