مادرم را هر روز صبح میبینم دستهایم را روی صورت او میکشم. حالا دیگر تمام برجستگیها و فرورفتگیهای صورتش را از حفظ میدانم. هنوز هم وقتی با او حرف میزنم دوست دارم دستش را در دستم بگیرم. میپرسد: "چرا دستهایم را میگیری؟" میگویم:"چون از گرمی دستهایت جان میگیرم"
مادر میگوید دستهای من از دستهای او ماهرتر است، چون من عادت کردهام که شکل هر چیز را با لمس کردن به ذهنم بسپارم.
ولی من دستهای مهربان او را بیشتر از دستهای خودم دوست دارم. بینی مادر را در وسط صورتش لمس میکنم مادر میگوید بینی من کارآمدتر است، چون من بوها را بهتر از او حس میکنم.
از همان بچگی وقتی مهمانی به خانه ما میآمد مادر از دم در به او میگفت که حرف نزند و بعد به من میگفت اگر گفتی چه کسی به خانه ما آمده؟!
من بو میکشیدم و بیشتر وقتها اسم مهمان را درست میگفتم. آن وقت مادر میخندید و نوک بینی مرا میبوسید.
میدانم که پدرم مرا دوست دارد چون تا وقتی که پیش ماست سعی میکند به من کمک کند. اوایل نمیخواست باور کند که فرزندی نابینا دارد و تا چند سال پیش تواناییهای فرزند نابینایش را باور نداشت.
یادم میآید یک بار او تابلویی از سفر آورده بود ساعت دیواری را برداشت تابلو را جای ساعت به دیوار زد و ساعت را به دیوار دیگری وصل کرد. به او گفتم: " بابا ساعت را کج زدهای." به حرفم اهمیت نداد دوباره به او گفتم:" بابا ساعت را کج زدهای.
" با بیحوصلگی گفت "تو از کجا میدانی؟" گفتم:"از صدای تیک تاک ساعت میفهمم." عصبانی شد و گفت :" من که چشمهایم میبیند کجی آن را نمیبینم آن وقت تو..." و بقیه حرفش را نگفت. بغض گلویم را فشرد.
مادر مثل همیشه به کمکم آمد و گفت:"راست میگوید خودت بیا از دور نگاه کن ببین کج است."پدر ساعت را صاف کرد. اشکهایم مثل باران روی صورتم میلغزید.
مادر سرم را روی سینهاش گذاشت و در حالی که گوشهایم را میبوسید گفت: "من به این گوشها افتخار میکنم."با همین گوشها آن شب شنیدم که پدر به مادر میگفت:"این قدر او را لوس نکن. او که تا ابد نمیتواند به تو تکیه کند."پدر راست میگفت اکنون چند سال از آن شب میگذرد.
در این چند سال از مادر خواستم که مرا با عصای سفیدم رها کند بگذارد که خودم به کمک عصایم محیط اطراف را بشناسم.
فهمیدهام کورتر از من هم در دنیا هست.
دلم میخواست خودم به تنهایی وارد اجتماع بشوم و زندگی را تجربه کنم و حالا چند سال تجربه به من نشان داده در دنیا کسانی هستند که به تواناییهای خودشان ایمان ندارند و حتی با داشتن چشم زیباییهای زندگی را نمیبینند.
دانشجویی که نخواست نامش فاش شود گفت: بنده دانشجویی دانشگاه پیامنور بجنورد رشته علوم اجتماعی و ساکن روستایی سارمران اسفراین هستم.
او برای ما از رمز موفقیت خود موانع و مشکلاتی که در راه رسیدن به هدف پشت سر گذاشته چنین میگوید: از بدو تولد نابینا هستم علت نابینایم مادرزادی است پدر و مادرم خونشان به هم نمیخورد و باعث نابینایی من و یک خواهر دیگرم شد و راه درمانی ندارد او با این حال ارادهای قوی برای ادامه تحصیل دارد و بسیار دوست دارد شغل دولتی داشته باشد تا مهتاج کسی نباشد.
وی از سختیهایش میگوید برای یک نابینا سختیهای زیادی وجود دارد اما بنده با تمام آنها کنار خواهم آمد با توکل به خدا دوست دارم که درسم را به پایان برسانم و شاغل باشم.
او میگوید بنده بسیار به درس خواندن علاقه دارم واز ادامه تحصیل اصلا پشیمان نیستم و بسیار دوست دارم تا تحصیلات خود را به پایان برسانم به دلیل اینکه بنده چشمانم بیفروغ است اطرافیان یا مردم شاید گمان کنند که باید گوشهنشینی کنم و از تلاش کردن دست بردارم اما امید و توکل من به خداوند است.
