تحولات افغانستان این روزها خبر اول جهانی است. تحولاتی سریع، چند بعدی و پیچیده که در عین حال هم ساده مینماید هم غافگیرکننده. در واقع حرکت طالبان برای تصرف کل افغانستان بیشتر از آنکه با جنگ باشد شبیه موتورسواری در سرتاسر افغانستان بود. به همین سرعت و سادگی.
از آنسو تسلیمشدنهای ارتش و نیروهای امنیتی دولت افغانستان به ریاست اشرفغنی همچنان سریع و بیمقاومت اتفاق افتاد، گویی اصلا ارتشی در کار نبوده است. اتفاقی که با فرار غنی و تسلیم کابل به طالبان، تکمیل شد.
این تحولات با توجه به عقبه چند دههای جنگ و بیچارگی مردم افغانستان از چند بعد قابل توجه است:
ریشههای فکری-عقیدتی و خاستگاه طالبان
پایه فکری طالبان به سلفیگری دیوبندی – جهادی بر میگردد. دیوبندیسم با شکست قیام مسلمانان هند علیه انگلیس در سال ۱۸۵۷ م متولد شد.
مکتب دیوبندی، در سیر تکاملی خود، «جهاد» را تنها راه احیای هویت اسلامی و جبران عقب ماندگی مسلمانان شبه قاره معرفی کرد تفکری که با کنار گذاشتن علوم جدید از برنامه آموزشها همراه شد تا پیروان مکتب دیوبندی در چارچوبای خشک و قشری آموزش ببینند. البته تفکرات صوفیگرایانه و وهابیت هم در طالبان دیده میشود. دو خط متناقض که صوفیگری، آنها را به مدارا و احترام به گروههایی، چون شیعیان رهنمون میکند و وهابیت که آنها را به دشمنی و رد اعتقادات شیعیان وادار میکند.
همچنین این گروه برخاسته از قوم پشتون است. ساکنان بخش جنوبی افغانستان که همقومهایی در پاکستان هم دارند. پشتونها بافت قومی بستهای دارند و اقوام دیگر بخصوص هزارههای شیعه و تاجیکها را چندان به رسمیت نمیشناسند. طالبان در چنین بافت فکری، جهاد را به عنوان راهکاری ضروری برای مقابله با اشغالگری انتخاب کرد.
از اشغالگری شوروی تا اشغالگری آمریکا
افغانهایی که در زمان تجاوز شوروی به پاکستان مهاجرت کردند در مدارس دینی دیوبندی که اکنون تحت پوشش و حمایت پولهای عربستان بود قرار گرفتند. این آموزشها در تعاطی با آموزههای فقه حنفی و قومیت پشتون و سنتهای قبیله ای، گروهی متعصب و خشکاندیش را به جامعه افغانستان تحویل داد و تحمیل کرد.
طالبان پرورش یافته تحت آموزههای متاثر از تفکرات وهابیت و جهادی وارداتی از مجاهدین عرب شمال آفریقا و عربستان (همچون عبداله عزام فلسطینی، بن لادن سعودی، ایمن ظواهری مصری)، پس از خروج شوروی و سقوط حکومت نجیباله و استمرار تقابل مجاهدین با همدیگر، به سرعت سازماندهی شده و ظهور و بروز کردند و به زور گلوله بر کابل مسلط شدند. البته رفتار اولیه طالبان در وعده رفع ظلم و تامین امنیت- که در کشاکش مجاهدین گم شده بود- موجب استقبال اولیه از این گروه و تحکیم آنها شد، ولی طولی نکشید که رفتار خشن طالبان در دوره کوتاه چندساله که بر افغانستان حکم راندند چهره منفی از این گروه در ذهن مردم افغانستان و جهان ترسیم کرد. به شهادت رسیدن دیپلماتها و خبرنگار ایرانی در مزارشریف در این دوره اتفاق افتاد که ظاهرا عامل اصلی آن هنوز شناسایی نشده است که از طالبان بودند یا افراد مزدور اطلاعات نظامی ارتش پاکستان. به هر حال، پیوند القاعده به طالبان و سپس ماجرای یازده سپتامبر ۲۰۰۱ بهانهای شد تا آمریکا و غرب به افغانستان حمله، اشغال و حکومت طالب را ساقط کنند.
