ترامپ در بیان این دکترین بر این نکته محوری تاکید داشت که بخشی از مولفههای نوین آمریکای دوران ترامپ است و باید جدی گرفته شود: «مخالفت علنی وشفاف با جهانگرایی».بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول، سازمان ملل، دادگاه لاهه، سازمان تجارت جهانی و بسیاری از نهادهای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و نظامی از جمله این نهادها هستند که گامهایی برای برداشتن مرزها و یکسانسازی و جهانی سازی بود.اما اکنون آمریکای ترامپ آرام آرام درحال درهم شکستن این نهادهاست. خروج از معاهدههای بینالمللی، زیر سوال بردن سازمان تجارت جهانی، بیاهمیت دانستن دیوان لاهه، تاکید مستمر بر ملیگرایی و حق حاکمیت کشورها، سیاست بازگشت به درون و تقویت ناسیونالیسم آمریکایی، سعی در پیوندهای دوجانبه با کشورها در چارچوب منافع آمریکا، انتقادات بیمحابا از متحدان اروپایی و دهها موضع مشخص در این چارچوب، نشان میدهد که آمریکای دوره ترامپ یک نقطه عطف مهم در تاریخ این کشور است که میتواند نوع نگاه به تعاملات خارجی ما را کاملا تغییر دهد.
در واقع ترامپ بین الملل گریزترین رئیس جمهوری آمریکا طی 70 سال عمر سازمان ملل به شمار می آید . این سازمان با تلاش رهبران کشورهای در جنگ با نازیسم از جمله آمریکا در دوران جنگ جهانی دوم پایه گذاری و مقر آن نیز شهر نیویورک در این کشور تعیین شد. طی حدود 70 سال بعد ، آمریکا نه فقط عمده ترین کشور بهره بردار از سازمان ملل بود ؛ بلکه در این مدت ، آمریکا به عنوان حافظ و پاسدار نظم جهانی مبتنی بر مشارکت جویی بین المللی شناخته می شد . البته این نظم در نهایت در جهت تامین منافع سیاسی ، اقتصادی و حتی فرهنگی آمریکا قرار داشت و به همین دلیل نیز واشنگتن قویا از ساختارهای آن حراست می کرد . اما از چند سال پیش و در پی بحران های اقتصادی و بروز مشکلات سیاسی – امنیتی در جهان ، رویکرد ضدیت با جهان گرایی مشارکت جویانه ابتدا در اروپا ( به طور مشخص برگزیت در بریتانیا ) شکل گرفت و سپس با عبور از آتلانتیک ، دونالد ترامپ را در انتخابات 2016 به کاخ سفید فرستاد . ترامپ بی تجربه در عرصه سیاست عمومی ، نماینده جریان ملی گرای آمریکایی است که نظم کنونی جهانی را مغایر منافع و مصالح عالیه آمریکا تعریف می کند و در پی نظم جدیدی بر پایه هژمونی مطلق و بلامنازع این کشور در جهان است . برای ملی گرایان آمریکایی که شاهد افول قدرت ملی و ترک خوردن امپراتوری جهانی آمریکا هستند ، هدف فقط در یک عبارت خلاصه می شود؛ « اول آمریکا » .در چارچوب شعار « اول آمریکا »
هر آن چه که جنبه مشارکت جویانه بین المللی دارد ، کنار گذاشته می شود . در این چارچوب ، آمریکا از پیمان آب و هوایی پاریس خارج می شود ؛ پیمان ترانس پاسفیک را کنار می گذارد از توافق هسته ای با ایران خارج می شود ؛ عضویت در یونسکو و شورای حقوق بشر سازمان ملل را کنار می گذارد ؛ دیوان بین المللی کیفری را تهدید می کند ؛ بی اعتنا به اعتراضات گسترده جهانی سفارت خود را از تل آویو به بیت المقدس منتقل می کند و انواع توافقات دوجانبه و چند جانبه را از ناتو و نفتا تا سازمان تجارت جهانی به چالش می کشد . « اول آمریکا » به همین ختم نمی شود بلکه گسترده ترین جنگ تجاری تاریخ بشر را به دنبال می آورد.
برای آمریکای ترامپ یا به عبارت بهتر ، برای آمریکای ملی گرا ، نظم کنونی بر گرفته از تحولات دوران پس از جنگ جهانی دوم ، تضمین کننده برتری و سروری بر جهان نیست و باید هرچه سریع تر تغییر کند . آمریکایی که روزگاری مبتکر ایجاد سازمان های جهانی و شتاب دهنده به جهانی شدن در جهان بود ، اکنون رو در روی جهان قرار گرفته است . «اول آمریکا » ، آمریکای تنها را به همراه آورده است . در مدت زمان دو سال گذشته که ضد جهان گرایان بر کاخ سفید حاکم شده اند ، فاصله بین جامعه جهانی و آمریکا رو به افزایش گذاشته است . اگر در اواخر دهه 1990 آمریکا از پیمان آب و هوایی کیوتو خارج می شد، این توافق بر هم می خورد ؛ اکنون جهان بدون آمریکا توافقات پیمان آب و هوایی پاریس را پیش می برد . انتقال سفارت آمریکا از تل آویو به بیت المقدس نیز جز از سوی چند کشور کوچک و غیر تاثیرگذار دنبال نشد . تاکید و اصرار طرف های مذاکراتی در توافق هسته ای با ایران بر حفظ برجام با وجود خروج آمریکا از این توافق ، نمونه آشکاری از ایستادگی جامعه جهانی در برابر رویکرد یک جانبه گرایانه ، خودمحورانه و منفعت طلبانه جریان ملی گرای حاکم بر آمریکاست . به نظر می رسد در آغاز دهه سوم قرن بیست و یکم ، جهان بر سر یک دوراهی سرنوشت ساز قرار گرفته است . به عبارت دیگر یا جهان باید به تحقق شعار « اول آمریکا » تن دهد که در آن صورت ، حکم رئیس جمهوری آمریکا حکم لازم الاجرا برای جهان را خواهد داشت یا این که در جهان در برابر نابودی ساختارهای مشارکت جویانه مقاومت کند و بهای آن را نیز بپردازد. به نظر می رسد جهانیان تصمیم گرفته اند راه دوم را برگزینند.