آرزویم این است که به امید خدا درسم را تمام کنم و شاغل شوم
توصیه من به دانشجویان این است که قدر سلامتی و تندرستی خود را بدانند و به اطرفیان خود کمک کنند و از دیگران غافل نشوند برخی از دانشجویان با وجود داشتن سلامتی ناامید هستند و همش آیه یاس میخوانند انسان باید با تلاش و کوشش و توکل به خداوند قدم بردارد و هرگز ناامید نشود اگر به خواستهای نرسید باید بداند که حکمتی وجود دارد و یا تلاشش کم بوده است.
این دنیا محل گذر است و امتحان و تنها اعمال صالح از انسان باقی خواهد ماند پس چرا با نیت بد و فکر مخرب آن خراب کرد
از او درباره نحوه آزمونهای ترم و درس خواندنش میپرسیم که چگونه برگههای امتحانی را پاسخ میدهد او میگوید منشی سوالات را میپرسد و من پاسخ میدهم و او گزینهای که من پاسخ میدهم را علامت گذاری میکند و نحوه درس خواندنم اینگونه است که به دوستانم میسپارم که مطالبی که در داخل کلاس توسط استاد مطرح میشود را ضبط نمایند تا من گوش دهم و برای من مفاهیم کتاب را با صدای بلند بخوانند تا به حافظه بسپارم.
حقیقتا باید کتابهای ما به خط بریل باشد تا من بتوانم درس بخوانم اما این کتابها بسیار گران است و من توانایی خرید این کتابها را ندارم و اگر هم بخواهم این گونه کتابها را بخرم باید از مشهد یا تهران بخرم که این امکان نیز برایم فراهم نیست.
از او درباره بهترین خاطرهای داشته سوال میکنیم وی گفت: در سالی که گذشت به شلمچه رفتم که بسیار برایم خوشایند و خاطرهانگیز بود در آن فضا حس خوبی داشتم و شیرینی آن لحظات از کامم خارج نمیشود در آن فضا بوی خاص و معطری استشمام میکنی که آن بوی خوش متعلق به شهداء است.
بدترین خاطره که دانشتم متعلق به زمانی است که در خوابگاه مشهد درس میخواندم آنجا اتفاقاتی افتاد بود که من کاملا بیاطلاع بودم انگار نامهای به مدیر مدرسه نوشته بودند و گردن من انداخته شد و من کل ماه رمضان تنبیه شدم.
در دانشگاه به خاطر اینکه درسهایم خوب بود لوح تقدیر گرفتهام از او معدلش را میپرسم او بسیار متواضعانه میگوید معدلم اندازه خودم خوب است خداوند به من کمک میکند و من در درسهایم موفق میشوم.
نابینا هستم ناتوان که نیستم/ گوشهای که از شنیدن ترحیم بیزار است
او میگوید من از نگاهی که با تحقیر و ترحم به من باشد دلخور میشوم او خیاطی، گلدوزی، گلسازی، بافندگی، تابلو سازی و قالی بافی میداند او میگوید هزینهها امروزه بسیار کمرشکن است و من مجبور شدم هنرهای خود را مدفون کنم.
حرف دلم به خداوند این است که به همه جوانان کمک کند راهنمایی جوانان باشد تا به راه خطا کشیده نشوند و به من نیز کمک نمایدتا مهتاج کسی نباشم.
وی می گوید اساتید دانشگاه پیام نور برخی بسیار خوبند و از فکر و فرهنگ بالایی برخوردارند و تعداد محدودی از آنها ضعیف هستند که شاید تازه کار باشند.
وی بیان کرد: اگر لبتاب داشتم و یا جوری دسترسی به سیستم و اینترنت داشتم میتوانستم کلاسهای الکترونیم را خودم در داخل منزل ضبط و ثبت کنم و گوش دهم و مجبور نباشم به دانشگاه بیایم یا اگر نتوانستم بیایم بیبهره نشوم.
رفت و آمد برایم بسیار سخت و هزینهبر است چه خوب بود برای کسانی که ناتوانی جسمی دارند تمام شرایط در محیط منزلشان فراهم بود و مجبور نبودند با تحمل سختی درس بخوانند هم از تحصیل محروم نمیشدند و هم آرامش و آسایش داشتند.