ماهیت دولت افغانستان
با سقوط طالبان، حکومتی با تراضی قدرتهای بینالمللی و منطقهای و توافقات داخلی بر سر کار آمد که تا حدودی اقوام و مذاهب گوناگون را در قدرت مشارکت داد. از این پس دورهای دو دههای از نبرد طالبان با نیروهای غربی- بهطور ویژه آمریکا- و حکومت کابل آغاز شد.
این حکومت با توجه به نوع شکلگیری که به اراده خارجی وابسته بود و همچنین مشارکت کنندگان که هرکدام سهم خود را پی میگرفتند، حکومت قوامداری نشد. نه انتخابات و نه حضور نظامیان خارجی نتوانست یک حکومت مقتدر، ملی و یک ارتش ملی و پابهکار و یا نیروی امنیتی وفادار در افغانستان پدید آورد.
در کنار اینها، بیکفایتی و فساد اداری و مالی مقامات حکومتی در جامعهای که فقر، چهره آشنای آن بود، مردم افغانستان را به دولت برآمده از اراده بیگانه، هرچه بیشتر بدبین ساخت.
حکومتی که نتوانست آنچنان که آمریکاییها وعدهاش را داده بودند رفاه و امنیت آورد و یا آرامش و وحدت را بر کشور حاکم کند. بیقدرتی مزمن دولت افغانستان با وجود حمایتهای نظامی و هزینههای سنگین آمریکا، در نهایت باعث شد واشنگتن به این نتیجه برسد که نمیتواند اهداف اعلامی خود مبنی بر مبارزه با تروریسم و محو طالبان را به نتیجه برساند. بدین ترتیب، ترامپ، با کنارگذاشتن عملی دولت بیقدرت اشرف غنی، مستقیم با طالبان به مذاکرات دوحه نشست. به رسمیتشناسی عملی طالبان ضمن اینکه به این گروه اعتماد بنفس داد، قدرت سست کابل را سستتر کرد.
بایدن نیز راه ترامپ را ادامه داد و با خارج کردن فرارگونه نیروهای آمریکایی از افغانستان، این کشور و دولتاش را در برابر طالبانی که احساس قدرت میکرد رها کرد. نه ارتش ۳۰۰ هزار نفری و مجهز شده و نه دولت اشرف غنی که با شبهه تقلب روی کار آمده بود، ایستادگی از خود نشان ندادند و طالبان به طرز شگفتآوری کل افغانستان را در عرض حدود یک ماه گرفت و اشرف غنی هم برخلاف گفتههایش با مقادیر زیادی دلار فرار کرد.
اینکه چه شد که اینگونه شد، تحلیلهای فراوانی شده است، اما تا بر اطلاعات مبتنی نباشد نمیشود بر آنها زیاد حساب کرد. آنچه که از ظواهر امر بر میآید آمریکا عملاً بنا را بر این گذاشته بود که با خروج از افغانستان، این کشور را بدست طالبان بدهد. در واقع، مشخص بود دولتی که با وجود حمایتهای نظامی خارجی نتوانسته است حاکمیتاش را مستحکم کند و طالبان روز به روز شهرها و مناطق بیشتری را در اختیار میگیرد، با خروج حامیان خارجی از هم خواهد پاشید. البته شاید کسی تصور نمیکرد به این سرعت برق و باد.
