سایه شوم حمله آمریکا به عراق هنوز برقرار است

گاردین در نوشتاری به قلم پاتریک وینتور در آستانه سالگرد حمله نظامی آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ نوشت: «خروج نظامی آمریکا از عراق در نهایت تا سال ۲۰۱۱ تکمیل شد و سرانجام به این سؤال که ژنرال دیوید پترائوس در جریان اولین حمله به بغداد در سال ۲۰۰۳ مطرح کرد، پاسخ داد: "به من بگویید، این کار چگونه به پایان می‌رسد؟"

با این حال، سایه طولانی تهاجم همچنان بر نظم بین‌الملل سایه افکنده و اعتبار کسانی که آن را تحریک کرده‌اند و حتی خود فرآیند سیاسی را لکه‌دار می‌سازد و ضربه سنگینی به اعتماد به نفسی که غرب در سال‌های پس از سقوط دیوار برلین احساس می‌کرد، وارد می‌کند.

در این فاصله، در آستانه بیستمین سالگرد ۲۰ مارس و جنگی هستیم که بر اساس فریب، تحریف، سوءتفاهم عمدی، یا پیش فرض نادرست شکل گرفت. این اشتباهی بود که با گذشت هر سالگرد و خاطرات، بدتر به نظر می‌رسد. باراک اوباما از این اپیزود درس گرفت: "کارهای احمقانه نکن."

سوالی که در عنوان کتاب جدید بارونس اشتون در مورد دیپلماسی، "و سپس چه؟" آمده، توسط بسیاری در رابطه با عراق قبل از حمله مطرح شده بود. پیامدهای مخاطره آمیز برای عراق در یادداشت‌ها و جلسات آن زمان توسط کارشناسان عراقی در بریتانیا مانند رزماری هالیس و توبی دوج و توسط متخصصان بی شمار آمریکا در خاورمیانه، از جمله رئیس فعلی سیا، ویلیام برنز، بیان شد، اما کسانی که مهم بودند، از جمله جورج بوش کنجکاو، ترجیح داد که هشدارها را نادیده بگیرد.

دوج که تازه از عراق برگشته بود، حتی به دفتر نخست‌وزیری دعوت شد تا به بلر هشدار دهد که تهاجم یک فاجعه خواهد بود. او به یاد می‌آورد که بلر در ابتدا به او گفت: "می‌دانم که فکر می‌کنی من نباید این کار را انجام دهم، اما مجبورم. میدانم بد میشود اما به من بگو چقدر بد می‌شود." دوج توضیح داد: در لندن و واشنگتن، کسی نبود که اولین ایده را در مورد عراق داشته باشد، اما آنها قصد داشتند آن را اشغال و اداره کنند. این غرور از بالاترین درجه بود.

سوء مدیریت نفس گیر از بزرگترین تلاش برای مداخله گرایی لیبرال از زمان ویتنام، اکنون توسط تقریباً همه دست‌اندرکاران تصدیق شده است. در حالی که غارت، پایتخت (عراق) را فرا گرفت و نهادهای دیکتاتوری توسط اشغالگران جدید برچیده شد، رابین رافل، مقام آمریکایی که برای نظارت بر وزارت بازرگانی تعیین شده بود، با مترجمی در خیابان‌های بغداد قدم زد و پرسید: "آیا کسی را در وزارت بازرگانی می‌شناسید؟"

سایه شوم حمله آمریکا به عراق هنوز برقرار است

این هرج و مرج، ادبیات گسترده‌ای را در مورد برنامه‌ریزی پس از درگیری، و تحقیقات رسمی چند جلدی، به‌ویژه کمیته تحقیق چیلکات در بریتانیا و یک گزارش دو جلدی توسط ارتش ایالات متحده ایجاد کرده است. ما در طول ۲۰ سال گذشته به بررسی این موضوع پرداخته‌ایم و سعی کرده‌ایم که اشتباهات بزرگ را بخوانیم. دوج می‌گوید: برخی چیزها فروپاشی را تسریع کردند، مانند میراث تحریم‌ها یا بعث زدایی. اما اشتباه بزرگ، گناه اصلی، حمله به کشوری بود که هیچ اطلاعی در مورد آن ندارید، با یک دسته تبعیدی که ۲۰ سال آنجا نبودند. مشخص بود که شکست خواهد بود. توقف کامل.

