در قسمت‌های قبلی این نوشتار (که ترجمه‌ای است از سفرنامه‌ی فهمی هویدی به افغانستان طالبان در سال 1377 شمسی با عنوان «طالبان، سپاهیان خدا در نبردی اشتباهی!») ماجرای چگونگی آغاز سفر نویسنده به افغانستان را خواندیم. همچنین دیدیم که نویسنده چطور خود را به پاکستان رساند و از آنجا چطور برای وارد شدن به افغانستان به سمت مرز حرکت کرد. ماجرای مواجه شدن با اولین نیروی طالبان و آخرین نیروی طالبان هم ذکر شد.

 

در کنار اینها، خواندیم که چطور برخی از نیروهای طالبان ناگهان به دستور ملا عمر وزیر شده‌اند در حالیکه خودشان هم چنین انتظاری نداشته‌اند و اینکه اساسا در وزیر شدن وزرا، تخصص نقش خاصی ایفا نمی‌کند. همچنین مطالبی درباره ساختار حکومتی طالبان از زبان برخی دست‌اندرکارانش مورد اشاره قرار گرفت. از دیگر مطالب مطرح شده در این سفرنامه، بررسی خاستگاه جغرافیایی و قومیتی نیروهای طالبان و نحوه‌ی نگاه وزرا و مسئولین این حکومت به مناصب دولتی‌شان و همچنین بحثی با یکی از سران حکومت طالبان درباره‌ی هنر و بحث رادیو و تلویزیون و ممنوعیت تصویر در افغانستان طالبان بود. با هم قسمت هفت را می‌خوانیم:

چیزهایی که در دفتر روزنامه‌ی کابل تایمز و هیواد (به معنای وطن) دیدم، غافلگیرم نکرد. در دفتر روزنامه‌ی کابل تایمز کسی جز معاون سردبیر، سید محمد هاشمی و در دفتر روزنامه دوم کسی جز نویسنده‌ی فرهنگی عبدالرئوف قتیل حضور نداشت! خبری از هیئت تحریریه نبود، همه در جاهای دیگر دنبال رزق و روزی بودند، گذشته از اینکه چیزی که از نویسندگان مورد انتظار بود، نیازی به تلاش زیاد یا حتی حضور در دفتر نشریه نداشت، چون خبرگزاری افغانستان، مطالب مورد نیاز روزنامه‌ها؛ (از اخبار داخلی و خارجی گرفته تا توضیحات و مقالات) را تهیه می‌کرد!

چیزی که برای این دو روزنامه در جریان بود، برای دیگر نشریات هم مصداق داشت: نشریات انیس و شریعت (که این دومی هفته نامه‌ای بود که در کنار  یک ماهنامه به اسم طالبان یا طلاب، نشریه رسمی طالبان محسوب می‌شد).

نشریات در مطالبشان و نوع چاپشان و تعداد صفحاتشان بدبخت و بی‌چیز بودند، گذشته از تیره‌روزی‌شان در ساختمان‌های ویرانشان. به همین دلیل، [روزنامه] نداشتیم و نشریات دو بار در هفته منتشر می‌شدند و تیراژشان بین دویست تا هشتصد نسخه بیشتر نبود. خصوصا که این نشریات بیشتر در خود پایتخت یعنی کابل توزیع می‌شدند، چون فرستادنشان به دیگر استان‌ها (که خودشان نشریات محلی داشتند) کار سختی بود.

اگر تکیه این نشریات در بودجه‌شان بر کمک‌های وزارت فرهنگ و رسانه‌ها نبود، سال‌ها پیش دربشان بسته می‌شد. (عبدالرئوف قتیل برایم می‌گفت که در نشریه هیواد 32 نفر نویسنده‌ی مرد کار می‌کنند، البته در کنار آنها بیست و سه نفر نویسنده‌ی زن هم بوده‌اند که بعد از دستور جنبش طالبان مبنی بر ممنوعیت کار کردن زنان، خانه‌نشین شده‌اند، و البته هنوز حقوقشان به صورت ماهانه از بودجه‌ی وزرات فرهنگ پرداخت می‌شود.)

سیاست رسانه‌ها و نشر، با دستور سیزده ماده‌ای که جنبش طالبان در تاریخ 1 اکتبر 1996 (یعنی تنها چند روز پس از ورودش به کابل در 27 سپتامبر 1996) صادر کرد، مشخص شده است. بخشی از متن این بیانیه‌ی طالبان به این شرح است:

-انتشار عکس در نشریات ممنوع است، چه کامل باشد و چه از پایین بریده شده باشد (منظور تصویر اشخاص است).

-مقالات و تحلیلات و شعرهای منتشره در نشریات باید مطابق با سیاست جنبش طالبان باشد.

