با رویدادهای 11 سپتامبر 2001 در آمریکا و به دنبال آن جنگ افغانستان در مارس 2002، برای نخستین بار آمریکاییها توانستند در جمهوریهای آسیای مرکزی که نزدیک به دو سده زیر نفوذ و سلطه روسها بود، بویژه ازبکستان، قرقیزستان و تاجیکستان، حضوری مستقیم پیدا کنند.
حضوری که اینک نیز پس از گذشت 15 سال از آن، حتی با اعلام رسمی پایان جنگ با افغانستان نه تنها کاسته نشده بلکه آمریکا با تاکید بر روندهای آتی، حضوری بلند مدت را با هدف جایگزینی شرکای سازگار استراتژیک دنبال میکند.
این در حالی است که بنابر تجربههای عینی و عملی گذشته، هرگونه تغییر و تحولات مهم سیاسی صورت گرفته در منطقه خاورمیانه به ویژه پس از جنگ جهانی دوم همراه با طراحی و برنامهریزی از سوی قدرتهای بزرگ انجام شده است.
داستان فراهم شدن شرایط حضور آمریکا در منطقه آسیای مرکزی نیز در همین راستا قابل ارزیابی است.
در همین راستا، برژینسکی در کتاب «یک استراتژی برای اورآسیا»اهداف آمریکا برای حضور در منطقه را چنین برمیشمرد.
1.هدف کوتاه مدت یا 5 ساله: تثبیت تکثرگرایی ژئوپولتیکی رایج در صحنه اورآسیا. این استراتژی یک مانور سیاسی در جهت جلوگیری از پیدایش ائتلافی خصومت آمیز است که بتواند پیشتازی آمریکا را به چالش بگیرد.
2.هدف میان مدت یا 20 ساله: جستجوی شرکای سازگار استراتژیکی بدین منظور که رهبری آمریکا در تأمین امنیت دلخواه از طریق همکاری در دو سوی اورآسیا شکل گیرد.
3.هدف درازمدت: ایجاد هسته جهانی مسئولیت و اشتراک سیاسی به نحوی که هیچ قدرتی توان رقابت چالش انگیز با آمریکا را نداشته باشد.
بر اساس آنچه برژینسکی در کتاب خود آورده میتوان گفت، هدف از حضور آمریکا در آسیای مرکزی صرفا انتقال نفت و یا مبارزه با تروریسم نیست بلکه هدف درازمدت و کلان آمریکا این است که با ورود به حیاط خلوت روسیه و حضور در منطقه بتواند از شکلگیری پیمانها و اتحادهای نظامی با حضور کشورهایی مانند ایران، روسیه، و چین و برخی دولتهای آسیای مرکزی جلوگیری نماید.
درعین حال، آمریکا تحرکات چین را در آسیای مرکزی تحت نظر دارد، ولی در کوتاه مدت آن را خطری برای خود تلقی نمیکند.
آمریکا همچنین برای اجرای سیاستهای خود در منطقه به همکاری ترکیه تکیه دارد و سعی میکند علاوه بر استفاده از رابطه مستقیم با کشورهای این منطقه برای دستیابی به منافع خود، به ترکیه کمک کند تا حضور و نفوذ خود را در منطقه تقویت کند و واشنگتن از این طریق بتواند به طور غیر مستقیم دستیابی به اهداف خود را تسهیل کند.
تمام این شرایط در حالی است که آمریکا با حضور نظامی توانی خاص برای تاثیرگذاری بر روند آتی سیاستهای منطقهای داشته باشد پیش شرطی که با حضور آمریکا پس از 11 سپتامبر در آسیای مرکزی برای آنان فراهم آمد.
آمریکا به دنبال توسعه و تحکیم هر چه بیشتر قدرت و نفود خود در سطح جهان و تلاش در جهت کاهش قدرت و نفوذ رقیبان سیاسی و اقتصادیاش همزمان با فرارسیدن هزاره سوم به دنبال بهانهای برای تحدید قدرت فدراسیون روسیه که از یک کشور «ابرقدرت» به یک کشور «بزرگ» تنزل یافته بود؛ کشوری که با توجه به سابقهاش، هنوز هم میتواند به عنوان یک رقیب بالقوه و بالفعل در برابر آمریکا مطرح باشد.
