« جیک سالیوان » مشاور امنیت ملی آمریکا در گفتوگوی اخیر خود در موسسه لاوی درباره کاهش تنش با چین صحبت کرد و گفت که آمریکا این را برسمیت میشناسد که چین در آینده قابل پیشبینی به فاکتوری تعیین کننده در عرصه بینالمللی تبدیل خواهد شد.
پایگاه خبری «نشنال اینترست» در گزارشی با اشاره به قدرت روز افزون چین در عرصه بینالمللی نوشت که مشاور امنیت ملی آمریکا تاکید کرده که باید رقابتی سالم و موثر با چین بوجود آید.
سالیوان اضافه کرد: «ما به دنبال جنگ سرد جدید نبوده و به دنبال درگیری نیستیم. چیزی که به دنبال آن هستیم رقابتی موثر با اقدامات تنشزدا برای اطمینان از این است که چیزها به سوی درگیری منحرف نمیشوند».
وی گفت: «با توجه به ظرفیت همکاری با چین، این موضوع به نفع دو کشور و منافع جامعه جهانی خواهد بود».
جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی آمریکا
چیزی که در این سخنرانی سالیوان و گفتوگوهای بعدی وی به آن اشاره نشده، عبارت «تایوان» است و اتفاقا در همان روز، اخباری درباره سفر اعضای کنگره آمریکا به این جزیره مخابره شده بود.
تعجب برانگیز این است که روز بعد از سخنان سالیوان، «آنتونی بلینکن» وزیر خارجه آمریکا گفت در صورتی که تایوان مورد حمله قرار گیرد یا هرگونه تغییر وضعیت این جزیره با زور انجام شود، آمریکا و متحدانش واکنش نشان خواهند داد.
البته بلینکن در این سخنان هیچ اشارهای به نوع واکنش آمریکا نکرد اما رویترز در گزارشی نوشت به نظر میرسد این اظهارات فاصله گرفتن آمریکا از سیاست دیرینه «ابهام راهبردی» است.
آمریکا سیاست ابهام درباره مرزهای چین را کنار گذاشته است
تمام نشانهها طی روزهای اخیر حاکی از آن است که آمریکا سیاست ابهام درباره مرزهای چین را کنار گذاشته است.
شگفت آور نیست که چین به موضوع مناقشات همه، طی ماههای اخیر تبدیل شده و این موضوع نه تنها جامعه سیاست خارجی را به طور کلی بلکه واقعگرایان آمریکا را نیز از هم گسسته کرده است.
نشنال اینترست در ادامه گزارش خود نوشت: «همه موافق هستند که رشد چین عامل چشمگیری بوده و اگر همه چیز برابر باشد، ظهور قدرت سخت چین، باعث برخی اقدامات تلافی جویانه این کشور برای بازپسگیری اراضی در خارج این کشور خواهد شد».
«البریج کالبی» دستیار معاون سابق وزیر خارجه آمریکا اخیرا در نشستی تاکید کرد که آمریکا باید از تایوان دفاع کند و حتی در صورتی که این جزیره سقوط کند، واشنگتن و متحدان باید وارد جنگ با چین شده تا این جزیره را بازپس بگیرند.
در نهایت، به نظر میرسد که یک گسست فزاینده میان هدف آمریکا و موضوع هدف وجود دارد. بنابراین، همه چیز با چند سوال کلیدی شروع میشود.
همزمان با پیشرفت اقتصادی چین، قدرت ارتش این کشور نیز در حال افزایش است
نخست، آیا چین یک قدرت تجدیدنظر طلب بوده یا یک قدرت موجود؟ آیا ما اطلاعات کافی برای تصمیم گیری درباره یک راهبرد بزرگ داریم؟ در نظر گرفتن چین به عنوان یک قدرت موجود بدان معناست که این کشور را با جایگاهی مرتفعتر در موازنه آسیا و اقیانوسیه در نظر بگیریم. متناسب با افزایش تولید ناخالص داخلی چین، منافع این کشور در حال توسعه بوده که در کنار آن نیز میتوان به افزایش قدرت ارتش چین اشاره کرد. اما تا زمانی که چین تمایل به کار کردن در یک چارچوب تعیین شده را دارد، این موضوع نباید مشکل ساز باشد مگر آنکه آمریکا به صورت همه جانبه به یک راهبرد کلان اولیه دست پیدا کند.
