۱۸ دسامبر سال ۲۰۱۰ میلادی که «محمد بوعزیزی» شهروند تونسی با خودسوزی در اعتراض به فساد حاکم در این کشور نقش کبریتی را بازی کرد که انبار بزرگ باروت ملت های تحقیر شده عرب را شعله ور ساخت، شاید کمتر کسی اوضاع و احوال منطقه شمال آفریقا و غرب و جنوب غربی آسیا را آنچنان که امروز هست، پیش بینی می کرد.
خودسوزی این شهروند تونسی در ابتدا اگرچه ماهیت استبدادی و خودباختگی حکام دیکتاتور و دست نشانده عرب را نشانه گرفت و به انقلاب هایی دومینو وار منجر شد، اما دلایل زیادی از میانه راه بر اصل ماجرا تاثیر گذاشته و مسیر اصلی را منحرف ساختند.
در آن روزها که تازه ۲ سال از حکومت دوباره دموکرات ها بر کاخ سفید می گذشت، دومینوی انقلاب های عربی همچون موریانه ای بود که تمام تار و پود سناریوی «باراک اوباما» مبنی بر طراحی یک خاورمیانه جدید را تهدید می کرد، سناریویی که هم قرار بود امنیت رژیم جعلی اسراییل را به شکلی بلند مدت و راهبردی تامین کند و هم نظام های معارض با وضعیت موجود نظام بین الملل را به مرور در خود هضم کند. این بار اما؛ دموکرات های آمریکایی در تله «الزام بر اجرای یک راهبرد واحد» نیفتاده و بلافاصله با تدوین سناریوهای مختلف سعی کردند سوار بر موج اتفاقات شوند.
بر همین اساس؛ در هر محدوده جغرافیایی نسخه ای متناسب با شرایط سیاسی و اجتماعی مربوطه پیاده کرده و فرمان تحولات را به دست گرفتند. آنچه در تونس، لیبی، مصر، بحرین و یمن اتفاق افتاد به روشنی این مسئله را نشان می دهد. در این میان اما؛ نیاز مبرمی احساس می شد به نابودی منشأ الهام بخشی که روشنگرانه نطفه بیداری را کاشته و به مرور آن را بارور می کرد.
این منشأ جایی نبود جز جمهوری اسلامی ایران که با راهبری جبهه مقاومت و تبیین اصول آزادگی و استقلال مبتنی بر عزت، فطرت جوانان جهان عرب را بیدار کرده بود، مسئله ای که بارها نمود بیرونی اش همه را متحیر ساخت، از ایستادگی ملت ایران در اوج تحریم ها گرفته، تا پیروزی های پی در پی رزمندگان مقاومت در برابر رژیم تا بن دندان مسلح صهیونیستی. لذا تصمیم بر آن شد تا به لنگرگاه این جبهه آسیب جدی وارد شده و توان جبهه مقاومت معطوف به آن شود، پس در اتاق فکر نظام سلطه، نظام سوریه و شخص «بشار اسد» به عنوان هدف میانی و تجزیه کامل غرب آسیا به عنوان هدف غایی در نظر گرفته شد.
سناریوی مذکور اینگونه کلید خورد که در ابتدا به کمک پیاده نظام رسانه ای غرب، حقیقت نظام مردم سالار حاکم در سوریه به دروغ در عداد دیکتاتوری های ضد مردمی جلوه داده شد تا هرگونه اقدامی علیه آن، نزد افکار عمومی دنیا پذیرش پیدا کند. گام دوم اما تولد گروه های تروریستی ـ تکفیری به عنوان معارضین سوریه بود که عملا به نیابت از غرب به مبارزه با امت اسلام و محور مقاومت قد علم کردند و...
در این رابطه؛ بازیگران و مزدوران منطقه ای مامور پشتیبانی مالی، تسلیحاتی و لجستیکی گروه های تروریستی شدند تا از این رهگذر با خوش خدمتی به غرب، اولا حکومت های خود را تضمین کرده و ثانیا جلوی گسترش ندای روشنگرانه اسلام ناب را در داخل مرزهای بگیرند. همه این نقشه ها اما؛ چون بر یک سلسله اشتباهات محاسباتی استوار و برنامه ریزی شده بود عملا به دیوار محکمی به نام «مقاومت» برخوردند.
به عبارت دیگر؛ نظام سلطه اگرچه در حال حاضر به بسیاری از اهداف حداقلی خود از جمله انحراف انقلاب های عربی، ریخته شدن خون هزاران مسلمان منطقه به دست یکدیگر، عقب افتادگی وسیع جهان اسلام به دلیل تخریب شدید زیرساخت ها، تثبیت مقطعی نظام های عربی وابسته به خود، تعمیق تفرقه و جنگ مذهبی و... رسیده است اما چنانچه پیش بینی می کرد نتوانسته به اهداف حداکثری خود مانند تسلیم نظام ها و نیروهای انقلابی منطقه، تضمین ابدی امنیت اسراییل، فروپاشی محور مقاومت و تجزیه نهایی منطقه دست پیدا کند.
طی ماه های اخیر نیز به دلیل هماهنگی نیروهای ائتلاف چهارگانه ایران، روسیه، عراق و سوریه، شکست های پی در پی و عمیقی متوجه تروریست ها و بازوان غرب در منطقه شده و به همین دلیل است که این روزها آمریکا به عنوان پدرخوانده تروریست ها اگرچه از یک سو بر طبل مذاکرات صلح سوریه می کوبد اما مطابق نشانه های بسیار و حتی اعتراف عنصر خودفروخته ای چون «عادل الجبیر» وزیر خارجه سعودی، مشوق اصلی حضور زمینی نیروهای ائتلاف دروغین ضد داعش به ویژه عربستان و ترکیه در سوریه است.
این تکاپوی آمریکایی ها بی تردید نشان از عمق ضعف راهبردی آنها در پیاده سازی منویات خود در منطقه و ترس از دست رفتن تمام آرزوهایشان دارد، مسئله ای که نشان می دهد تاریخ مصرف مزدوران تروریست نیابتی به دلیل عدم کارآمدی تمام شده و شاید مستاجرین کاخ سفید را مجاب به حضور فیزیکی در سوریه در لوای نیروهای ترکیه و سعودی کند، خبطی که اگرچه آتش بحران در منطقه را شعله ور خواهد ساخت اما قطعا پایانی خوش برای نظام سلطه به ویژه آمریکاییها نخواهد داشت.