لذا آشکارا شاهد بودیم که آمریکا از بدو فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد، یکی از هدفهای اصلی سیاسی-نظامیاش را گسترش ناتو به سوی شرق و نزدیک شدن به مرزهای روسیه قرار داد تا این«هارتلند» یا«سرزمین محور» را زیر نظر داشته باشد.
حادثه 11 سپتامبر 2001 و بهانه آمریکا برای «مبارزه قاطعانه و همهجانبه با مسئله تروریسم»،یک فرصت طلایی دیگر برای تحقق هدفهای منطقهای این کشور در آسیای مرکزی و قفقاز پس از جنگ سرد فراهم کرد. مشابه همان شرایطی که پس از تهاجم عراق به ایران (بحران اول خلیجفارس) و سپس به کویت (بحران دوم) برایش فراهم شد و آمریکا توانست به خوبی از شرایط برای حضور نظامی استفاده کند.
مصیبتهایی که حضور نظامی آمریکا برای قرقیزستان داشت
پس از 11 سپتامبر، نیاز آمریکا و همپیمانانش به سرزمینهای منطقه برای تدارک جنگ و حمله به افغانستان، ایالات متحده را واداشت تا در برخی از آن جمهوریها پایگاه نظامی برپا کند.
دراین میان، آمریکائیان 2 پایگاه نظامی یکی در «خان آباد» در نزدیکی تاشکند پایتخت ازبکستان و دیگری در «مناس» در نزدیکی بیشکک پایتخت قرقیزستان ایجاد کردند.
البته روی دیگر سکه حضور آمریکا، بحث خواست اولیه خود کشورهای منطقه نیز بود. هنگامی که در سپتامبر 2001 دولت آمریکا از کشورهای منطقه آسیای مرکزی خواست در «جنگ با تروریسم» مشارکت کنند، رهبران این جمهوریها خیلی زود پاسخ مثبت دادند.
آنان نه تنها همکاری خود با «جورج بوش» را اعلام کردند و به واشنگتن وعده کمک دادند، بلکه گونهای رقابت میان آنها برای پیوستن به جنگ در افغانستان پدید آمد.
در این میان، دولت قرقیزستان که از گسترش ناامنی در کشورش از سوی گروههای اسلامگرای تندرو ترس داشت، احساس کرد که به پشتیبانی آمریکا نیاز دارد و از همینرو حاضر شد حقّ ایجاد پایگاه نظامی به آمریکا بدهد.
در دسامبر سال 2001، پارلمان قرقیزستان موافقت خود را با استقرار یک پایگاه نظامی آمریکایی در «مناس» اعلام کرد و سپس نیروها و تجهیزات نظامی آمریکا در ماناس استقرار یافتند.
رهبران قرقیزستان امید بسیار داشتند که بتوانند از راه همکاری نظامی با آمریکا کمکهای اقتصادی بیشتری دریافت کنند و مشکلات اقتصادی را که عامل اساسی ناامنیهای سیاسی و اجتماعی در کشورشان بود،از میان بردارند.
همچین از آنجایی که قرقیزستان نظامی غیر دموکراتیک دارد، رهبران آن امیدوار بودند در سایه پشتیبانی آمریکا از شدت انتقادهای بینالمللی درباره وضع حقوق بشر در آن کشور کاسته شود.
گرچه دولتمردان قرقیزستان برای تأمین امنیّت خود دل به اتحاد نظامی با آمریکا بسته بودند اما مسائلی بویژه پس از جنگ افغانستان پیش آمد که آنان را به تأمل و تفکّر واداشت.
نخست از آنجا که یکی از مشکلات بزرگ قرقیزستان ورود مواد مخدر از افغانستان به این کشور بوده، برخلاف انتظار، خروج طالبان از صحنه قدرت سیاسی تأثیری در کاهش این مشکل نداشته است؛ برعکس، از سال 2001 به شمار معتادان به هروئین در قرقیزستان افزوده شده به گونهای که شهروندان آن کشور از اینکه آمریکا و متحدانش بتوانند مشکل تولید مواد مخدر در افغانستان را حل کنند، قطع امید کردند.