طالبان در واقع اینبار بدون اقدام برای جنگ شهری و درگیری با مردم، به سراغ مراکز دولتی و مرزها رفتند. افراد طالب سوار بر موتور و خودرو، به مراکز هدف میرفتند و با مقاومتی اندک یا بدون مقاومت نیروهای دولتی، تصرف میکردند. روسای قبایل و طوایف حتی واسطهگری میکردند که دولتیها تسلیم طالبان شوند. در این میان، رفتار اشرف غنی، مرموز و پیچیده بود. او به مراکز احتمالی مقاومت مانند هرات و بلخ رفت و قول حمایت داد و تاکید کرد که این شهرها هیچوقت بدست طالبان نخواهد افتاد.
پیرمجاهدینی، چون محمداسماعیلخان در هرات یا مارشال دوستم و عطا محمد نور هم شاید به این حمایتهای دولتی دلخوش بودند که سعی کردند نیرو جمع کنند و در مقابل طالبان بایستند، اما نتوانستند.
اسماعیلخان در حلقهای که برای مقاومت با نیروهای دولتی ایجاد کرده بود مجبور شد تسلیم طالبان شود و دوستم و عطا نیز به ازبکستان فرار کردند.
شاید نوشته عطا محمد نور در فضای مجازی که از توطئهای پیچیده گفت و اینکه نزدیک بود آنها نیز به سرنوشت اسماعیلخان دچار شوند و با فریب آنها را بدام طالبان بیندازند، پرده از زوایای پنهان یک هماهنگی عمیق بین طالبان با مقامات ارشد دولت برای تسلیم کشور به طالبان برداشته باشد. در واقع، فرماندهان نظامی و امنیتی در شهرهای مختلف حتی شهرهایی که گمان میرفت در برابر طالبان بایستند، بدون مقاومت، خود و هزاران نیرو و تجهیزات خود را به گروهی تسلیم دادند که حداکثر به کلاشینکف و آرپی جی مسلح بودند.
گروهی حداکثر ۷۰ هزار نفره در برابر ارتشی ۳۰۰ هزار نفره. گویی اشرف غنی پشتون که در دو دور ریاست خود بر افغانستان و همچنین کرزی پشتون، با طراحی پاکستان و آمریکا وشاید حمایتهای عربستان و ... به این نتیجه رسیده بودند که برای خلاصی از دست اقوام دیگر و مجاهدین و فارسزبانها، باید کار را یکسره کنند و کشور را به طالبان پشتو بسپارند. مردم افغانستان نیز که خشونت و بیرحمی این گروه را در خاطر داشتند از بیم، مقاومت چندانی نشان ندادند و حتی در مواقعی، از این گروه استقبال کردند تا شاید امنیت و ثبات به افغانستان بازگردد.
آینده افغانستان
جایگاه ژئوپلیتیکی افغانستان که باعث شد آمریکا آن را اشغال کند در دهههای گذشته زیر سایه جنگ و ناامنی کمتر دیده شده است. واقع شدن در همسایگی قدرتهای موثری، چون ایران، روسیه، هند، چین، پاکستان و آسیای میانه، موقعیت مهمی به افغانستان داده است.
از سوی دیگر، قرابت مذهبی افغانستان با عربستان و ایران، به اهمیت آن افزوده است. در کنار اینها، همسایگی با ایران و وجود ازبکها و ترکمنها، ترکیه را علاقمند به گسترش نفوذ در این کشور کرده است.
آمریکا درپی اشغال افغانستان بر آن بود ضمن حضور در همسایگی ایران و استفاده از این کشور برای وارد آوردن فشار به ایران، به چین و هند و پاکستان و روسیه هم فشار بیاورد. موقعیتی منحصربفرد برای آمریکا که البته مقاومت مردم افغانستان از سویی و اقدامات زورگویانه آمریکا، این هدف را تا حد امکان از دسترس واشنگتن دور کرد.
ویرانی افغانستان و کشتار حدود ۲۵۰ هزار افغان، هزینه بالای مالی و انسانی آمریکا باضافه دستاورد ناملموس در منطقه بخصوص افغانستان پس از دو دهه، سران کاخ سفید را در دوره ترامپ به این نتیجه رساند که بتدریج منطقه را رها کنند، چون باصطلاح خرجش به برجش نمیارزد.
