منطقه غرب آسیا در 100 سال اخیر - یعنی دقیقا از پایان جنگ اول جهانی در سال 1918 میلادی که همراه با فروپاشی امپراتوری عثمانی بود- از یک نظم باثبات بیبهره بوده است. اهمیت یافتن این منطقه برای کشورهای غربی که همراه با تعریف منافع ملی و راهبردی برای آنان در طراحی یک نظم منطقهای مطلوب بود، باعث شد سیر تحول نظم منطقهای در غرب آسیا، روندی متفاوت به خود بگیرد.
پروژه «سایکس - پیکو» نخستین اقدام غربیها برای طراحی یک نظم پساعثمانی در این منطقه بود. ۲ ژنرال فرانسوی و انگلیسی، نقشه کاغذی را روی میز پهن کردند و هر کدام، پس از مشخص کردن مرزهای دستساز جدید، منطقه تحت نفوذ خود را نیز مشخص کردند. اینطور بود که کشورهایی که اکنون به عنوان ساکنان غرب آسیا شناخته میشوند، متولد و صاحب مرز ملی شدند.
این روند تا چند دهه بعد ادامه داشت اما در این میان، از قدرت و تاثیرگذاری فرانسه کاسته و بر دامنه تاثیرگذاری انگلستان در غرب آسیا افزوده میشد تا اینکه پس از جنگ دوم جهانی، بریتانیا هم دچار افول قدرت شد و با سر بلند کردن ۲ قدرت جدید جهانی - ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی- جای خود در بلوکبندی این منطقه را به این ۲ واگذار کرد. البته از همان ابتدا، واشنگتن به دلیل نیاز جدی به نفت این منطقه، جا پای خود را با تاسیس عربستان و تثبیت آلسعود در منطقه حجاز سفت کرد و از رقیب خود سبقت گرفت.
در واقع میتوان دهه 1980 میلادی را پایان دوران ناکام سایکس- پیکو برای نظمدهی به غرب آسیا و آغاز دوران تلاش آمریکا برای ایجاد «نظم نوین» در این منطقه دانست؛ تلاشی که با اهمیت روزافزون منابع انرژی در این منطقه و همچنین افزایش دامنه منافع کاخ سفید در غرب آسیا همراه بود و تا همین چند سال پیش هم ادامه داشت. جمله تاریخی «کاندولیزا رایس»، وزیر خارجه دولت جورج دبلیو بوش که از جنایات رژیم صهیونیستی علیه زنان و کودکان لبنانی در جنگ 33 روزه در سال 2006 میلادی، به عنوان «درد زایمان غرب آسیای جدید» نام برد، نشان از عزم جدی واشنگتن برای طراحی نظم نوین در این منطقه داشت که البته سرنوشتی بهتر از نظم سایکس- پیکو نداشت و ناکام ماند.
حالا در روزهای پایانی سال 2020 میلادی، نه فقط سیاستمداران بلکه اندیشمندان و روزنامهنگاران آمریکایی هم با این واقعیت کنار آمدهاند که اگر در سال 1918 میلادی، نظم غرب آسیا را فرانسه و انگلستان طراحی میکردند و در دهه 1980 میلادی هم این آمریکا بود که بنا بر منافع خود دست به طراحی ساختارهای منطقهای در غرب آسیا میزد، در آستانه سال 2021 میلادی، این «جبهه مقاومت» است که نبض نظم نوین غرب آسیا را در دست دارد. حتی شریان اقتصادی نظم آمریکایی منطقه که با نفت عربستان تنظیم میشود هم حالا زمینگیر قدرت مقاومت شده است و پهپادهای انصارالله یمن، «آرامکو» را تبدیل به یک غول ثروتمند ولی لرزان کردهاند که اعتباری به استقامتش در ماههای آینده نیست.
در چنین وضعیتی، دولت جدید ایالات متحده روی کار خواهد آمد؛ دولتی که احتمالا «جو بایدن» را به عنوان رئیسجمهور در اتاق بیضی کاخ سفید میبیند و قرار است جایگزین دولت پرحاشیه «دونالد ترامپ» شود. این تغییر، یک سوال مهم را در میان افکار عمومی منطقه غرب آسیا ایجاد کرده است: آیا تغییر در کاخ سفید، تغییر در راهبردهای آمریکا در غرب آسیا را به دنبال دارد؟
برای پاسخ به این سوال، میتوان به مطلبی که نشریه «فارن افرز» در شماره اخیر خود منتشر کرده، اشاره کرد؛ مطلبی مهم و راهبردی درباره تامین منافع ملی ایالات متحده در این منطقه که تیتر جالبی دارد: «فرصتهای آمریکا در غرب آسیا؛ نظامیگری نتوانست؛ دیپلماسی میتواند». نویسنده این مطلب با اشاره به نگاه ثابت سیاستمداران آمریکایی نسبت به غرب آسیا، راهبرد ترامپ و بایدن در این زمینه را یکسان و بدون هیچ اختلافی میداند که بر پایه یک اصل مشترک بنا شده: «اجتناب از جنگهای پرهزینه در غرب آسیا».
در بخشی از این مطلب آمده: «180 هزار نیروی نظامی آمریکا در منطقه هستند که یک هزینه سرسامآور برای دولت در دوره همهگیری کروناست و با انتقادهای زیادی روبهرو شده است. از سوی دیگر، چه کار میتوان کرد تا ضمن خروج نیروهای نظامی آمریکا از منطقه، منافع ما نیز در این منطقه تامین شود؟ بویژه که پیشرفت در مبارزه علیه داعش نیز ممکن است تنها باعث سرکوبهای بیشتر از سوی دولتهای عراق و سوریه شود و مشوقی برای کسانی باشد که تنها راهحل را در تولید مرزهای جدید میدانند».
فارن افرز در پاسخ به این مساله، «دیپلماسی» را به عنوان ابزار به ظاهر مطلوب برای دولت جدید آمریکا معرفی میکند که میتواند همان رویکرد ترامپ در سیاست خارجی نسبت به غرب آسیا را ادامه دهد اما از تبعات آن نیز دور باشد. در واقع، اندیشمندان طیف دموکرات برخلاف ادعاهای ضدترامپ خود، خواهان تمدید راهبردهای سیاست خارجی ترامپ - فقط با تغییر در ظاهر- هستند. بر همین اساس، میتوان تقویت روابط ریاض- واشنگتن و همچنین حمایت مجدد و تقویتشده دولت آمریکا از گروههای تروریستی در منطقه را انتظار داشت.
در مجموع باید گفت سیاست تلاش آمریکا برای بازپسگیری پروژه طراحی نظم منطقه غرب آسیا از جبهه مقاومت، در دولت جدید ایالات متحده نیز به صورت جدی و با همان قوت قبلی دنبال خواهد شد و تنها، این بار «دیپلماسی» به عنوان کلید پیشبرد این راهبرد معرفی خواهد شد؛ یعنی زمینگیر کردن ایران و عمق راهبردی کشورمان در غرب آسیا، همچنان کانون طراحی سیاست خارجی کاخ سفید باقی میماند.
آمریکای بایدن شاید تفاوتی با آمریکای ترامپ برای مردم آن کشور داشته باشد اما شهروندان غرب آسیا، نه با بایدن و ترامپ بلکه با همان شیطان [ایالات متحده آمریکا] همیشگی سروکار دارند.
مهدی خانعلیزاده