پیامدها و پس‌لرزه‌های جنگ به قدری فراگیر هستند که تنها خطر این است که یک خط علیت از تهاجم به تقریباً همه رویدادهای مهم جهانی در ۲۰ سال گذشته کشیده شود. تفکیک آنچه که می‌توان به طور مشروع به "گناه اصلی" تهاجم ردیابی کرد و آنچه ممکن است منشأ دیگری داشته باشد، کار آسانی نیست.

این که پایان دادن به ۲۴ سال قدرت صدام، بدون برنامه منسجم توافق شده برای اینکه چه کسی یا چه چیزی جایگزین او شود، یک رقابت فرقه‌ای مذهبی برای برتری در سراسر خاورمیانه را دوباره بیدار کرد، تا حد زیادی غیر قابل اعتراض است. این امر ابتدا باعث شورش سنی‌های آواره در عراق و تولد چیزی شد که به داعش تبدیل شد، و سپس در هرج و مرج جنگ داخلی سوریه، ظهور خلافت خودخوانده این گروه در سراسر سوریه و عراق در سال ۲۰۱۱ را در پی داشت.

این جنگ باعث تقویت ایران و نیروهای نیابتی آن در سراسر خاورمیانه شد و سپس، با ادامه خونریزی، در غرب هشدارهایی نسبت به مداخله نظامی برای کمک به بشار اسد، رئیس‌جمهور سوریه برای مبارزه با شورشیان مسلح به وجود آورد و به پوتین کمک کرد یک بلیط غیرمنتظره برای ورود مجدد به خاورمیانه به دست آورد.

اگر دیگر رهبران عرب به دلیلی برای سرکوب تهدید ناشی از بهار عربی در سال ۲۰۱۱ نیاز داشتند، هرج و مرج دموکراسی در عراق این بهانه را به آنها داد. خروج یکجانبه ایالات متحده از افغانستان، که توسط دونالد ترامپ جرقه زده شد و سپس توسط جانشین او، جو بایدن دنبال شد، ناشی از خشم ناشی از شکست ملت‌سازی بود که نمونه آن عراق بود.

وقتی کشوری در حال سلاخی شهروندان خود است، حاکمیت نباید مصون تلقی شود. شهرت سازمان‌های اطلاعاتی اکنون در حال بهبود است. دانشگاه براون تخمین زده که هزینه‌ جنگ‌های پس از ۱۱ سپتامبر برای مالیات‌دهندگان به ۸ تریلیون دلار رسیده است که نشان‌دهنده انحراف عمیق از هزینه‌های غیرنظامی است. حدود ۴۰۰ هزار عراقی هم در این میان کشته شدند.

وقتی آمریکا حمله روسیه به اوکراین را محکوم می‌کند و در فضایل مقدس حاکمیت ملی، تمامیت ارضی و منشور سازمان ملل داد سخن سر می‌دهد، تنها چند ثانیه بعد چین و روسیه، همراه با نیمکره جنوبی جهان، به عراق اشاره و آمریکا را به استانداردهای دوگانه متهم می‌کنند. جوزپ بورل، مسئول امور خارجه اتحادیه اروپا، اخیرا اذعان کرد: "کشورها خاطراتی دارند."

در واقع، دکتر پاتریشیا لوئیس از اندیشکده چتم هاوس استدلال می‌کند که سیاست واشنگتن در عراق در حال حاضر به قلمروی تبلیغاتی حاصلخیزی برای روسیه تبدیل شده که می‌گوید بهتر است آمریکا اول با یک غدرخواهی و قبول مسئولیت به عراق برود. او گفت: تصمیم‌ها بر اساس اطلاعات نادرست گرفته شده است و بهتر است در مورد آن صحبت کنیم تا تأثیر اطلاعات نادرست روسیه به حداقل برسد.

