به گزارشافکارنیوز،ظهور گروههای جدید مذهبی در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی، شکل تازهای از بنیادگرایی را به عرصه آورد که ضمن اینکه متأثر از اسلاف سلفی خود بودند و به نوعی ادامهی جنبشهای بنیادگرا در منطقه محسوب میشدند، اما شیوهی عمل آنها نشان داد که این گروهها مشی جدیدی در بنیادگرایی مذهبی در پیش گرفتهاند. مشی خشونتآمیز و براندازانهی این گروهها باعثشد تا عنوان نوبنیادگرایی بر آنها اطلاق شود. مهمترین این گروهها، القاعده بود.
القاعده گروهی است که طی جنگ افغانستان علیه شوروی، با حمایت نظامی - سیاسی آمریکا و پاکستان و کمکهای مالی عربستان سعودی شکل گرفت. موفقیتهای این گروه در جنگ افغانستان باعثشد در سالهای بعد از سقوط شوروی، طالبان قدرت را در افغانستان در دست بگیرد. از اینجا سکوی پرش و موج گسترش این گروه به کل منطقه آغاز شد. عربستان سعودی نیز به دلایلی که در ادامه خواهد آمد، از گسترش این گروه حمایت کرد.
خیزشهای عربی عرصهی تازهای برای فعالیت گروههای نوبنیادگرا و حمایت عربستان از این گروهها ایجاد کرد. در حال حاضر، دیگر بر کسی پوشیده نیست که دستگاه امنیتی عربستان سعودی تحت هدایت بندر بن سلطان، پشت عملیاتهای تروریستی در عراق، سوریه، لبنان و یمن است. عربستان سعودی با پولهای هنگفتی که از راه فروش حدود ده میلیون بشکه نفت در روز به دست میآورد، به محلی برای جمعآوری سرمایهی لازم برای آموزش و رشد گروههای بنیادگرا تبدیل شده است و به تروریسم مذهبی دامن میزند.
هماکنون عرصهی اقدام گروههای تروریستی نوبنیادگرا از خاورمیانه گذشته و به اروپا و روسیه رسیده است. تلاش عربستان برای حمایت از نیروهای وابسته به القاعده در کشورهای اروپایی و جمهوریهای خودمختار روسیه، برای حضور در سوریه، عراق و لبنان(برای جنگ جهادی علیه کسانی که آنها را کفار و منحرفین مینامند) باعثجذب این نیروها از اقصی نقاط جهان برای حضور در خاورمیانه شده است. انفجارهای اخیر در شهر ولگاگراد روسیه و ایجاد فضای ناامنی قبل از برگزاری المپیک زمستانی سوچی در روسیه، نشان از نفوذ عربستان و نیروهای تحت هدایت این کشور تا قلب روسیه دارد.
بنابراین، آنچه در این مقاله به دنبال بررسی آن هستیم، این مسئله است که هدف عربستان از حمایت از تروریسم مذهبی چیست؟
در پاسخ به این سؤال، سعی داریم به صورت خلاصه، به سه هدف اصلی عربستان، یعنی تلاش برای انحراف بحران اسلامگرایان داخلی به خارج، تلاش برای ایفای نقش منطقهای فعال بعد از پایان جنگ سرد و رقابت منطقهای با جمهوری اسلامی ایران، بپردازیم.
