امروز ششمین شنبه جنبش اعتراضی جلیقهزردها در فرانسه به صحنه میآید، جنبشی که به قول ریچارد هاس رئیس شورای روابط خارجی آمریکا «دیگر برای ۶ سنت ارزانتر شدن قیمت سوخت و یا اعتراض به افزایش مالیات نیست، آنها حتی از برکناری ماکرون نیز عبور کردهاند و به یک جنبش اعتراضی علیه نظام سلطه تبدیل شدهاند» و یا به قول«ماتئو سالوینی» معاون نخستوزیر و وزیر کشور ایتالیا «اروپا به سمت غرق شدن پیش میرود، به جلیقه زردها در فرانسه نگاه کنید! بحران مالی در آلمان قدرتمند را ببینید با ظهور این بحرانها چگونه میتوان به آینده اروپا امیدوار بود»! و این نوشته روزنامه فرانسوی نیز خواندنی است؛ «آنچه در فرانسه روی داده اتفاقی گذرا نیست، بلکه جنبشی است که از اعماق برمیخیزد و تمام کشور را در مینوردد.».
همزمان با جنبش جلیقهزردها، خبرگزاریها از جنبش «جلیقه آبیها» در فرانسه خبر میدهند. این جنبش از سوی اتحادیه یگانهای پلیس راهاندازی شده است. جنبش اعتراضی «جلیقه آبیها» اشاره به رنگ آبی یونیفرم نظامی پلیس دارد و آنها این را از اعتراضات مردمی جلیقه زردها الهام گرفتهاند.
در اولین ساعات چهارشنبه شب هفته گذشته نیز رئیسجمهور آمریکا اعلام کرد ظرف دو تا سه ماه آینده، تمامی نظامیان مستقر در سوریه را از این کشور خارج میکند. این خبر بلافاصله بعد از اعلام به خبر اول رسانههای مطرح دنیا تبدیل شد. اگرچه درباره تصمیم اخیر ترامپ نظریات متفاوت و بعضا متضادی مطرح شده است ولی بیشترین نظرات از عقبنشینی ترامپ در مقابل مقاومت منطقه از یکسو و آشفتگی درونی آمریکا، از سوی دیگر حکایت میکند.
این رخدادهای بزرگ و سرنوشتساز، فضای ذهنی مردم دنیا را به خود مشغول کرده و مردم را کم و بیش به تعقیب آنها راغب نموده و بیش از پیش سایتها و شبکههای تلویزیونی و ماهوارهای را برایشان دنبال کردنی کرده است. گویی به دنبال واقعیتی هستند که به سؤالاتشان پاسخ دهد.
هرچند امپراتوری رسانهای جهانِ سلطه که عمدتاً در چنگال و سیطره یهودیان و کاخنشینان سفید و باکینگهام و الیزه و پنتاگون اسیرند، برخلاف ادعاها و شعارهای گوشپرکُنشان و تقلای سمپاتها و کارچاقکنهای غربپرست، چندان تمایلی به واقعنمایی ندارند و به عکسِ خواست مردم جهان، ارادهای برای پرداختنِ درخورِ آن اخبار، از خود نشان نمیدهند.
گویی آنها که عدهای را با شعار پرطمطراق «دانستن حق مردم است» سرگرم و عده دیگری را با «عصر انفجار اطلاعات و اخبار» مشغول کردهاند، خود، نه اعتقادی به دانستن دارند و نه حقی برای مردم قائلند و نه در امثال این موضوعات، مردم را میبینند و نه درپی انتقال صحیح اخبارند، انفجارش پیشکش.
واقعیت عریان این است که عمده رسانههای جهان، زیر سیطره امپراتوری رسانهای و اهریمنی نظام سلطهاند و اگرچه از تبادل آزاد اخبار و اطلاعات سخن میگویند ولی در واقع هرچه که به سود و منفعتشان باشد و بخواهند را با آب و تاب و گرمی منتشر میکنند و هرآنچه را که به ضررشان ببینند و نخواهند، ساکت و سرد رها میکنند و با این کار ذائقه مردمان خود را به گونهای بار آوردهاند که طبق میل آنها دوست داشته باشند و طبق خواست آنها دشمن بدارند درست مثل بردهداری. غیر از این را نیز با مشت و لگد و باتوم و گاز اشکآور جواب میدهند.
فرانسه را ببینید. مگر آنها چه میخواهند؟ با این شیوه، خبر مهم آن است که رسانهداران تشخیص دهند و غیر مهم هم آن است که به آن نپردازند و میخواهند مردم جهان را از آن دور نگه دارند، همانگونه که دهها سال همین کار را کردهاند و موفق هم بودهاند، غافل از اینکه امروز هر گوشیِ همراهِ قابلیتدار میتواند اسلحهای علیه دیکتاتوری رسانه صهیونی باشد و هر شهروندِ حقطلبی، میتواند خبرنگاری علیه منافع امپریالیسم باشد که رسالت واقعنمایی را بر عهده میگیرد. مردم کم کم متوجه شدهاند که دوران پشت پرده وپشت دیوار به پایان رسیده است.