این تهاجم مطمئناً تأثیر فوری عمیقی بر ولادیمیر پوتین داشت، در آن زمان تنها سه سال از اولین دوره ریاست جمهوری او می‌گذشت. یکجانبه گرایی آمریکا در عراق برای متقاعد کردن پوتین، که در ابتدا متحد بوش در جنگ علیه تروریسم بود، در قانع کردن چیزی که او آن را گستاخی جبران ناپذیر ایالات متحده می‌دانست، حیاتی بود.

آلستر کمپبل، دبیر مطبوعاتی بلر، در یادداشت‌های روزانه‌اش، رویارویی پوتین و بلر را در یک کنفرانس مطبوعاتی در ماه مه ۲۰۰۳، و چگونگی سرایت آن به شام پس از آن را به تصویر می‌کشد: "او احساس می‌کرد با او به عنوان یک فرد برابر رفتار نمی‌شود. او گفت که کل واکنش پس از ۱۱ سپتامبر برای نشان دادن عظمت آمریکا طراحی شده است. ایالات متحده خواستار آن بود که روسیه به دنیای تک قطبی تن دهد که در آن به هیچ کس پاسخگو نبود."

وقتی بلر توجیه خود را آغاز کرد، پوتین مداخله کرد: "جواب نده. هیچ پاسخی وجود ندارد. این حقیقت است. افراد بدی در دولت وجود دارند، تونی، و شما این را می‌دانید."

از منظر پوتین، هر کاری که واشنگتن متعاقبا انجام داد - از جمله همدستی با اسلام گرایان در طول بهار عربی، گمراه کردن او در مورد مجوز سازمان ملل برای سرنگونی قذافی در لیبی، جانبداری از گروه‌هایی که شامل جهادگران علیه سوریه اسد و حمایت از تظاهرات میدان ۲۰۱۴ اوکراین - نشانه‌های کشوری بود که هیچ تمایزی بین "نظم مبتنی بر قوانین" و هژمونی آمریکا نمی‌دید.

سعودی‌ها، متحد طولانی‌مدت ایالات متحده در منطقه، نیز احساس می‌کردند که با این تهاجم به آنها خیانت شده‌، زیرا به بوش درباره خطرات ورود ناگهانی دموکراسی به عراق هشدار داده بودند. ریاض نه تنها اصولاً طرفدار انتخابات نبود، به ویژه هنگامی که قرار بود هر انتخاباتی به طور طبیعی به نفع اکثریت شیعه تمام شود، همانطور که در سال ۲۰۰۵  شد، از آنها حمایت نکرد. سال‌ها، پس از آن شکایت کرد که ایالات متحده "عراق را در یک بشقاب نقره‌ای به ایران داده است." پادشاهی‌های خلیج فارس معتقدند غرب یک محور خصمانه ایران-سوریه ایجاد کرده است که به ائتلاف حزب‌الله-عراق-سوریه-حماس نیز معروف است، که بعداً دلیل حضور سعودی‌ها در یمن شد.

ایران که از سرنگونی صدام خوشحال بود، به سرعت از خلاء قدرت در بغداد استفاده کرد و در نهایت یک سیاست خارجی کامل را بر اساس موفقیت خود بنا کرد.

حمیدرضا عزیزی، عضو بازدیدکننده مؤسسه امور بین‌الملل و امنیت آلمان، می‌گوید تهاجم سال ۲۰۰۳ "به‌شدت درک غرب از تهدید ایران را تغییر داد"، فوری‌ترین تأثیر این بود که حمایت از بازیگران غیردولتی به یک ویژگی اصلی در استراتژی نظامی ایران تبدیل شد. از سال ۲۰۰۳، هدف اصلی کمک‌های امنیتی ایران گسترش عمق استراتژیک کشور از طریق ایجاد و حفاظت از "محور مقاومت" بوده است و در عراق، از طریق گروه‌های شبه نظامی نفوذ پیدا کرد. پنتاگون بعداً ادعا کرد که بیش از ۶۰۰ نفر از ۴۰۰۰ سرباز آمریکایی کشته شده در عراق توسط گروه‌های تحت حمایت ایران کشته شده‌اند.

