شهره لرستانی با انتشار این عکس نوشت:
من در یکسالگی....کوچک بودم و با چشمانی کنجکاو جهان را می دیدم.... و جهان برایم همان مزرعه خشخاش پشت حیاطمان در بروجرد بود...که دزدانه از دیوار و پرچین ها می گذشتیم تا خشخاش های تیغ زده را که پوک و پراز دانه بود به دونیم کرده و به دهان بریزیم !
آی بچگی ..چقدر زیبا بودی ای ماه آسمان ، در شب های همدان، آن هنگام که از شیشه های رنگی داروهای به اتمام رسیده پدرم ترا تماشا می کردم ...و چه دنیای امن و هولناکی بود شبهای تابستان در بالکن توی رختخواب یخ کرده خوابیدن و به ناگاه صدای شبگردان کوچه گرد که با اوایی کشدار و خاص و حزین در تاریکی به یکدیگر پیام امن بودن کوچه را می دادند....و من آن روز گاران امن بودم اما از صدای شبگردها بشدت می ترسیدم ....با تمام وجود می دانستم که از بودنم ، مقصودی است و کاری در دنیا باید انجام دهم ..... اما از راز آتش مقدسی که در قلبم همیشه روشن است و مهر و عشق می پراکند ، انروزها هیچ نمی دانستم....فقط با چشمانی کنجکاو همه را می دیدم .....و آدمها برایم سر شار از جذابت و تنوع بودند.....از دیدن، شادمانی های کوچک حظ بصر می بردم ...دنیا و اتفاق هایش برای من همیشه ، به مثابه یک جشن بزرگ بوده است....و همه وقایع و اشخاص و قصه ها باور کردنی و جدی!!!
خدا می داند که بین سالهای پنج تا هفت سالگی چقدر دلم می خواست با یک جعبه میوه و چند باطری ویکسری خرت و پرت توی همان بهار خواب بزرگ موشکی بسازم و با آن به فضا روم .... و چقدر ساعتها زیر افتاب رنگ پریده بعد از ظهر های تابستانها ... وقت صرف کردم چون همیشه می خواستم با آن به سفری دور و دراز بروم !!! غافل از این درک که حالا می دانم بزرگترین سفر هر ادمی سفر
به درون خویش است ...
#شهره-لرستانی#ودودلرستانی# یکسالگی #بروجرد #همدان#کنجکاوی _پایان _ناپذیر#سفر به درون#