در پایان از این روشندل میخواهیم درخواست خود را به مسئولین مطرح کند وی خاطر نشان کرد: من درخواستی از مسئولین ندارم زیرا در این زمانه هیچ کس مسئول کارهای خود نیست.
این دانشجو نابینایانی است که وجود معلولیت کوچکترین خللی در اراده و تلاش خستگیناپذیر او ایجاد نکرده بطوریکه علیرغم محرومیت از بینایی صد برابر بهتر از افراد بینا در اجتماع ظاهر شده و پله های موفقیت را با صبرو پشتکار ستودنی خود یکی پس از دیگری طی می کند، قبول شدن او در دانشگاه رشته علوم اجتماعی دانشگاه پیامنور موید این امر است.
امروزه امکانات برای معلولان بسیار محدود است تحصیل در دانشگاه سختیهای به مراتب بیشتر از دوران مدرسه دارد چرا که تا وقتی متعلق به مدرسه هستی تا حدی تعهد نسبت به تو وجود دارد و آموزش و پرورش موظف است امکانات وسایل کمک تحصیلی را به هر ترتیبی شده در اختیار قرار دهد اما این وضعیت در دوران دانشگاه بسیار متفاوت است، سختیها و مشکلات این دوران از همان اوایل ترم شروع میشود برخی رشتهها کتاب و نوار ندارد و این افراد باید از دوستان خود خواهش کنند که محتوای جزوات را به صورت نوار برایشان ضبط کنند.
نامناسب بودن موقعیت کلاس و حیاط دانشگاه برای رفت و آمد یک فرد نابینا نیز مشکل دیگری است پله های زیاد رفت و آمد را برای نابینایان با سختی و زحمت زیادی همراه کرده حتما باید از کسی دیگری کمک بگیرد، این در حالی است که فضای کوچک کلاسها و نیمکتهای کهنه و قدیمی که گوشه بعضی از آنها هم شکسته بارها در رفت و آمد، باعث درد سر آنها میشود.
دید منفی جامعه نسبت به افراد نابینا به خصوص در شهرستانها بسیار گلایهمندانه است شاید بسیاری از آنها برای پیدا کردن یک شغل دولتی دچار مشکل باشند و به در بسته بخورند اما انتظار پیدا کردن یک شغل مناسب برای افراد نابینا آرزویی دور دست است.
متاسفانه اغلب کارفرمایان فکر میکنند که افراد نابینا فقط میتوانند منشی یا تلفنچی شوند در حالیکه نابینایان در دوران آموزشی خود کار با رایانه، قالی بافی، هنرهای دستی، خیاطی و حتی تصحیح کتب بریل که یک کار تخصصی است را میآموزند اما به دلیل عدم اعتماد کارفرمایان نسبت به روشندلان که از دید منفی آنها درمورد ناتوانی و محدودیت آنها فاش میشود، کمتر میتوانند استعداد و توانایی واقعی خودشان را نشان دهند.
قبول و پذیرش اینکه نابینایی شاید محرومیت از یک حس باشد اما محدودیت نیست گام بزرگی در حفظ اعتماد به نفس و غلبه بر یاس و نا امیدی است
متاسفانه بحث ازدواج دختران و پسران نابینای جز آن دسته از مشکلاتی است که هنوز هم لاینفل باقی مانده است چرا که شاید به جرات بتوان گفت تنها حدود 20 درصد زنان و مردان نابینا تمایل دارند که با فرد نابینای دیگری ازدواج کنند و اکثرا میخواهند همسر آنها بینا و یا حداقل کمبینا باشد که این امر به خصوص در مردان بیشتر از زنان دیده میشود و اصولا دختران در این زمینه با مشکلات حادتری دست به گریبان هستند چرا که به دلیل جنسیت خود بیش از آنکه انتخاب کنند باید انتخاب شوند و مردان ما شانس انتخاب بیشتری دارند.
در پشت پلکهای فرو بستهام، پرتو تابناک حیات را حس میکنم، گوشهایم مهر زمزمههایی است که از آنها بوی صداقت برمیخیزد، دستهایم در دست تو است تا با یکدیگر میثاق عشق ببندیم و بر فراز قلههای رفیع انسانیت، تندیسی از قداست نوع بشر را ترسیم کنیم، آری من نابینا هستم اما نه بر اندیشههایتان بلکه بر آنچه که چشمهای به ظاهر تیزبین را فریفته خود میسازند، من صدای احساس را از پس پرده تاریکی که سالها در مقابل چشمانم نقش بسته، با تمام وجود احساس میکنم، برای کسی که نابینا چشم به این دنیا گشوده، تصور دینایی دیدنی، تصوری بیمصداق است و در میان دنیای بیرنگیها، شنیدهها زمینهساز ترسیم و تصویر صحنههایی است که با دنیای واقعی، فرسنگها فاصله دارد.
