در نتیجهی جنگهایی که سالهای اخیر، سوریه پشت سر گذاشته، 4.6 میلیون سوری آواره شده و لباس مهاجرت بر تن زندگیشان کردهاند. در کنار تمام تحلیلها و اقدامهای سیاسی و کمک نهادهای مختلف به مردم این کشور، بعضی از هنرمندان دغدغهمند و نهادهای مردمی، کارهای دیگری هم برای نشان دادن درد و رنج مردم سوریه، در مقایسه با آنچه در سایر نقاط دنیا بر بسیاری از مردم بیتفاوت میگذرد، انجام دادهاند. یکی از این پروژهها که در کمپی از مهاجران سوری در لبنان شکل گرفته و در آن، گروهی از دختران سوری مقابل دوربین قرار گرفتهاند، «روزی روزگاری جنگ» نام دارد.
شاید زندگی سخت این دختران، هیچوقت به آنها اجازه نداده خودشان را در قامت شاهزاده خانمهای کارتونهای والت دیزنی مثل سیندرلا، سفیدبرفی، زیبای خفته و ... ببینند و شاید مجال این را پیدا نکردهاند که احساس کنند میتوانند به چشم قهرمان نگاه شوند؛ اما طراحان این پروژه عکاسی، به سراغ آنها رفتهاند تا اگر نمیتوانند سایه جنگ را از سر زندگیشان بردارند، دستکم بتوانند این آرزو را برایشان محقق کنند.
طراحان پروژه «روزی روزگاری جنگ» با حضور در کمپ مهاجران سوری در لبنان، روزی را برای جشن گرفتن با دختران این کمپ تدارک دیده، لباس شخصیتهای کارتونی محبوبشان را به آنها داده، عکسشان را ثبت کرده و از آرمانها و آرزوهایشان پرسیدهاند.
هرچند، حقیقت ماجرا این است که این دختربچهها، خودشان قهرمانهای واقعی زندگی هستند. قهرمانهایی که جنگ، آنها را مجبور به ترک تحصیل، ازدواج، بارداری زودهنگام و تحمل انواع تبعیضها و خشونتهای جنسی، جسمی و روانی میکند.
«آیه» شش ساله است. او عاشق ژست گرفتن مقابل دوربین عکاسی شده و هر بار خواسته با لباسهای مختلف عکس بگیرد، گفته: «هیچکس تا حالا از من عکس نگرفته.» آیه، دیو و دلبر را بیشتر از هر داستانی دوست دارد و آرزو میکند بازیگر شود.
«منار» و «ورود» هر دو بیست سالهاند و تدریس به کوچکترها را بر عهده دارند. آنها دو سال پیش در کمپ مهاجران با هم آشنا شده و از آن زمان، گوش شنوای درددلهای همدیگرند. به گفته آنها دوستیشان بهترین اتفاقی بوده که این جنگ برایشان به همراه داشته.
اولین داستانی که «منار» شنیده، زیبای خفته بوده و هنوز، داستان محبوبش است. او آرزو دارد دکتر شود. در عوض، «ورود»، سفیدبرفی و مهربانی بیاندازهاش را در بین تمام داستانها ترجیح میدهد. او که به شناخت فرهنگها و جوامع مختلف علاقه دارد، میخواهد در آینده در رشته جامعهشناسی تحصیل کند.
«بیان» 12 ساله، لباس زیبای خفته را ترجیح داده چرا که او را به یاد لباسی میاندازد که زمانی خودش داشته است. وقتی سه سال پیش، بیان و خانوادهاش، شهر و خانهشان را ترک کردهاند، مجبور بودهاند از خیلی وسایلشان چشمپوشی کنند که لباس صورتی بیان هم یکی از آنها بوده.
«رَغد» هم که 12 سال دارد، انیمیشن یخزده را که داستان دو خواهر است دوست دارد چون مثل قهرمان آن ماجرا، به خواهرش علاقه زیادی دارد و میخواهد هر کاری از دستش برمیآید برای خواهرش انجام دهد.
«مونا»ی 11 ساله دو شخصیت محبوب دارد؛ یاسمن از داستان علاءالدین و قهرمان زن داستان زیبای خفته. مونا میگوید این دو شخصیت قوی هستند و من هم میخواهم در آینده زنی قوی باشم که با مشکلات میجنگد.
آنها رویای مشترکی دارند؛ رویای هر سهشان این است که معلم شوند.
سیندرلا، انتخاب «مرام» 16 ساله است که میگوید مثل این شخصیت کارتونی رویاپرداز است. مرام، به آیندهای روشنتر باور دارد و هروقت حرف از جنگ میشود، سعی میکند زوایای مثبتی از این تجربه تلخ را به یاد بیاورد. او که عاشق بچههاست و بسیاری از بچههای کمپ را نگهداری میکند، دوست دارد پرستار بچهها باشد.
«هیبا» هم که تنها دو سال دارد، هیچوقت در سوریه نبوده و در این کمپ به دنیا آمده. هیبا، انیمیشن سیندرلا را ندیده اما داستانش را از بزرگترها شنیده. او خودش از بین بقیه لباسها، لباس سیندرلا را انتخاب کرده؛ تا شاید در آینده، روزهای بهتری برایش رقم بخورد.