اغلب گفته می‌شود که خشونت فرقه‌ای که پس از برکناری سنی‌ها از قدرت عراق را فرا گرفت، اجتناب ناپذیر بود. پس از پایان حکومت اقلیت سنی، یک بار دیگر هویت شیعه تایید شد، که نماد آن در پایان آوریل ۲۰۰۳ بود، زمانی که بیش از ۲ میلیون شیعه، که بسیاری از آنها از مرز ایران عبور می‌کردند، به شهر مقدس کربلا پیاده‌روی کردند؛ زیارتی که رژیم صدام آن را ممنوع کرده بود.

زمانی که در سال ۲۰۰۵ به آنها (عراقی‌ها) فرصت رای دادن داده شد، طبیعی بود که به آنچه ‌می‌خواستند دست یافتند. در سال ۲۰۰۶ نورالمالکی به عنوان نخست وزیر انتخاب شد، با این باور که او به شیوه‌ای فرقه‌ای یا بیش از حد طرفدار ایران عمل نخواهد کرد. قبل از سقوط صدام، مالکی در تبعید در ایران زندگی می‌کرد، زمانی که نخست وزیر بود، در تلاش برای تثبیت جایگاه عراق در جهان عرب، تصمیم گرفت تا عربستان سعودی را محل برگزاری اولین دیدار رسمی خارجی خود قرار دهد.

کاترین هاروی، افسر اطلاعاتی سابق آمریکا و استادیار دانشگاه جورج تاون می‌گوید: مالکی با تشویق ایالات متحده، واقعاً خواهان رابطه مثبت با عربستان سعودی بود اما دیدار ژوئیه ۲۰۰۶ بین مالکی و ملک عبدالله تنها دیداری بود که این دو مرد داشتند و به گفته وی این انتخاب پادشاه سعودی بود که از نخست‌وزیر عراق جدا شود و او را "عامل غیرقابل اعتماد" خواند.

با این حال، در اواخر بهار ۲۰۰۸، مالکی رویارویی با شبه نظامیان شیعه را در بصره و بغداد آغاز کرد. اما روابط با سعودی‌ها به آرامی بدتر شد و مالکی آنطور که در انتخابات ۲۰۱۰ امیدوار بود عمل نکرد. تأثیر روانی روی کار آمدن یک دولت شیعه با روابط با ایران، ناگزیر خانواده سلطنتی سعودی را که پیش از این با افشای دست داشتن شهروندان سعودی در حوادث ۱۱ سپتامبر تضعیف شده بود، تکان داد.

تصمیم اوباما برای کاهش تعامل ایالات متحده در خاورمیانه تنها ناراحتی عربستان را بیشتر کرد. این جدایی آمریکا، پیچیدگی‌ها و چرخش‌های بسیاری را به همراه داشت، اما نقطه تعیین‌کننده زمانی رخ داد که غرب، تحت سایه جنگ عراق، از مجازات سوریه در سال ۲۰۱۳ خودداری کرد. پس ازاستفاده از سلاح‌های شیمیایی علیه گروه‌های شورشی در سوریه اوباما عملا خط قرمز اعلام شده خود را نادیده گرفت... ابتدا پارلمان بریتانیا، سپس آنگلا مرکل و در نهایت کنگره آمریکا اقدام نظامی را رد کردند.

اوباما مصمم بود که تجاوز فاجعه بار عراق را تکرار نکند و از حمله به اسد عقب نشینی کرد.

میشل دوکلوس، سفیر سابق فرانسه در سوریه، که تفکر فرانسوی را منعکس می‌کند، استدلال می‌کند که انقلاب سوریه در آن مقطع قابل نجات بود. او گفت: "این یک سیگنال قوی بود که وضعیت را تغییر می‌داد، زیرا در آن زمان، مخالفان میانه‌رو هنوز قدرتمند بودند، جهادی‌ها در حاشیه بودند، ایران در انتظار توافق هسته‌ای بود و ولادیمیر پوتین مردد بود."

