سردار شهید سید عبدالرضا موسوی یکی از همین فرماندهان شهید است که نقش به سزایی در دفاع از ایران اسلامی مقابل دشمن بعثی دارد.
جایگزین شهید جهان آرا
سردار سرلشکر پاسدار شهید سید عبدالرضا موسوی یکی از فرماندهان شهید سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است که ۲۹ فروردین ماه سال ۱۳۳۵ در خانوادهای مذهبی و از لحاظ مالی متوسط در خرمشهر چشم به جهان گشود. دوران تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را در زادگاهش گذراند و باهوش بالای خود همواره در دوران تحصیل خود جزو نفرات برتر کلاس بود. عبدالرضا همیشه به هم کلاسیها و دوستانش در درسها کمک میکرد و سعی در ارتقای علمی روز افزون آنها داشت.
او مدرک دیپلم خود را با معدل ۵۸ / ۱۹ اخذ کرد، در کنکور اعزام به خارج نیز رتبه اول را به دست آورد اما با شرکت در کنکور سراسری در همه رشتههای پزشکی دانشگاههای ایران پذیرفته شد و ترجیح داد در دانشگاه تهران تحصیل کند. حرکت ها و روابط عبدالرضا پس از ورود به دانشگاه وسعت بیشتری پیداکرده بود. او مشاهده می کرد که محیط دانشگاه غیر اسلامی است پس باید کاری برای اصلاح انجام دهد. پس تصمیم به ایجاد تشکل بچههای جنوب شهر گرفت و این نخستین مرحله جدی از فعالیت سیاسی عبدالرضا بود.
بازگشت به زادگاه
عبدالرضا که چندان با روحیه حاکم بر دانشگاه تهران سازگاری نداشت پس از چندی به زادگاهش رفت و تحصیلات خود را در دانشگاه جندی شاپور اهواز ادامه داد. او که فعالیتهای بسیاری را علیه رژیم ستمشاهی انجام میداد در آخرین روزهای سال ۱۳۵۵ توسط گارد شاهنشاهی به اخراج از این دانشگاه تهدید شد. اما بسیار شجاعتر از این بود که چنین تهدیداتی او را مایوس کند. پس فعالیتهای خود را ادامه داد که منجر به اخراج از دانشگاه و بازگشت او به خرمشهر شد.
ساماندهی مبارزان علیه رژیم شاه
پس از بازگشت به خرمشهر تلاش کرد تا همه مبارزان ضد ستمشاهی را متحد کرده و مبارزات را منسجم تر از گذشته کند. در این حین نیز مبارزات مردمی علیه رژیم ستمشاهی در همه جای ایران گسترش پیداکرده بود و عبدالرضا هم در خرمشهر مشغول راه اندازی تظاهرات و درگیریهای خیابانی و بسیج مردم و دعوت از سخنرانان مذهبی و تشکیل نمایشگاههای کتاب در مساجد و تکثیر و توزیع نوارها و اعلامیههای امام خمینی (ره) بود. با عضویت در حزبالله خرمشهر، زمینه آشناییاش با سید محمدعلی جهانآرا فراهم شد، به همراه سایر جوانان مبارز خرمشهر فعالیت های خود را در یک خانه متمرکز کرده بود که این فعالیت ها نیز در جریان حکومت نظامی توسط ساواک لو رفت و عبدالرضا روانه زندان شد.
پیروزی انقلاب اسلامی و مبارزه با ضد انقلاب
او با پیروزی انقلاب اسلامی و حرکت مردم به سوی زندانها آزاد شد و نخستین فعالیت سیاسی خود پس از پیروزی انقلاب اسلامی را با شرکت در کانونی متشکل از افراد مبارز و مسلمان خرمشهر ادامه داد. در همان زمان ضد انقلاب نیز در خرمشهر همانند سایر شهرهای کشور حضور داشت که او به همراه همرزمانش کار تشکیلاتی و عقیدتی در کانون فتح آبادان را آغاز کردند. جهاد سازندگی مقصد بعدی عبدالرضا بود، او در این نهاد نیز به عنوان مسئول تدارکات و پشتیبانی نقش موثری داشت. اما ضد انقلاب دست بردار نبود و به همین دلیل او دوباره اسلحه به دست شد و در حادثه موسوم به چهارشنبه سیاه در سال ۵۸ با ضد انقلاب مقابله کرد.
عبدالرضا در سپاه نیز حضور داشت و به عنوان مسئول عملیات سپاه خرمشهر فعالیت میکرد. آبان ماه سال ۵۸ بود که برای ادامه تحصیلات دانشگاهیاش در سال پنجم دانشکده پزشکی وارد دانشگاه جندی شاپور شد و هنوز یک ترم بیشتر نگذشته بود که به اصرار شهید جهانآرا، دوباره درس را رها کرد و برای رسیدگی به وضعیت خرمشهر راهی شهرش شد.
آغاز جنگ تحمیلی و حضور جانانه برای دفاع از ایران اسلامی
عبدالرضا همچون سایر همرزمانش و همه مردم ایران اسلامی در مواجهه با تهاجم رژیم بعثی عراق آرام و قرار نداشت و از نخستین روزهای حمله بعثیها به خرمشهر در جنگ تن به تن با آنها حضور موثری داشت. او در این نبرد مثل همه نیروهای مردمی و رزمندگان نقش اساسی را ایفا و آنها را به سلاحهای جنگی مسلح کرد. ۱۹ مهرماه سال ۱۳۵۹ بود که نخستین بار زخمی شد و به ناچار نبرد را رها کرد. اما پس از مدتی استراحت دوباره به جبهه برگشت و در سازماندهی مجدد سپاه فعالیت داشت. در همان سالها او به دلیل رکود جبههها جهت گذراندن یک دوره فشرده نظامی به اهواز رفت.