موضوعی که بایدن آن را عملی کرد تا بعنوان شکست بزرگ آمریکا از آن یاد شود. خروج از افغانستان در واقع بخشی از خروج کلی آمریکا از منطقه در راستای تمرکز بر چین و روسیه و جنوب شرق آسیاست، اما این بدین معنا نیست که آمریکا از منطقه قطع طمع کرده است؛ اتفاقا از این پس با روشهای اطلاعاتی و امنیتی سعی در دستیابی به هدف خواهد کرد.
شاید خروج سریع و شبانه از افغانستان هم در این راستا بود که جنگ داخلی رخ دهد تا به دنیا نشان دهد حضور آمریکا در افغانستان چقدر ضروری بوده است و مردم منطقه هم آمریکا را عنصری ثباتبخش تلقی کنند که نبودش، ناامنی و بدبختی میآورد. به هر حال اینگونه نشد و طالبان تاکنون بدون مشکل خاصی در حال چیرگی است.
موضوع دیگر که اشاره شد و اینجا بیشتر درباره آن توضیح میدهیم این است که؛ ممکن است آمریکا خواسته باشد افغانستان را به طالبان بسپارد تا یک رقیب اسلامی برای ایران از نوع سنّی ظهور کند. رقیبی که میتواند قرائت ایرانی از اسلام سیاسی را به چالش بکشد، ماَمنی برای تروریستهای داعشی، ریگیها و .. باشد؛ مرز بیش از ۹۲۰ کیلومتری ایران و افغانستان و وجود اهل سنتدر مرزهای شرقی و برخی چالشهای قومی مذهبی، میتواند زمینهای برای ناامنیآفرینی در این سناریو در نظر گرفته شود.
این سناریو به حمایتهای خارجی ازجمله عربستان و .. وابسته است. چنین طراحی ممکن است برای بازیگران خارجی ضد ایرانی جذاب باشد، اما برای طالبان، شاید چندان عقلانی نباشد.
افغانستان کشوری محصور در خشکی است. طالبان برای اداره کشوری با جمعیت نزدیک به چهل میلیون، به آرامش و امنیت و روابط حسنه با کشورهای همسایه و بینالملل نیاز دارد و نمیتواند صرفا با عُشرگرفتن از گندم و..، کشورش را بچرخاند، ایران هم کشور دست بستهای نیست که خصومت همسایه شرقی را تحمل کند.
تحت فشار قرار دادن چین با موضوع اویغورهای سین کیانگ هم در چنین زمینهای مطرح میشود که ظاهراً طالبان تا اینجای کار به ایران و چین اطمینان داده است که وارد چنین بازیهایی نخواهد شد. منابع معدنی غنی افغانستان از زمینههای مطلوب چین برای حضور بیشتر در این کشور است. افغانستان هرچند نفت ندارد، اما با داشتن منابع معدنی مختلف (همچون لیتیوم)، که ارزش و مقدار آنها به اندازه منابع ایران تخمین زده میشود، نقطه قوتی برای این کشور فلاکت زده است تا خود را سروسامان دهد.
موقعیت ترانزیتی افغانستان و واقع شدن آن در طرح یک جاده کمربند چین نیز، منبع درآمدی خوبی میتواند برای افغانستان باشد و موقعیت این کشور را بالا ببرد.
حضور چین در افغانستان که متحد اصلی پاکستان است به نفع هند نخواهد بود. هندی که ناچار شده برای دور زدن پاکستان و رسیدن به آسیای میانه، در بندر چابهار ایران سرمایه گذاری کند.