-ورود نشریات و مطالب منتشره‌ی مخالفین سیاست جنبش طالبان به مناطق نفوذ این جنبش ممنوع است.

-کتابخانه‌های عمومی حق ندارند کتاب مخالفین سیاست‌های جنبش [طالبان] را خریداری کنند.

 

دردسر چادر ایرانی برای رانندگان تاکسی افغان/ سینماهایی که محل کشیدن حشیش شدند/ آماده انتشار

 

از این دستورات به وضوح روشن است که جنبش طالبان از آغاز به سمت خاموش کردن صدای مخالفین حرکت کرده و اینکه رسانه‌ها؛ ظرفیت گفتگو با مخالفین را ندارند بلکه نشریات هم (درست مثل رادیو) فقط برای گفتگو با خود طالبان به کار می‌آیند!

به این ترتیب، در عصرها و شب‌های کابل نمی‌توانی روزنامه بخوانی، چون در آنها چیزیکه در دیگر روزنامه‌های دنیا (به هر زبانی که منتشر شوند) پیدا می‌شود را نخواهی یافت.

 

و ممکن نیست شب‌ها کتابی در دست بگیری و از خواندنش لذت ببری، چون یا برق قطع است یا ضعیف. و ممکن نیست عصرها و شب‌ها (حتی برای ورزش یا پیاده روی) از خانه بیرون بروی، چون مقررات منع آمد و شد برقرار است. و نمی‌توانی برنامه‌های تلویزیونی را نگاه کنی، چون تلویزیون ممنوع است. [و چیزی پخش نمی‌کند].

 

و امکان رفتن به سینمای یا تئاتر را هم نداری، به دلیل همه‌ی چیزهایی که گفتیم: ضعف و قطعی برق، مقررات منع آمد و شد، و ممنوعیت شرعی. البته یک دلیل اضافی هم در کنار اینها وجود دارد و آن اینکه از سیزده سالن سینمای موجود در پایتخت، دوازده سالن در اثناء خمپاره‌باران‌ها تخریب شده و آن یک سالن باقی مانده هم وقتی درش بسته شد، کسی متوجه نشد، خصوصا به دلیل نام بدی که این سالن به دلیل اقبال پسرها و دخترهای جوان به آن (قبل از ورود طالبان به کابل) پیدا کرده بود و اینکه می‌گفتند جایی شده برای کشیدن حشیش!

درباره‌ی اینکه مردم در این شرایط با رسیدن تاریکی چه کارهایی می‌توانند بکنند، یا عملا چه کارهایی می‌کنند، می‌توان حرف زد، اما نمی‌خواهم به این جنبه بپردازم، چیزی که در اینجا برایم مهم است پاسخ سوالی است که پیشتر پرسیدم: چرا شب‌های کابل طولانی و کسل‌کننده‌اند؟

و از آنجا که نمی‌خواهم اوضاع افغانستان را محاکمه کنم، بلکه تلاشم تلاش برای فهم این اوضاع است، بحث از شب‌های افغانستان را مدخلی قرار دادم برای تتبع در کیفیت زندگی در کابل طالبانی.

در اینجا مفید است که به سه حقیقت (که از نظر من برای درک کیفیت زندگی در کابل بسیار بسیار مهم هستند) اشاره کنیم:

حقیقت اول اینکه: تعداد زیادی از رهبران جنبش طالبان و اکثریت قاطع نیروهای آن، تازه با زندگی شهری آشنا شده‌اند و در بین آنها کسانی هستند که برای اولین بار در طول زندگی‌شان به کابل قدم گذاشته‌اند. این حقیقت را وقتی فهمیدم که داشتم با وزیر بهداشت و عضو مجلس شورا، حاج ملا محمد عباس آخوند صحبت می‌کردم. در آن گفتگو متوجه شدم تنها سفری که در کل زندگی‌اش پیش از آنکه وزیر شود، داشته، سفر حج بوده و کابل را وقتی برای اولین بار با دو چشم خودش دیده که جنبش طالبان توانسته وارد پایتخت شود و «امیرالمومنین» دستوری صادر کرده که او هم عضو حکومت شود.

و به رغم اینکه چهل و یک سال از سنش می‌گذرد، هیچ وقت در زندگی‌اش پا به پایتخت نگذاشته بود، بلکه دروس دینی را در مدارس اوروزجان و قندهار خوانده و بعد زیر بیرق جنبش انقلاب اسلامی، به جهاد ضد کمونیست‌های شوروی پرداخته و بعد هم به جنبش طالبان پیوسته و با آنها وارد پایتخت شده تا آنکه وزیر شده بود.