فرماندهی که آزادی شهرش را ندید
او در مدت حضور خود در اهواز درباره نهضتهای آزادی بخش منطقه مطالعه کرد، این دوران مصادف بود با فعالیت شدید ضدانقلاب (به شیوه ترور) و سقوط بنی صدر و متوقف شدن برنامههای وزارت خارجه و از طرفی نیاز سپاه خرمشهر به فرمانده جدید (پس از رفتن شهید جهان آرا به سپاه منطقه ۸)؛ پس او مجبور شد به سپاه بازگردد و در سمت فرماندهی به بازسازی مجدد سپاه مشغول شود تا اینکه پس از ۸ ماه فعالیت مستمر در سپاه نوبت به آزادسازی خرمشهر رسید. عبدالرضا در آن روزها نیروهای سپاه و نیروهای اعزامی در تیپ ۲۲ بدر را دوباره سازمان داد و خود نیز بدون دریافت مسئولیت رسمی بر این نیروها نظارت میدانی عملیات را عهدهدار شد. معروف است که او با یک موتورسیکلت به طور مرتب در خط مقدم حضور پیدا میکرد و آمادگی نیروها را مد نظر داشت.
عبدالرضا پس از شهادت شهید محمد جهان آرا در هفتم مهرماه سال ۱۳۶۰ به فرماندهی سپاه خرمشهر منصوب شد و فعالیتهای خود را در این مسئولیت ادامه داد.
وقتی عبدالرضا و محمد دوباره در کنار یکدیگر مینشینند
وقتی فرماندهان جنگ تصمیم میگیرند تا خرمشهر را با یک عملیات اساسی آزاد کنند، یکی از فرماندهان مسئول شهید سید عبدالرضا موسوی بود که با حضور در جبهههای جنگ حضور میدانی خود را ادامه میداد و با حضور در بیشتر گشتهای شناسایی ضد دشمن حضور فعال داشت، در شبانه روز ۳ یا ۴ ساعت بیشتر نمیخوابید.
مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس درباره نحوه شهادت او مینویسد: سرانجام ۱۷ اردیبهشتماه سال ۱۳۶۱، هنگامی که مشغول سرکشی گردانهای مستقر در خط مقدم مشغول بود، پس از آوردن آمبولانس برای چند زخمی، به دلیل خط آتش شدید دشمن، گلوله توپی در کنار او به زمین خورد و بر اثر اصابت ترکش توپ به لقاءالله پیوست و به دیدار معبودش شتافت. با شهادت این شهید بزرگوار او نتوانست که آزادی زادگاهش را مشاهده کند و در آسمانها با حضور در کنار برادرش شهید جهان آرا این پیروزی را مشاهده کرد.
روایت دوستان از یار قدیمی
همسر شهید سید عبدالرضا موسوی درباره او میگوید:« با اینکه دستوپایش قطع شده بود و بخشی از شکم پاره و نیمی از صورتش متلاشی شده بود، گمان میکردم که اکنونکه مشمع را از روی پیکرش کنار بزنم، با سیدی متلاشی روبرو خواهم شد و نمیتوانم چهرهاش را شناسایی کنم، اما بااینکه سه روزی از شهادتش گذشته بود، همچنان لبخندی بر لب داشت که هیچگاه از خاطرم بیرون نمیرود و یاد حرفهایش افتادم که میگفت: شهدا از شهادت لذت خاصی میبرند تا جایی که در چهرههایشان به هنگام شهادت هویداست. عطر خوش سید، فضای سردخانه را پر کرده بود تا جایی که من تاکنون چنین عطری نبوییده بودم و به نظرم آمد که این بوی سیدی است که اکنون بهشتی شده است.»
شهیدی که به عشق شهادت زندگی میکرد
یکی از خصوصیات شهید سید عبدالرضا موسوی روحیه شهادت طلبی و انتظار وی بود که پیوسته در دعاها طلب شهادت میکرد و مکرر تکرار میکرد که «من قبل از فتح خرمشهر شهید میشوم» و این مسئله دقیقاً در سپاه و برخوردهای خانوادگی او مشهود و محرز بود تا زمینه قبلی شهادت خویش را در آنها به وجود آورده باشد. مثلاً با خرید وسایل خانه همیشه با شک و تردید برخورد میکرد. در شب شهادتش در چادر فرماندهی به شدت ناله میکرد و نهج البلاغه و دعای کمیل و قرآنی را که همیشه به همراه داشت میخواند. سرانجام در نزدیکی جاده اهواز ـ خرمشهر (کیلومتر ۲۰ خرمشهر) به لقاء الله پیوست.
وی میگفت: «امروز شهیدان، مشعلهای فروزان و گرمابخش هستند که گرمای امید و نور هدایت میافشانند تا با هدایت آنان، تنهای مرده و فکرهای خام از گرما به حرکت در آیند. خدایا، خداوندا، روح ما را بیتاب شهادت گردان، تا پیام پرطنین شهیدان را دریابیم و از زنجیر اسارتی که بر خود پیچیدهایم آزاد گردیم.»