اما پاکستان برخلاف هند، از برندگان اصلی وضع جدید افغانستان است. این کشور که بر سر خط مرزی دیوراند با افغانستان مشکل دارد احتمالا بتواند با طالبان به نوعی توافق برسد. همچنین گاز ترکمنستان را از طریق افغانستان دریافت کند و از گاز ایران بی نیاز شود؛ همچنین وجود یک کشور با حاکمیت سنی طالبانی نزدیک به پاکستان، میتواند فشار مزمنی را به ایران وارد کند که به نفع پاکستان، عربستان، ترکیه و آمریکا خواهد بود.
آمریکا در افغانستان جدید، سعی خواهد کرد حکومت این کشور را با توجه به فقر مالی، تحت فشار قرار دهد تا منافع واشنگتن را مدنظر قرار دهند. برقراری رابطه حسنه با آمریکا در حکومت جدید دارای صبغه اسلامی افغانستان، طبعا مطلوب جمهوری اسلامی ایران نخواهد بود.
اما یک نگاه اسلامگرایانه اگر بنماییم طالبان در سپهر بزرگ اسلام سیاسی سنی پدید آمده است. گسترش اسلام سیاسی سازگار با مذاهب مختلف، مورد حمایت ایران است؛ اما طالبانی که در دوره قبلی حکومت خود، خصومت شدیدی با ایران نشان داد و آثارش همچنان باقی است اینبار چه خواهد کرد؟ آنچه که تاکنون دیده شده به نظر میرسد همچنانکه طالبان سعی دارد با کشورهای مختلف و موثر به توافقی برسد با ایران هم چنین روندی را در پیش گرفته است و البته ایران هم ضمن به رسمیت شناسی ضمن این گروه به عنوان یک گروه موثر افغانستانی، سعی دارد آنها را به واقعیات کشورداری و همسایهداری بیشتر آشنا کند و آنها را جزوی مهم از مردم افغانستان بداند.
در واقع طالبان بخش مهمی از واقعیات افغانستان است که نه با جنگ از بین رفت و نه میرود. طالبان برخاسته از قوم پشتون و سنتهای قبیلهای افغانستان و البته تفکرات متفاوتی از صوفیه گرفته تا وهابیت و تکفیریگری است.
وجه تکفیری طالبان در دوره اول حکومتشان برجسته بود، ولی اینبار از رفتار و گفتار اخیرشان پس از فتح افغانستان- همچنان که ذبیح اله مجاهد سخنگوی این گروه در کابل گفت- اکنون پس از بیست سال نبرد با آمریکا و در پنجاه سالگی .. به چنان پختگی رسیده اند که مثل دفعه قبل عمل نکنند.
رفتار مداراگرایانه آنها با شیعیان و عزاداری حسینی، زنان و مقامات دولت قبل و .. تاکنون نشانههایی از تغییر در طالبان را نشان میدهد. این رفتارها یا برای اطمیناندهی به مردم و جامعه بینالملل برای تسلط بیشتر بر افغانستان است تا بعداً برنامههای تندشان را اجرایی کنند، یا واقعی است؛ اگر واقعی نباشد دوباره دورهای طولانی از تنش و خشونت در افغانستان شروع خواهد شد- چنانکه نشانههای هشداردهندهاش در دره تاریخی پنجشیر دیده میشود-، اما اگر واقعی باشد، طالبان میتواند با جلب همکاری گروههای مختلف و به رسمیت شناختن حقوق اقوام و مذاهب و مشارکت زنان در اجتماع و سیاست، حکومتی برپایه مشارکت همه افغانها و نظامی برپایه رضایت همگان تشکیل دهد که همکاری بینالمللی با این کشور را نیز تسهیل خواهد کرد. شاید تشکیل دو دولت محلی در شمال و جنوب با یک حکومت مرکزی مستقر در کابل، راهکاری باشد.
نسبت ایران و افغانستان جدید
ایران و افغانستان از قدیم عضو یک پیکره بودهاند و جنگها و بلاها هرچند بر کیفیت روابط این دو تاثیر گذاشته، اما نتوانسته است پیوندهای تاریخی دوکشور–یک ملت را از هم بگسلد. از میزبانی چهاردههای از آوارگان و مهاجرین افغانستانی تا ناچاریهای جغرافیایی.