اما اوباما آن را طور دیگری خواند. او تصمیم گرفت که بهای عمل بالاتر از انفعال است.

معافیت مؤثری که برای اسد اعطا شد، لحظه‌ای مفید برای ریاض بود. محمد بن نواف، سفیر عربستان در انگلیس، "بهانه‌های غرب برای بی‌عملی و تردید" را مورد حمله قرار داد. او گفت که ریاض باید به تنهایی پیش برود و جنگ نیابتی خود را با ایران از طریق تسلیح و تلاش برای هماهنگ کردن طیف وسیع‌تری از شورشیان در سوریه تشدید کند.

خود بوش در مورد انگیزه‌های خود در عراق تردید داشت که منعکس کننده اختلافات دولت است. او در ابتدا پاسخ ایالات متحده به ۱۱ سپتامبر را عمدتاً در راستای ایمن کردن آمریکا در برابر تروریست‌ها مطرح کرد و پیشنهاد کرد که صدام در حال مسلح کردن آن تروریست‌ها است. اما در اوت ۲۰۰۲، بوش سند محرمانه‌ای را امضا کرد که توسط مشاور امنیت ملی آمریکا، کاندولیزا رایس نوشته شده بود، که نشان می‌داد ایالات متحده می‌تواند به عنوان ماما برای عراقی جدید عمل کند که جامعه آن بر پایه دموکراسی استوار باشد و الگویی از حکمرانی "خوب" باشد. 

ملوین پی لفلر، استاد بازنشسته تاریخ آمریکا در دانشگاه ویرجینیا، در گزارش جدید خود از مذاکرات دولت در مورد جنگ، مقابله با صدام، استدلال می‌کند که پنتاگون و ارتش هیچ علاقه واقعی به این دستور کار نداشتند، اما ارتقای دموکراسی تبدیل به یک برنامه شد. حتی زمانی که هیچ سلاح کشتار جمعی یافت نشد.

بوش تا زمان دومین سخنرانی خود در مراسم تحلیف خود در ژانویه ۲۰۰۵، دموکراسی را به بخش عمده‌ای از جنگ علیه تروریسم تبدیل کرده بود. "بقای آزادی در سرزمین ما به طور فزاینده‌ای به موفقیت آزادی در سرزمین‌های دیگر بستگی دارد […] بهترین امید برای صلح در جهان ما گسترش آزادی در تمام جهان است. منافع حیاتی آمریکا و عمیق‌ترین اعتقادات ما اکنون یکی است."

رایس در یک سخنرانی در قاهره در ژوئن ۲۰۰۵ این موضوع را دنبال کرد: "به مدت ۶۰ سال، کشور من، ایالات متحده، ثبات را به قیمت دموکراسی در این منطقه در اینجا در خاورمیانه دنبال کرد و ما به هیچکدام دست نیافتیم. اکنون ما در حال گذراندن یک دوره متفاوت هستیم. ما از آرمان‌های دموکراتیک همه مردم حمایت می‌کنیم."

دولت بوش سازمان‌های جامعه مدنی، از جمله اخوان‌المسلمین را شناسایی کرد و از سازمان‌های غیر دولتی از طریق برنامه "ترویج دموکراسی" حمایت مالی کرد.

اما جنگ عراق به عنوان ترمزی برای گسترش دموکراسی عمل کرد. پادشاهی‌های خلیج‌فارس نفس راحتی کشیدند که تجربه برتر دموکراتیک منطقه، فرزند هیچ‌کس نبود و نظرسنجی‌ها نشان داد که اکثریت عظیم در خاورمیانه با تهاجم ایالات متحده مخالف هستند. همان طور که برنز اعتراف کرد: "ویرانی در عراق، از جمله تصاویر تلخ ابوغریب، وجهه و اعتبار آمریکا را مسموم کرد. اگر آمریکا به این شکل دموکراسی را ترویج می‌کند، تعداد کمی از عرب‌ها بخشی از آن را می‌خواهند."