شاید روزی که شبکه سلطنتی bbc را بنگاه سخنپراکنی بریتانیا نام نهادند، کسانی سادهلوح - مثل همین بزرگوارانی که هنوز هم در خدمتشان هستیم- بر مترجمان خرده میگرفتند که حتماً قلم برخطا راندهاید و تعصب به خرج دادهاید و از غرب و بریتانیای کبیر کینه ذاتی دارید.
همینها وقتی سخن از نظام سلطه و حاکمیت شیطانی آنان بر رسانهها میشد، میگفتند که «با عینک شک و تردید به جهان نگاه میکنید و در کار علمی رسانههای جهانی شبهه میکنید». وقتی سخن از بیاعتمادی به رسانههای معاند میشد، عدهای خوابزده، با عوض کردن بحث و مغلطهبازی، از ضرورتِ گفتوگو با جهان سخن میگفتند و اینکه نمیشود پنجرهها را بست و با همه قهر کرد و باید به جهان سلامی دوباره کرد... و اگر تاریخِ درسآموز انقلاب اسلامی، که از ایران شروع شد را بخوانیم، پُر است از مظلومیت انقلابیونی که صحت سخنانشان را روزگار ثابت نموده و میکند و آیندگان به روشنی در مورد آنها سخن گفته و خواهند گفت. همانگونه که در مورد امیرکبیر و آقاخان نوری، مدرس و رضاخان، بهشتی و بنیصدر و... سخن گفته شده است.
گویی ابتلای بشر به گروهی کنود و عنود و لجوج و به دردنخور، درد تاریخی و مشترک است. کسانیکه همیشه بار کج و ریگ کفشاند. دور را نزدیک و نزدیک را دور نشان میدهند، مرغ همسایه را غاز میبینند و صدا میزنند و چشم «خودکمبینشان» دائماً در خانه دیگران میچرخد. داشته خود را نمیبینند و حسرت مال مردم میخورند. منتقد و نقاد همیشگی و بیانصافِ خودیها و مُبلغ و مُروج و مسحور غریبههایند.
حرمت آب و خاک خود را نگه نمیدارند و خود را نمکگیر غرب میدانند. ریشه از خاک خود کشیده و به خاک اجنبی امید بستهاند و... و این همان فغان و فریاد اقبال لاهوری و جمالالدین اسدآبادی و جلال آلاحمد و از همه رساتر و پرطنینتر، فریاد خمینی کبیر است از غربزدگان. و چه میشود کرد با غربزدگان خودکمبین و احمقهای مغرور. مدعیان پرحرف و رفوزگان در عمل. و مگر میشود به این زودی از شر این دوزیستان رها شد و از مرارت دیدن تربیتشدگان غرب و غربزدگانِ خودکمبین رهایی یافت؟ کسانیکه در شب تار، پشت به فانوس راه میروند و متحیر سایه بزرگ و بزرگتر شده خویشاند.
حدود دو ماه پیش آمریکا «پاییز داغی» را تجربه کرد که در نوع خود بیسابقه بود و آزمونی مهم بود که ادب و اقتدار دولت مرکزی را به طوری جدی، به چالش کشید. جنگلهای وسیع کالیفرنیا طعمه حریق مهیب و غمباری شد که تلفات جانی و مالی آن قابل ملاحظه است و دهها کشته و دهها هزار آواره از خانه و کاشانه و میلیاردها دلار ضرر مالی و سوختن و از بین رفتن هزاران هزار هکتار از جنگلهای گستردهای که سرمایه زمین است، جزئی از خسارتهای آن است.
آتشسوزی گستردهای که برخی مناطق گردشگری نظیر پارادایز را از صفحه زمین زدود و چیزی برای سوختن از آن به جا نگذاشت و به تمام معنا از کنترل و مهار خارج شد و ترامپ را مجبور کرد بعد از ده روز برای سرکشی به آنجا برود تا از نزدیک در جریان کار قرار گیرد و کمی از زیر بار طعنه مردم جهان، شانه سبک کند. کمی در میان خاکسترها قدم زد و لب و لوچه جنباند و برگشت.
و مردم جهان هم آتشسوزی را دیدند و هم خسارتها و هم ترامپ را. و در میان «سکوت» خود آنچه را که باید قضاوت میکردند را قضاوت کردند که دلیل این بیاهمیتی، ضعف مدیریتی است یا تبختر ترامپ یا غیر همحزبی بودن مسئولین کالیفرنیا با دولت یا...؟
بیش از یک ماه است پاریسِ فرانسه هم «پاییز داغ» خود را تجربه میکند و در آتش میسوزد. پاییز داغی که ممکن است زمستان اروپا را هم سوزان کند و درخت کریسمس را بسوزاند. اگر «پاییز داغ» آمریکا را طبیعتی! بنامیم، باید «پاییز داغ» فرانسه را طبیعی بنامیم. آتشسوزی جنگل، ناگوار و سخت است همانگونه که کشتار مردم معترض فرانسه توسط پلیسش سخت است.