ایران در سروشکل گرفتن افغانستان پس از نجیباله نقش داشت و آثار ایران و دوستان ایران درحکومت پیشاطالبانی افغانستان هویدا بود. البته در آن مجموعه سیاسی، پشتونها به یاری اکثریت قومی (حدود ۴۰ درصد افغانستان) مناصب اصلی ازجمله ریاست جمهوری را در دست گرفتند و نزدیکان فارسزبان ایران با وجود اتکا به جمعیت حدود ۶۰ درصدی غیرپشتونها در مناصب غیرموثر مشغول شدند.
کرزی و اشرف غنی، هر دو روسای جمهور پشتون بودند و فارسزبانها که پیش از این در مسند اول قدرت بودند به تدریج در طی دو دهه به حاشیه رانده شدند. دولت افغانستان بخصوص در دوره غنی هرچه بیشتر از ایران دور شد و حتی مواضع و رفتاری غیردوستانه نشان داد.
زبان فارسی پیش از دوره جدید افغانستان، زبان اول و رسمی افغانستان بود، اما در دوره جدید به همراه پشتو نشست، ولی این مقدار هم گویا کمتر قابل تحمل بود. اسامی فارسی و اصطلاحات دری کم کم حذف و یا نادیده گرفته میشدند.
تبدیل برخی اصطلاحات فارسی به پشتو، ازجمله دانشگاه به پوهنتون در شهرهای شمالی افغانستان – که عمدتا فارس زبان هستند – از مشهورترین اقدامات ضد فارسی است که انجام شد. تحت تاثیر سیاستهای واگرایانه دولت افغانستان از ایران، سیاستمداران و شخصیتهای ضد ایرانی هم صاحب میدان شدند و بر نقارها دمیدند.
داستان و ادعای کشته شدن عدهای افغان بدست مرزبانان ایرانی هنگام عبور از رود مرزی را که یادتان هست، یا قول «آب در برابر نفت» و بستن عملی آب هیرمند و هریرود با سدسازی، آشکارترین خصومتورزی دولت غنی با ایرانیهاست که آثار و عوارض زیست محیطی آن بهصورت خشکی و نابودی هامون و آسیب دیدن زندگی در پهنه وسیعی از سیستان و بلوچستان و خراسان، درحال هویدا شدن است. ظاهرا طالبان هم در موضوع آب سر همکاری نداشته باشد.
موضوع دیگر که به ایران مربوط میشود اقوام و مذاهب شمال افغانستان است از تاجیکها و هزارههای شیعه تا ازبکها و ترکمنها، طوایفی که طالبان هم از نظر قومیتی با آنها مشکلاتی دارد هم از نظر مذهبی. ایران، تذکرات لازم را به طالبان داده است و خط قرمزهایی را طبعا در گفتگو با طالبان یادآور شده است.
شمال افغانستان هم به لحاظ منابع غنی هم به لحاظ پیوستگی فرهنگی تاریخی با ایران، جایگاه مهمی دارد. در واقع شمالیها مهمترین دوستان ایران در افغانستان هستند.
نکته دیگر که باز به ایران مربوط است بحث تغییرات ژئوپلیتیکی در افغانستان است.
این کشور با وجود طالبان روابط نزدیکتری با پاکستان برقرار خواهد کرد. ممکن است با ایران هم مشکل امنیتی ایجاد نکند، اما تغییر وضع امنیتی در افغانستان، موجب خواهد شد برخی پروژههای منطقهای مثل خط لوله «تاپی» که میخواهد گاز ترکمنستان را از طریق افغانستان به پاکستان و احیانا هند ببرد فعال شود. این خط لوله به علت اوضاع ناامنی تاکنون به مرحله اجرایی نرسیده بود، اما اکنون میتواند اجرا شود و جای خط لوله گاز صلح ایران به پاکستان و هند را برای همیشه بگیرد.