۱. تلاش برای انحراف بحران از داخل به خارج
در میان کشورهای اسلامی و عربی، عربستان سعودی را با عنوان کشوری محافظهکار(اسلام بنیادگرا) میشناسند. این امر به دلیل پیوند تاریخی میان محمد بن سعود و شیخ محمد بن عبدالوهاب است. پیوند این دو باعثشد ابن سعود لقب امام را به عنوان رئیس سیاسی - نظامی قبیله برگزیند و عبدالوهاب نیز به عنوان شیخ، یک ایدئولوژی مذهبی پاک دینی ارائه دهد.(۱)
موفقیت آلسعود در شکست هاشمیان و آلرشید، باعثبرتری آنها در کل سرزمینهای نجد و حجاز شد. از این طریق بود که ملک سعود در سال ۱۹۳۲ توانست کشور عربستان سعودی امروزی را تأسیس کند. پیوند آلسعود با موحدین(وهابیون) از همان ابتدا نوعی ایدئولوژی راست دینی را بر جامعهی عربستان تحمیل کرد. وهابیون در سایهی قدرت سیاسی آلسعود، قدرت مذهبی - اجتماعی را به دست گرفتند و زمام امور مذهبی قبضهی دست آنها شد. همزمان، پیدایش اولین چاههای نفت در سال ۱۹۳۸در این کشور، باعثشد عربستان طی چند دهه، در وفور ثروت و رفاهطلبی غرق شود. از این زمان به بعد، جامعهی عربستان شاهد
تغییرات اجتماعی ناشی از افزایش رفاه و افزایش جمعیت در لوای برنامههای بهداشتی و رفاهی حکومت آلسعود است.
رسانههای عربی به رهبری عربستان و قطر، برخلاف حساسیت عمومی مردم نسبت به قضیهی فلسطین در جهان عرب، سعی کردند احساسات ضدحماس و ضدحزبالله را جایگزین احساسات ضداسرائیلی کنند. خیزشهای عربی این رقابتها را به صورتی عریان، علنی کرد. در اینجا ما شاهد رقابت و جنگ نیابتی آشکار عربستان علیه ایران در بحرین، یمن، سوریه و لبنان هستیم.
افزایش ثروت و رفاه در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی باعثشد پادشاهی سعودی فشارهای نوگرایی محیط را تجربه کند. ثروت رو به رشد نفت پادشاهی و نگرانیهای امنیتی آن، سعودیها را بیش از پیش درگیر مسائل عربی و جهانی کرد. از بین رفتن تدریجی انزوای اختیاری پادشاهی، فرهنگ بنیادگرایانه را به رویارویی با یک محیط جهانی سریعاً در حال تحول واداشت.(۲) این تحولات سیاسی - اجتماعی و نوسازی پادشاهی در دوران ملک فهد تسریع شد و دامنهی نوسازی اقتصادی - اجتماعی این کشور به شدت گسترش یافت.
مخالفت بنیادگراها با آلسعود در حالی در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ گسترش یافت که ایدئولوژیهای رقیب اسلامگرایی، مانند ناصریسم، بعثیسم و کمونیسم، در حال رنگ باختن بودند و عرصه را به اسلامگرایی به عنوان ایدئولوژی رقیب واگذار کردند؛ بهخصوص که انقلاب اسلامی ایران نیز تأثیری حیاتبخش برای گروههای اسلامگرا داشت. اوج فعالیت این گروهها علیه آلسعود را میتوان در اقدام انقلابی «جهیمان بن محمد بن سیف العتیبی»، از رهبران بنیادگرا، در تسخیر مسجد بزرگ کعبه دید. این حادثه طلیعهی موج اسلامگرایی نوین در عربستان سعودی بود که برخلاف اسلامگرایان سنتی و
قبیلهای، این طیف از اسلامگرایان شامل چندین هزار شهرنشین جوان و طبقهی متوسطی است که توسط وعاظ، معلمان و دانشجویان دانشگاهی مذهبی هدایت میشود.(۳)
جنگ دوم خلیج فارس در ابتدای دههی ۱۹۹۰ در جای خود به یک عامل قوی در رشد اسلامگرایی تبدیل شد، چون وابستگی کلی پادشاه را به حمایت غرب به اوج رساند و در نتیجه، آن نیروهای غالباً غیرمسلمان چندملیتی تحت رهبری آمریکا، در سرزمین مقدس اسلام پیاده شدند. این پدیده، مشروعیت مذهبی پادشاهی را از بین برد و خشم اسلامگرایان را برانگیخت.