خطر بزرگتر این است که آمریکا از یک قدرت موجود به یک قدرت انقلابی تبدیل شده که به دنبال صادر کردن ایدئولوژی خود به سراسر آسیا باشد که این موضوع به معنای ایجاد درگیر با چین خواهد بود.
سوال دوم این است که هدف نهایی آمریکا چه چیزی است؟ اگر هدف آمریکا برتری به هر قیمتی باشد، پس هر چقدر هم که سالیوان برای آن استدلال کند، هیچ شانسی برای همزیستی مسالمتآمیز وجود نخواهد داشت،زیرا هر رشد حداقلی قدرت چین، تهدیدی برای موازنه قوا میباشد که باید به هر قیمتی اصلاح شود. این به معنای نابودی قدرت چین در صورتی که ضرورت ایجاب کند، خواهد بود.
راهبرد آمریکا برای کنترل چین چیست؟
سوال سوم این است که اقدام آمریکا برای نابودی قدرت چین در آسیا به چه معنایی است؟ آیا این به معنای تلاش برای فروپاشی دولت چین و حزب کمونیست این کشور و دفاع و پیشبرد دموکراسی است؟ یا اینکه این امر مستلزم مهار و خنثی کردن قدرت چین با زنجیرهای از کشورهای متحد در اطراف چین بدون هیچگونه تلاش برای به عقب راندن قدرت چین است؟ مورد قبلی به جنگ با چین منتهی خواهد شد اما موضوع مهمتر، وضعیت تایوان خواهد بود.
نشانهای وجود ندارد که چین به دنبال جنگ توسعه طلبانه است
بر اساس استدلال نخست، آمریکا مشکلی با سقوط تایوان به دست چین نخواهد داشت و آن را در راستای تلاش چین برای آرام کردن یک استان شورشی میداند اما استدلال دوم، تایوان را به عنوان واحدی برای دفاع دیده و آن را ابزاری به سوی هدف نهایی کنترل کردن چین میداند. البته بر اساس استدلال دوم، توازن گستردهتر قدرت در آسیا حتی با فروپاشی تایوان نیز تغییر نمیکند زیرا چین همچنان توسط ژاپن، هند، ویتنام و استرالیا محاصره خواهد بود و هیچ نشانهای نشان از این ندارد که چین به دنبال جنگ توسعه طلبانه یا فتح سراسر آسیا باشد.
آیا آمریکا آماده پرداخت هزینه جنگ با چین هستهای است
سوال نهایی این است که آیا آمریکا هزینه کامل لغزش به سوی جنگ با قدرتی بزرگ که یک رقیب هستهای نیز به شمار میآید را میداند. بسیاری از آمریکاییها حتی نمیدانند که یک جنگ هستهای محدود تا چه اندازه میتواند یک تمدن را ویران کند.
برای مثال، کل تلفات جنگ علیه تروریسم طی 20 سال گذشته به علاوه حملات 11 سپتامبر سال 2001، روی هم رفته حدود 12 هزار کشته و چند هزار مجروح بوده است.
تعداد افرادی که در صورت غرق شدن یک ناو گروه در نخستین ساعت حمله همه جانبه کشته خواهند شد، بیش از این تعداد است. این تعداد قربانی حتی برای یک نیم روز جنگ نیست. ناگفته نماند که حملات هوایی، حمله موشکی و رویارویی هستهای میتواند تعداد قربانیان را به شدت افزایش دهد. آیا آمریکاییها میخواهند برای تایوان وارد جنگ شده و خطر چنین تعداد تلفاتی را متحمل شوند؟
با این حال، چالش بزرگتر رویارویی با چین در یک تقابل هستهای نخواهد بود.همانطور که درگیری مختصر مرزی میان چین و هند در هیمالیا نشان داد که در حال حاضر، اکثر قدرتهای بزرگ، خطر رویارویی هستهای را میدانند و بنابراین خود را برای درگیری پیش مدرن زیر آستانه جنگ آماده میکنند.
همان تاکتیکهای لژیونر رومی هم اکنون در مرز لهستان- بلاروس- اوکراین برای دفاع از اروپا در برابر سلاح مهاجرت دسته جمعی مشاهده میشود، مشکلی که فقط به اروپا محدود نمیشود. سوالی بسیار مهم این است که آیا ساختار نیروی غربی، برای چنین درگیری در منطقه خاکستری آماده است؟ پاسخ با توجه به روند فعالی آمریکا ممکن است رضایت بخش نباشد.