در این سالها نیز حرکت اسلامی ازبکستان که به نوعی وامدار اندیشههای سلفیگری و وهابیت بوده و همواره به عنوان تهدیدی برای امنیت قرقیزستان مطرح بوده است، همچنان به فعالیتهای افراطی خود در منطقه ادامه داده که به گفته کارشناسان مشارکت در خشونتها و درگیریهای خونین قومی در استانهای «اوش» و «جلالآباد» در جنوب قرقیزستان و همچنین حمله به کاروان نظامیان تاجیک و قتل 24 نظامی این کشور از مهمترین اقدامات آنان در چند سال اخیر بوده است.
کارشناسان سیاسی منطقه معتقدند: ادامه فعالیت گروههایی نظیر حرکت اسلامی ازبکستان و «اتحاد جهاد اسلامی» پیامدهای ناگواری برای ثبات سیاسی و امنیتی جمهوریهایی نظیر قرقیزستان، ازبکستان، تاجیکستان و قزاقستان دارد و آنان را وارد بحرانهای داخلی تازهای خواهد کرد.
تحلیلگران سیاسی منطقه همچنین میگویند: در واقع کشورهای آسیای مرکزی از 2 سمت ضربهای مهلک دریافت کردند. از یک سو، جریانهای افراطی و تروریستی نه تنها در این کشورها کاهش پیدا نکرد بلکه با گسترش روزافزون حرکتهای مسلحانه و خشونتبار مواجه شد.
از سویی دیگر، آمریکائیان که به بهانه مبارزه با چنین گروههایی وارد منطقه شده بودند، با نفوذ در لایههای جامعه و تطمیع افرادی در طرفداری از منافع غرب به دنبال منافع خود بوده و هیچ اقدامی در جهت مقابله با رشد افراطیگری نشان ندادند.
آمریکا و ناگواریهای روابط با ازبکستان
پس از حوادث سپتامبر 2011، طرحهای ایالات متحده جهت مبارزه علیه طالبان و آزادسازی افغانستان، ازبکستان را به دوست واجب و ناگزیر آمریکا تبدیل نمود که همکاریش ضرورت داشت.
این همکاری به گونهای بود که یکباره، ازبکستان به همپیمان استراتژیک آمریکا و خط اول جبهه در جنگ علیه تروریسم مبدل گشت.
این تصمیم دولت ازبکستان در آن زمان مبنی بر ارائه تسهیلات نظامی و استفاده پرسنل نظامی آمریکا از فضای هوایی ازبکستان اهمیت ژئوپلتیکی این کشور را به اثبات رسانده و جایگاه ازبکستان در برنامه سیاست خارجی آمریکا از یک کشور درجه 2 دارای مشکلات به یکی از شرکای اصلی و همپیمان ارتقا یافت.
این در حالی بود که ازبکستان بواسطه امکانات و تسهیلات موجود نزدیک مرز با افغانستان ظرفیتهای منحصر به فردی به عنوان پایگاه برنامه ریزی جنگ، عملیات نجات و عملیات نیروهای ویژه را در اختیار آمریکا قرار داد.
در همین حال بود که در ماه مارس 2002، «کالین پاول» و «عبد العزیز کاملاف» وزرای خارجه ایالات متحده و ازبکستان اعلامیه «مشارکت و همکاری استراتژیک» که بازتاب تحول و ارتقا سریع در روابط بود را امضا کردند. در همان حال بود که آمریکا تصریح کرد: «باید با نگرانی عمیق هرگونه تهدید خارجی نسبت به تمامیت ارضی و امنیت جمهوری ازبکستان را پیگیری نمود.»
اقدام جهت نیل به تضمین امنیتی برای ازبکستان کشوری که فقط تا چند ماه قبل از آن در ردیف کشورهای درجه دو به لحاظ اولویت در سیاست خارجی آمریکا قرار داشت، تعهدی منحصر به فرد و الزامی فوقالعاده بود.
همچنانکه بیانیه ازبکستان-آمریکا نیز متضمن الزام از طرف ازبکستان برای «شتاب بیشتر تحول دموکراتیک در اوضاع سیاسی و اقتصادی جامعه» نیز بود که در دستور کار آمریکا جهت انجام اصلاحات در ازبکستان فشاری مضاعف محسوب میشد. امری که آمریکا با زیرکی خواهان تغییر ساختار موجود سیاسی و تبدیل نرم آن به وضعیتی همگرایانه با منافع غربی بود.