در چنین فضایی، آلسعود با پارادوکسی اساسی روبهرو شد؛ از یک طرف مبنای وجودی و مشروعیت بخش حکومت قبیلهای آلسعود بر حمایت از اسلام بنیادگرا بنا شده است. از طرف دیگر، اقدامات اصلاحی پادشاهی سعودی برای مدرن کردن جامعه، با واکنش تند بنیادگراهای مذهبی مواجه شده است.
۲. عربستان به عنوان کنشگری منطقهای
برای سالها، عربستان برای حفظ ثبات ساختار سیاسی خود، رویکردی محافظهکارانه را در روابط خارجی خود اتخاذ کرد. این رویکرد با روی کار آمدن ناصر و طرح ایدئولوژی پانعربیسم ناصر تقویت شد. پانعربیسم که در تضاد موجودیتی با هویت سیاسی - مذهبی آلسعود قرار داشت، نزدیکی هرچه بیشتر عربستان سعودی با ایالات متحدهی آمریکا را به دنبال داشت. این نزدیکی به انفعال عربستان در سیاست خارجی در راستای حفظ وضع موجود در منطقه انجامید. در راستای چنین سیاستی بود که عربستان در حمایت از رژیم سلطنت در یمن شمالی، مقابل ناصر و کودتاچیان ایستاد و وارد جنگی پنجساله در یمن شد.
جنگ سرد عربی برای دهههای متمادی سبب شد که عربستان در جناح محافظهکار و کشورهای پانعرب به ایفای نقش بپردازد. همراه با جنگ سرد عربی، جنگ سردی در نظام بینالملل وجود داشت که به طور غیرمستقیم و نیابتی موجودیت عربستان را تهدید میکرد.(۴)
شکست اعراب در جنگ ۱۹۶۷ را میتوان پایان ناصریسم و مرگ ناصر را نوعی تخفیف در جنگ سرد عربی دانست. با مرگ ناصر و نگاه غربمحور انور سادات، به عنوان جانشین ناصر، فشارهای منطقهای بر عربستان سعودی کمتر شد؛ هرچند حضور معمر قذافی، صدام حسین و حافظ اسد، همراه با ایدئولوژی پانعربیسم آنها، فشارها بر عربستان را همچنان حفظ میکرد. سقوط شوروی و پایان جنگ سرد، فشار از جانب نظام بینالملل را نیز از دوش عربستان سعودی برداشت. از آنجا که عربستان در طول جنگ سرد عربی و جنگ سرد در نظام بینالملل، به متحد راهبردی ایالات متحده تبدیل شده بود، سقوط نظام دوقطبی و برتری ایالات
متحده، به معنای عرصهی عمل وسیع عربستان در منطقهی خاورمیانه بود.
در چنین چارچوبی بود که با درآمدهای کلان حاصل از فروش نفت، عربستان سعودی با حمایت ایالات متحدهی آمریکا، سعی کرد از انفعال ساختاری تحمیلشده بیرون آید و به بسط ارزشهای خود(که مبتنی بر اسلام بنیادگرا با شاخصههای وهابیسم است) در سطح خاورمیانه و جهان اسلام بپردازد.