زمانی که قیام‌های بهار عربی در سال‌های ۲۰۱۱-۲۰۱۲ رخ داد، ربط چندانی به الهامات آمریکایی نداشت و بیشتر به بیکاری جوانان، فساد، حمایت قطر از اخوان‌المسلمین و ظهور چشم‌انداز رسانه‌ای جدید مربوط می‌شد.

ایاد البغدادی در The Middle East Crisis Factory استدلال می‌کند: "بسیاری از جنبش‌ها به دنبال تکرار نظم جهانی نئولیبرالی رایج نبودند، بلکه چیزی متفاوت را می‌خواستند."

اوباما از پادشاهی‌های خلیج فارس متنفر بود، اما زمانی که محمد مرسی منتخب دموکراتیک توسط ارتش مصر در سال ۲۰۱۳ برکنار شد، اوباما قبل از اینکه تصمیم بگیرد آن را یک کودتا توصیف نکند، دست به کار شد.

این واقعیت که چین و نه ایالات متحده در مورد توافقنامه آشتی ایران و عربستان سعودی در هفته گذشته مذاکره کردند، به عنوان نشانه‌ای از کاهش نفوذ آمریکا در منطقه تلقی می‌شود.

خود عراق چه می‌شود؟ رئیس جمهور کنونی عراق، عبداللطیف رشید، یک کُرد، اخیراً از جهان خواسته است که عراق را به عنوان یک منطقه جنگی نبینند و تأکید کرد که آزادی و دموکراسی بهتر از سرکوب است.

مارسین الشماری، از موسسه بروکینگز می‌گوید: "اکنون چرخشی پرشور علیه احساسات فرقه‌ای که به عراق تحمیل شده بود" و در ساختار دولت پس از سال ۲۰۰۳ منعکس شده بود، به وجود آمده است. قیام تشرین در سال ۲۰۱۹ نشان دهنده آشتی بین شیعه و سنی بود."

او می‌گوید که جوانان در یک شورش علیه فساد کل طبقه حاکم گرد هم آمدند. یک هدف کلیدی، سیستم سیاسی ساخته شده بر اساس منافع طائفه، تقسیم قومی-فرقه‌ای از غنایم بود که توسط برخی تبعیدیان عراقی در دهه ۱۹۹۰ با کمک وزارت خارجه بریتانیا ایجاد شد. نهادینه کردن فرقه‌گرایی در سیاست، به عنوان منبع کلیدی بی ثباتی عراق در نظر گرفته می‌شود. این قیام منجر به استعفای نخست وزیر، برخی تغییرات در قانون انتخابات شد که فضای بیشتری را به مستقل‌ها داد و انتخابات پارلمانی در سال ۲۰۲۱، پنجمین دوره از سال ۲۰۰۳، برگزار شد.

اما تغییرات پیش بینی شده در سال ۲۰۱۹ محقق نشد. تشکیل یک ائتلاف حکومتی ۳۸۲ روز طول کشید و برندگان مسلم احزاب مورد حمایت ایران بودند.

الشماری در مورد سرخوردگی و حتی نوستالژی یک دولت قوی هشدار می‌دهد. او خاطرنشان می‌کند که بیشتر عراقی‌ها پس از سقوط صدام به دنیا آمده‌اند و خاطره آنها از حزب بعث از خانواده یا رسانه‌های اجتماعی ناشی می‌شود. در نهایت، جوانان عراقی در همان جایگاه بسیاری از جوانان در خاورمیانه قرار دارند. آنها فکر می‌کردند که دموکراسی حقوق اجتماعی- اقتصادی ایجاد می‌کند، و زمانی که نتوانست این کار را انجام دهد، وابستگی آنها به دموکراسی سست شد.

این میراث باشکوهی نیست که کسانی که تهاجم را آغاز کردند، متصور بودند.»