جمهوری اسلامی ایران چه کند؟
هرچند ایران در سالهای گذشته به افغانستان، به عنوان کشوری که بیشترین قرابت را با آن دارد به نوعی کم توجه بوده است و این کشور را عمدتا از دریچه مواد مخدر و مهاجران و آوارگان یا حضور آمریکا دیده است، اما به نظر میرسدیکی دو سالی است با در نظر گرفتن واقعیات میدان، کوشیده از گردونه بیرون نماند و منافع کشور خود و مردم افغانستان را توامان پی گرفته است.
در واقع وقتی کشورها و قدرتهای دیگر، طالبان را به عنوان طرف مذاکره قبول کردهاند تا منافعشان را تامین کنند دلیلی ندارد ایران خودش را کنار بکشد. هرچند افغانها بخصوص در شمال، جزوی از پیکره ما و ایران بزرگ هستند، تاریخ و فرهنگ ما بههم آمیخته است و در واقع یک ملت هستیم، اما برخلاف موجسازیهای مجازی، دلیلی برای مداخله مستقیم نظامی ایران وجود ندارد.
برخلاف داعش در عراق و سوریه که یک گروه جعلی مصنوعی بود و دولت و ملت این کشورها خواهان حضور ما برای سرکوب آن گروه وحشی بودند و ما هم امکان حضور داشتیم و نتیجه هم گرفتیم، نه دولت افغانستان از ما خوهان مداخله شد، نه دولت آمریکایی غنی برای ما مطلوب بود، نه طالبان همچون داعش برای ماست، نه مشروعیتی برای مداخله وجود دارد و نه ما توان چنین مداخلهای را داریم.
در چهار دهه گذشته، دو ابرقدرت جهانی در باتلاق افغانستان شکست خوردهاند آیا ما توانمان بیشتر است، پلیس منطقه هستیم، دلیل عقلانی برای مداخله داریمیا مردم ما از حکومت میپذیرند که وارد جنگی بیملاحظه با همسایهاش شود و در امور داخلی آنها دخالت کند؟
بخواهیم نخواهیم، طالبان جزوی از واقعیات و بخشی از مردم افغانستان است، در حال تسلط بر افغانستان است و اعلام کرده که نمیخواهد خصومتی با ایران داشته باشد و به منافع آن آسیب برساند. تاکنون هم متحدان سنتی ایران در افغانستان را تحت فشار قرار نداده و آسیبی نرسانده است. اگر واقعا یک حکومت معتدل افغان در افغانستان تشکیل شود چرا ما استقبال نکنیم؟ اگر بعدا خواست به منافع و امنیت ما صدمه بزند، آن موقع مطابق با ماوقع تصمیم خواهیم گرفت.
مذاکره با طالبان، برگزاری جلسه بینالافغان در تهران و رایزنی و هماهنگی با کشورهای موثر، اقداماتی است که میتواند به دستیابی به هدف کمک کند. ایران باید همواره به طالبان تاکید کند که ضمن رعایت شرط همسایگی، نگذارد این کشور به پناهگاه گروههای تروریستی تبدیل شود، امنیت مرزها را تامین کند، حقابه ایران را بدهد، کشت موادمخدر را برچیند، حکومتی مورد وفاق و وحدت و شامل همه افغانها تشکیل شود، قواعد کشورداری و حقوق قومیتها و مذاهب را به رسمیت بشناسد، به خصوص به حقوق شیعیان و فارس زبانها تعرض نکند، حقوق زنان و .. را رعایت کند و خلاصه به آداب حکومتداری پایبند باشد.
اگر چنین شود- همچنانکه طالبان فعلا اینگونه وعده میدهد و سعی دارد نشان دهد- افغانستان جدید، امن و باثبات بدون حضور اشغالگران و خارج از نفوذ آمریکا، میتواند فرصتی برای جمهوری اسلامی ایران باشد.