۳. رقابت منطقهای با ایران
دههی اول قرن ۲۱ همراه با تغییراتی در نظم جهانی تحت رهبری ایالات متحده بود. حادثهی یازده سپتامبر ۲۰۱۱ لشکرکشی ایالات متحده به خاورمیانه و سقوط رژیم طالبان در افغانستان و سرنگونی صدام حسین در عراق را به دنبال داشت. از این تاریخ به بعد، نقشهی سیاسی خاورمیانه تغییر کرد و باعثبازتعریف معادلات سیاسی در این منطقه شد؛ بهگونهای که میتوان گفت خاورمیانهی قبل از ۲۰۰۳ با خاورمیانهی پس از آن، تغییرات زیادی کرده است و میتوان از عنوان «خاورمیانهی جدید» در این دوران نام برد.(۵)
سقوط صدام حسین یک دشمن دیرینهی ایران را از میدان به در کرد و آزادی عمل ایران در جبههی غرب و جنوب غرب را به دنبال داشت. همراه با این، وجود اکثریت شیعه در عراق و نفوذ گستردهی ایران در بین گروههای شیعی، باعثشد نظامی در عراق بر سر کار آید که تمایل زیادی به جانب ایران دارد. این امر خشم عربستان را به دنبال داشت؛ بهگونهای که این کشور دولت شیعی ابراهیم جعفری را به رسمیت نشناخت.
از این تاریخ به بعد، ما شاهد رقابت گستردهی عربستان با ایران در سطح منطقه هستیم. جنگ سیوسهروزه نقطهی اوج این رقابتها بود. در طول حملهی اسرائیل به جنوب لبنان، عربستان به همراه مصر و اردن، حزبالله لبنان را به ماجراجویی متهم کردند و تقصیر جنگ را بر گردن این گروه انداختند. بعد از این جنگ، بسیاری از تحلیلگران از آن به عنوان جنگ سرد منطقهای برای توضیح آنچه خاورمیانهی جدید میخواندند استفاده کردند.(۶)
ناکامی اسرائیل در حذف حزبالله باعثترس از نفوذ ایران تا دریای مدیترانه شد. این امر واکنش خصمانهی عربستان سعودی را به دنبال داشت و رقابتهای منطقهای با ایران را دامن زد. وزیر امور خارجهی آمریکا نیز این رقابت را رقابتی بین کشورهای افراطی(ایران و محور مقاومت) و نیروهای میانهرو(عربستان و طیف محافظهکار عربی) در خاورمیانه نامید. ولی نصر، مشاور وقت باراک اوباما، جنگ ۲۰۰۶ را سرریز تنشهای فرقهای بعد از جنگ عراق تعریف میکند. وی معتقد است تبعات این جنگ باعثتشدید رقابت شیعی - سنی در خاورمیانه شده است. در کنار این تفسیر از تحولات پس از جنگ سیوسهروزه،
عدهای نیز رقابت عربستان و ایران در این جنگ را نوعی توازن قوا در چارچوب سیاست رئالیسم(realism) تعریف میکنند. با این وجود، هر تعریفی که از این جنگ داشته باشیم، باید پذیرفت که واقعیتهای منطقه بعد از سقوط صدام و ناکامی اسرائیل در جنگ ۲۰۰۶ باعثتشدید رقابتهای منطقهای عربستان با ایران شده است.(۷)
تلاش عربستان برای حمایت از نیروهای وابسته به القاعده در کشورهای اروپایی و جمهوریهای خودمختار روسیه، برای حضور در سوریه، عراق و لبنان(برای جنگ جهادی علیه کسانی که آنها را کفار و منحرفین مینامند) باعثجذب این نیروها از اقصی نقاط جهان برای حضور در خاورمیانه شده است.
جنگ ۲۰۰۸-۲۰۰۹ غزه نیز برگی دیگر بر تنشها و رقابتهای منطقهای ایران و عربستان افزود. این جنگ نیز نمایشگر تغییرات در طبیعت سیاست منطقهای در خاورمیانه و نمودی از همان روایت موجود در جنگ ۲۰۰۶ لبنان بود.(۸)
عربستان و مصر هرچند سعی کردند در بازسازی غزه کمک کنند، اما حماس را نیروی طرفدار ایران در نوار غزه و در جهان سنی نامیدند که باعثنفوذ ایران، هم در جهان عرب و هم در جهان سنی شده است. از طرفی، ایران نیز به مسئلهی فلسطین از خود اعراب بیشتر توجه نشان داده و این باعثتقویت نفوذ ایران در حل مسئلهی فلسطین شده است.