این یک مورد استثنایی و تک نبود، بلکه در چندین نفر از کسانی که دیدمشان همین جریان صادق بود، همین باعث می‌شود بتوانیم بگوییم که اکثر رهبران جنبش طالبان از مدرسه‌شان در روستا به میدان جهاد رفته و از میدان جهاد هم وارد حکومت شده‌اند! این اصل است، و هر چیز جز این پیدا کنیم استثنا خواهد بود!

درک این پس‌زمینه، به ما در تصویر چشم‌انداز فکری اکثر رهبران جنبش [طالبان] کمک می‌کند. در اینجا مسئله فقط در حد نداشتن هرگونه تجربه در باب زندگی سیاسی و مدیریت و حکومت محدود نمی‌شود، بلکه تجربه‌ی اداری آنها هم بسیار محدود و ناچیز است. منظورم این است که این افراد چیزی از زندگی شهری‌ای که حالا دارند بر آن حکومت می‌کنند را ندیده و با آن زندگی نکرده‌اند، بلکه ناگهان و طوری که هیچ وقت به ذهنشان نمی‌رسیده، از میدان جنگ به اینجا منتقل شده‌اند.

حقیقت دوم اینکه: اکثریت رهبران جنبش طالبان و نیروهای آن و هسته‌های اصلی‌اش از سه استان همجوار برخاسته‌اند که مثلثی در جنوب افغانستان و در مرز پاکستان را تشکیل می‌دهند: استان قندهار و استان زابل (که قاعده‌ی مثلث را تشکیل می‌دهند) و استان اوروزجان که دقیقا بالای آنان قرار دارد و به مثابه رأس مثلث است. در این بین، قندهار از بقیه بزرگ‌تر است (این استان بیش از هشتصد هزار نفر جمعیت دارد) و همین استان خاستگاه و پایگاه اصلی جنبش طالبان بوده است و هنوز هم رهبرش «امیرالمومنین» ملا محمد عمر مقر خود را در همانجا قرار داده. (از عجایب اینکه موسس دولت افغانستان، احمد خان ابدالی هم در دویست و پنجاه سال پیش از این، حرکت خود را از قندهار آغاز کرده و بعد آنجا را مقر و پایتخت قلمرو پادشاهی خود قرار داد).

دو استان دیگر، در اصل به مثابه امتداد انسانی و جغرافیایی قندهار محسوب می‌شوند. این مثلث، با تمام زوایایش از مناطق توسعه‌نیافته و محروم افغانستان (از نظر عمرانی و فرهنگی) محسوب می‌شود و ارتباطش با دنیای خارج قطع است. و شاید روستاهای فقرزده‌ی شمال پاکستان (که خود اینها توسعه‌نیافته‌تر و محروم‌ترند) دورترین جایی باشد که ساکنان این سه استان به حکم نزدیکی جغرافیایی، به آن قدم گذاشته‌ باشند. این یعنی فرزندان این مناطق وقتی به عنوان رزمنده و «فاتح» یا حاکم به کابل رفتند، روستایی که در آن زندگی کرده‌ بودند، الگو و نمونه‌ی مستقر و تثبیت شده در ادراک و عمق وجودشان بود.

حقیقت سوم اینکه: از دلایلی که باعث ایجاد جنبش طالبان شد و در ادامه به صورت دقیق‌تر به آن خواهیم پرداخت، یکی این بود که رهبران گروه‌های جهادی بعد از عقب‌نشینی نیروهای شوروی و پایان جنگ ضد آنان، رفتار بدی از خود نشان دادند. و برخی مفاسد درباره‌ی آنان ذکر می‌شود که بعضی‌هایش مرتبط با مسائل اخلاقی و ناموسی است. به نظر می‌رسد این مفاسد بیش از هر جا در کابل متمرکز و شایع بوده است، و همین باعث خشم و خروشی در جامعه‌ی افغانستان (که ذاتا جامعه‌ای سنتی و محافظه‌کار است) شد و گروه‌های متدین را به صورت خاص به خیزش و تحرک درآورد.

اگرچه باز تأکید می‌کنم که این عامل یکی از عوامل پیدایش طالبان بود نه تنها عامل آن، اما نمی‌توانم از این حقیقت هم چشم بپوشم که مبارزه با این مفاسد و از بین بردن آنها، امری حیاتی در تفکر طالبانی باقی ماند، و از همین رو تفکر نهی از منکرات کماکان به عنوان یکی از اهداف و مقاصد آنان استمرار پیدا کرد. و به دلیل سادگی تفکر و محدود بودن افق دید، منکرات رفتاری و مستقیم، بیش از هر چیز دیگری توجه آنان را به خود جلب کرد تا جایی که بخش مهمی از مشغولیت آنان را به خود معطوف کرد و همین باعث شد که این مسئله را بر امور حیاتی دیگر در اوضاع افغانستان مقدم دارند.