واشنگتن اصلاحات سیاسی و اقتصادی خواسته شده در ازبکستان را نه تنها صرفا سخاوت بینالمللی مینگریست بلکه همچنین یک ابزار و راهکار اساسی امنیت ملی میدانست که مانع میشد کشورهای ضعیف به تهدیدهای امنیتی مبدل گردند.
این برنامه چنین القا میکرد که به منظور بازداشتن تروریستها از بهرهبرداری از فقر و ستم جهت نیل به مقاصد خودشان، «استراتژی ملی آمریکا برای مبارزه با تروریسم»، تنها در صورت تغییر ارزشهای حاکم بر جوامع از جمله ازبکستان قابل حل است. از این رو آمریکا علنا خواهان یکسری تغییراتی در ساختار قدرت در ازبکستان شد.
پس از این واکنشها بود که رهبران ازبک به ماهیت اصلی حضور نظامی آمریکا و در پی آن قرارداد همکاری استراتژیک پی بردند جایی که نتایج چنین تلاشهایی را در انقلابات رنگی کشورهای همجوار یافتند.
از نگاه مقامات ازبکستان، همسایگی با قرقیزستانی که انقلاب گل لاله این کشور در مارس 2005 آشفتگیهایی برای ازبکستان به همراه آورد بنا به نظر مقامات ازبک میبایست فقط با نیروی نظامی پاسخ داده شود و هرگونه انعطاف در برخوردهای سیاسی خودکشی نظام را بدنبال میآورد.
با توجه به سوء ظن نسبت به تلاشهای آمریکا برای ارتقای دموکراسی و تحولات اساسی در ازبکستان، رهبران ازبک متقاعد شده بودند که آزادسازی، بدترین نسخه ممکن برای ازبکستان بوده و آن دموکراسی قطعا و سریعا این کشور را به سوی هرج ومرج برده و رژیم از هم میپاشد.
در نتیجه چنین عدم توافقهایی اساسی، رابطه واشنگتن و تاشکند را چنان بغرنج و دشوار کرد که تا زمان حاضر نیز این روابط همچنان بصورت کج دار و مریز در جریان است.
تاجیکستان و ورود به بازی قدرتها
همچنان که در این روزها نیز آمریکا با دکترین جدید سیاست خارجی خود در نظر دارد تاجیکستان را وارد بازی قدرتها کرده و از این کشور به عنوان پایگاهی برای افغانستان پس از 2014 استفاده کند. مسئلهای که با منافع روسیه در تضاد کامل قرار داشته و در صورت اجرا، تاجیکستان نیز قربانی رقابت 2 قدرت خواهد شد.
این شرایط نیز در قرقیزستان به دلیل حضور نظامیان بیگانه در کمتر از 10 سال 2 انقلاب و یک جنگ داخلی خونین اتفاق افتاد و هنوز هم شرایط این کشور نه تنها برای خود آن بلکه برای منطقه نگرانکننده است.
این در حالی است که در صورت استقرار نظامیان آمریکایی در تاجیکستان تکرار سناریوی قرقیزستان در کشور ما دور از ذهن نیست.
کارشناسان نیز بر این باورند، رقابت این 2 ابرقدرت بر سر مسئله به قدرت رساندن حکومت مدنظر خود یا دستنشانده در شرایطی که تاجیکستان با مشکلات اجتماعی و اقتصادی مواجه است، میتواند نتایج فاجعهباری به دنبال داشته باشد.
خلاصه کلام اینکه آمریکا همزمان که توانست به هر بهانهای در آسیای مرکزی حضور یابد، (استراتژی از قبل طراحی شده یا موج سواری بر روی فعل و انفعالات بینالمللی)، ضمن تحکیم قدرت خود برای مقابله با توان رقیبان بالفعل همچون روسیه و چین، ساختار سیاسی کشورهای منطقه را تحت تاثیر قرار داده و دموکراسی غربی مورد نظر خود را برای بهرهبرداری بیشتر منافعش دنبال کند.