در چنین فضایی، رسانههای عربی به رهبری عربستان و قطر، برخلاف حساسیت عمومی مردم نسبت به قضیهی فلسطین در جهان عرب، سعی کردند احساسات ضدحماس و ضدحزبالله را جایگزین احساسات ضداسرائیلی کنند. خیزشهای عربی این رقابتها را به صورتی عریان، علنی کرد. در اینجا ما شاهد رقابت و جنگ نیابتی آشکار عربستان علیه ایران در بحرین، یمن، سوریه و لبنان هستیم.
خیزشهای عربی؛ آزمون سیاست منطقهای عربستان
خیزشهای عربی آزمونی برای سیاست فعالانهی عربستان در جهان عرب بود. هرچند در ابتدا این تحولات برخلاف خواستههای عربستان پیش رفت و باعثشد در مصر، تونس و یمن متحدین این کشور از قدرت ساقط شوند؛ اما عربستان با مدیریت نیروهای جهادی تحت هدایتش سعی کرد موج آزادیخواهی جوانان عرب را به کشاکش و جنگ قدرت داخلی تبدیل کند.
این کشور در ابتدا سعی کرد از طریق مداخلهی نظامی در بحرین و کشورهای حوزهی خلیج فارس مانع از همهگیری این تحولات در حوزهی نفوذش در خلیج فارس شود. همچنین با فشار به سازمان ملل برای حمله به لیبی پیشقدم شد. در ادامه، سعی کرد با کمک به گروههای جهادی و تزریق پولهای کلان به این گروهها، بیثباتی را در منطقه دامن بزند. سرایت تحولات به سوریه، اوج بازیگری عربستان بود. این کشور سعی کرد بیشترین استفاده را از فضای ایجادشده ببرد و سوریه را به بهشت حضور گروههای جهادی از نقاط مختلف جهان تبدیل سازد. سقوط محمد مرسی و شکست اسلام اخوانی در مصر نیز برگ برندهی دیگری برای
سیاست آلسعود بود.
بر این اساس، عربستان سعودی با حمایت از گروههای افراطی توانست موج خیزشهای عربی در برخی از کشورها منطقه را به جهنم افراطگری و خشونت جهادیها تبدیل کند.
نتیجهگیری
گسترش نوبنیادگرایی در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ و تلاشهای خشونتآمیز و براندازانهی این گروهها علیه هیئت حاکمه، سقوط شوروی و پایان جنگ سرد و خیز عربستان برای خروج از انزوای ساختاری در جهان عرب و تشدید رقابت منطقهای عربستان با ایران در دههی اول قرن ۲۱، باعث شده این کشور بحران ناشی از نوبنیادگرایان داخلی را در سایه تغییرات ایجادشده در محیط اقدامش در فضای منطقهای و جهت تقویت نفوذ خود در خاورمیانه و جهان اسلام، به خارج منحرف کند. بر این اساس است که ما شاهدیم عربستان سعودی برای گسترش ارزشهای منتسب به اسلام موحدین (وهابیگری) به حمایت مالی از مساجد و مدرسههای مذهبی در
سراسر جهان سنی دست زده است و حمایت مالی گستردهای از گروههای بنیادگرا به عمل میآورد. بحران سوریه نقطهی تلاقی این سیاست سعودیهاست.
شناسه خبر:
۳۱۱۰۱۹
ریشهیابی دلایل حمایت عربستان از تروریسم مذهبی
خیزشهای عربی عرصهی تازهای برای فعالیت گروههای نوبنیادگرا و حمایت عربستان از این گروهها ایجاد کرد. در حال حاضر، دیگر بر کسی پوشیده نیست که دستگاه امنیتی عربستان سعودی، تحت هدایت بندر بن سلطان، پشت عملیاتهای تروریستی در عراق، سوریه، لبنان و یمن است.
۰