این پس‌زمینه است که در پس اهتمام جنبش طالبان در اجرای اسلام از طریق مبارزه با چیزهایی که آن را منکرات ظاهری می‌دانند، وجود دارد. شاید اغراق نباشد اگر بگویم که تجربیات آنان در پیش از رسیدن به حکومت (که منحصر بوده به روستا و میدان جنگ) باعث شده چارچوب الگویشان همان روستا باشد و چیزی که از میدان جنگ در تجربیاتشان مانده عجله در گرفتن نتیجه و اصرار بر پیروزی در نبردها به صورت سریع است.

می‌توانم یک پارامتر دیگر را هم اضافه کنم، پارامتری که شاید در تشویق حاکمان طالبان به فعالیت برای ایجاد تغییرات سریع در رفتارها و ظاهر [جامعه] موثر بوده باشد و آن هم عبارت است از وضعیت فقر و بیچارگی و تیره‌روزی‌ای که کشور بعد از سال‌ها جنگ و ویرانی به آن دچار شده بود و همین حجم عظیم تیره‌روزی، ماموریت ایجاد تغییری حقیقی در زیرساخت‌های کشور را کاری مافوق طاقت هر حکومتی کرده بود (به دلیل گستردگی و فراگیری ویرانی و خرابی، به علاوه فقر امکانات مادی و انسانی).

و این مأموریت، مخصوصا از قدرت جنبش طالبان بیشتر بود به دلیل بی‌تجربگی این جنبش خصوصا در بین رهبرانش، به علاوه اینکه این جنبش هنوز مشغول گسترش حکومتش بر بقیه مناطق افغانستان است و هنوز از طرف نیروهای مخالف (که از طرف برخی دولت‌های همجوار حمایت می‌شوند) احساس نگرانی و دغدغه دارد.

در چنین شرایطی، ایجاد تغییر قابل ذکری در بنیان اجتماع، محال به نظر می‌رسد و آن وقت راه حلی که در دسترس است (و می‌تواند میل ایجاد تغییر را ارضا کند) پرداختن به شکل و تمرکز بر روی رفتارهای مردم و ظاهر آنها خواهد بود. به همین جهت، به محض اینکه جنبش طالبان وارد کابل شد، فرماندهان شروع کردند به صدور دستور‌العمل‌هایی که چارچوب کیفیت زندگی در شهر را تعیین می‌کرد.

از نمونه‌های این دستورالعمل‌ها، دستوری بود که در تاریخ 17 دسامبر 1996، دو ماه پس از ورود به کابل، منتشر شد و در پایین آن امضای مولوی عنایت الله بلیغ (وزیر، در بخش ریاست عمومی امر به معروف و نهی از منکر) به چشم می‌خورد و در آن اعلام می‌کرد که از رئیس حکومت[ملا عمر] دستوری دریافت کرده که طی آن،  وی دستگاه امر به معروف و نهی از منکر را مکلف کرده به نظارت بر التزام [مردم] به فهرستی از ممنوعات 16 گانه. آن شانزده مورد عبارت بود از:

 

دردسر چادر ایرانی برای رانندگان تاکسی افغان/ سینماهایی که محل کشیدن حشیش شدند/ آماده انتشار

 

1-ممنوعیت فتنه‌گری و سفور النساء: رانندگان تاکسی حق ندارند زنانی که چادر ایرانی پوشیده‌اند سوار کنند (چادر ایرانی لباسی است که سر و بدن را می‌پوشاند ولی صورت را نمی‌پوشاند) و هر راننده‌ای که مخالف این دستور عمل کند، خود را در معرض زندانی شدن قرار داده است.

همچنین رانندگان حق ندارند اجازه سوار شدن را به زنانی که لباس‌های جلب نظر کننده پوشیده‌ و بدون محرم وارد خیابان شده‌اند را بدهند. و اگر زنی در خیابان دیده شود که چادر ایرانی پوشیده است، شوهرش مجازات خواهد شد.

2-ممنوعیت موسیقی: موسیقی در مراکز تجاری و هتل‌ها و ماشین‌ها ممنوع است. و پنج روز پس از صدور این اعلامیه، اگر نوار موسیقی در مغازه‌ای پیدا شود، صاحبش زندانی خواهد شد، مغازه هم تعطیل خواهد شد. این فرد وقتی آزاد خواهد شد که پنج نفر ضامن او شوند. این حکم درباره هر ماشینی که در آن کاست موسیقی ضبط شود هم جاری است.