طبیعی است مردمی که ثروت حاکمان و کاخنشینان را میبینند، برنتابند و در اعتراض به نظام سرمایهداری به خیابانها بریزند و جنبش جلیقهزردها را به راه اندازند. جنبشی که علیه سیستم اقتصادی غرب به راه افتاده است.
امروزه مردم جهان میبینند که پلیس فرانسه در یک سنگربندی حرفهای و خیابانی، مردم خود را بیرحمانه سرکوب میکند. حضور 70 هزار پلیس و دهها هزار نیروی ارتش اگرچه در شهرهای آشوبزده فرانسه ممکن است کمتر از واقع باشد ولی باز هم زیاد و گسترده است و حکایت از عمق بحران دارد.
گلولههای کشنده و بیمحابای پلیس که سر و سینه شهروندان فرانسوی را میشکافد قابل تأمل است. باتومهایی که با نفرت و شدت، سر مردم را میشکافد و بینیهایشان را میترکاند، حیرتآور است. زنان و مردانی که به دام چندین پلیس میافتند و روی آسفالت کشیده میشوند، تأسفبار و رقتانگیز است.
مردم جهان در همان«سکوتی» که آتش کالیفرنیا را قضاوت کردند، آتش پاریس را هم قضاوت میکنند. سکوتی که از حیرت و خجلتِ رسانههای حراف و حقهباز مدعی ناشی شده است. «پاییز داغ» کالیفرنیا و پاریس و این روزهای اروپا، اغتشاش آشوبگران ایران نیست که رسانههای دهن به مزد غربی و غربزده داخلی، بنزین روی آتشش بریزند و یک کلاغ را چهل بنمایند.
ناآرامی در شهرهای ایران که نیست تا سلبریتیهای بیسواد و تازه به دوران رسیده در موردش اطوار روشنفکری بیایند و غربزدهها برایش تند و تند «text» ترجمه کنند. جمهوری اسلامی نیست که از سلطنتطلب و منافق و قاچاقچی و رقاص، عقدهگشایی کنند و بیربط ببافند.
آنجا اروپا و آنجاتر، آمریکاست. قبله غربزدگان و وطن دوتابعیتیها و سفرهخانه فراریها و بیهنران وطنفروش. و شهری که امروز نماد اعتراض علیه امپریالیسم سرمایهداری شده، پاریس است. و خیابانی که با خون معترضین مظلوم فرانسویها با خون و خاکستر فرش شده، شانزهلیزه است. همان خیابانی که گروهی نونوار، برای رفتن به آنجا و عکس در آنجا سرودست میشکستند و ناجوانمردانه، یک عمر، راست و دروغ و طعنهاش را به مردم خود میزدند.
بیلیاقتی دولت آمریکا در مهار سیل و طوفانها و آتشسوزیها و بحرانهای اقتصادی و فضاحتهای اخلاقی سردمداران و اخیرا، آشفته بازار داخلی و خارجی آمریکا پیگیری شود یا نه؛ اعتراض مردم فرانسه و اروپا به ثمر برسد یا نه؛ صدای خرد شدن استخوان نظام لیبرالی و سرمایهداری غرب شنیده شود یا نه، برای خودشان داستانهایی است و داستان ما با غربزدگان هم داستانی است.
از رسانههای صهیونی که «أُسس علی الاسکناس و استکبار»اند و جیرهخواران و وطنفروشان... توقعی نیست ولی کسی نمیپرسد چرا از مدعیان حقوق بشر، سلبریتیهای شهرتطلب، عاشقان غرب و خیابانهای اروپا و... صدایی در نمیآید؟ چرا رئیسجمهور سبکسر فرانسه در تماس تلفنی، گزارش اقدامات وحشیانه پلیس خود با جلیقهزردها را به رئیسجمهور ما نمیدهد؟ چرا دولت ما نه در حد مقابله به مثلِ با دخالتهای فرانسه در اغتشاشات88 و 96، بلکه به همان رقیقی محکوم کردن کشتار بیگناهان افغان و یمن ، از اقدام وحشیانه فرانسه علیه مردم این کشور اظهار تأسف نمیکند؟
چرا هنوز برخی برای خوشامد این مردمکُشان، و به جای برگرداندن عزتی که مدعیاش بودند، میخواهند به غیر از ذلت برجام، خفت FATF را هم به نام خود بزنند و هنوز به آمریکای در حال افول و اروپای در حال غرق دخیل میبندند؟ چرا برای صیانت از حقوق شهروندی مردم فرانسه و اروپا، فضای شبکههای اجتماعی پر از کمپین نمیشود؟ چرا جماعتی شمع به دست، در مقابل سفارت فرانسه یا دفتر سازمان ملل به سوگ کشتهشدگان فرانسه نمینشینند؟
چرا و چراهای فراوان دیگر!
محمدهادی صحرایی