آری من یک نابینا هستم اما نابینایی را ناتوان نمیبینم چرا که اگر چه امروز برای رفتن و پیمودن مسیر از بینایی ظاهری محرومم اما چشم دلم بر روی بسیاری از موانع ناپیدا ، ناآشکار و تاریک، باز و افق دیدم تا بینهایت در حرکت است.
محرومیت برای من پلی است برای رسیدن به آمال و آرزوهای دور دست و آنچه در این مسیر بر قوت گامهایم میافزاید این جمله است که همواره در ذهنم تکرار میکنم ، من نابینا هستم اما ناتوان نیستم!
پدیده دیدن و تجربیات دیداری یکی از شگفتیهای وجود آدمی در ارتباط با دنیای بیرون است، اهمیت و ارزش این حس آنچنان از ابعاد وسیعی برخوردار است که اگر کسی را فقط برای چند روز مجبور کنند که با چشمان بسته حرکت کند، زندگی در چشم او تیره و تار و روزگارش عذابآور و کسالتبار خواهد شد. به راستی آنها که عمری را بدون حس بینایی زندگی میکنند با زندگی چگونه کنار میآیند؟
برای کسی که نابینا چشم به این دنیا گشوده، تصور دینایی دیدنی، تصوری بیمصداق است و در این میان شنیدهها زمینهساز ترسیم و تصویر صحنههایی است که با دنیای حقیقی، فاصله زیادی دارد و این دنیای نابینایان است، دنیای که در آن فقط صدای جای رنگها را میگیرند و نقش آنها را ایفا میکنند.
همه در برابر نابینایان مسوولیم!
حمایت از معلولان و به خصوص نابینایان تنها مختص بهزیستی نیست ، اگر حقی نابینا دارد این حق را تمام جامعه باید رعایت کنن، اگر قانونی در تمام دنیا تحت عنوان قانون عصای سفید وجود دارد و اینکه هر جا نابینایی در خیابان با عصای سفید حرکت کرد، اتومبیل مقابل باید با سرعت کم حرکت کند،اتومبیل مقابل باید با سرعت کم حرکت کند، رعایت این قانون دیگر بر عهده بهزیستی نیست، شهرداری، راهنمایی و رانندگی، و تمام ارگانهای دولتی در امر معلولین باید پاسخگو باشند.
صدا و سیما نقش به مراتب بالاتری در آگاهسازی مردم دارد، متاسفانه در کمتر برنامهای به مشکلات قشر نابینا پرداخته میشود و زمانیکه میخواهیم فقط یک دقیقه از نابینایان برنامهای تهیه کنند باید هزینههای سرسامآور را پرداخت کنیم و این در حالی است که اگر بتوانیم در طول سال فقط 10 دقیقه برنامههای ویژه معلولان تهیه و بخش کنیم این امر حتی به ظاهر کوچک هم نقش موارد در آگاهسازی جامعه خواهد شد.
دستگاههای دولتی موظف هستند قانون 2 درصد استخدام معلولان را بدون سرپیچی اجرا کنند. تمام خیابانها و اماکن عمومی باید برای معلولان مناسبسازی شود. ضمن اینکه شهرداری موظف است براساس آنچه در قانون جامع حمایت از معلولان آمده، برعملکرد کارفرمایان و بخش خصوصی در زمینه ساخت واحدهای مسکونی نظارت کرده و از صدور پروانه برای واحدهایی که از این امر سرپیچی کرده و نکات مهندسی لازم را رعایت نکردهاند، خودداری کند.
این روزها حفاریهای شرکتهای مختلف آب و فاضلاب، گاز و ... چالههای خیابانها و معابر، ناهمواریها و پستی و بلندیهای پیادهروها و کوچهها، پلههای زیاد مقابل در ورودی ادارات و شرکتها و در یک کلام نامناسب بودن محیط شهری، نابینایان را در استفاده از فضای عمومی پارکها، خیابانها و حضور فعال و پر رنگ در اجتماع محروم کرده و شاید هم محصور کرده و به خانهنشینی و دوری گزیدن از اجتماع ترغیب میکند، این در حالی است که وسایل حمل و نقل عمومی نقلیه اتوبوسها و متروی شهرمان نیز وضعیت بهتری نسبت به خیابانها و اماکن عمومی ندارند.