در اینجا؛ چهار راه مولوی زمانی بوی ادویههای خوشعطر و گونیهای حبوبات و گفتوگوی پرشور مغازهداران، زندگی را جاری میکرد. چهارراه مولوی، قلب تپنده تجارت خرد و پررونق محلهای بود که هر گوشهاش یادآور روزگاری سرشار از جنبوجوش و امید بود. اما حالا به جای کیسههای پر از عدس، نخود و لوبیا، قفسههای باریک و پر زرقوبرق سیگار، ویپ و پاد به چشم میخورد. دکانهای کوچک و قدیمی که روزی محل معاش و گفتگوهای دوستانه بودند، حالا به فروشگاهی برای کالاهایی بدل شدهاند که بوی دود و انزوا میدهند.
در میان این تغییرات، زندگی انگار از اینجا کوچ کرده است. جایی که زمانی با صدای چرخدستیها و سلامهای بلند پر از شور بود، حالا در هالهای از خاموشی و سردی فرو رفته است. خریداران گذری به سرعت میآیند و میروند، اما ردپایی از آن همهمه صمیمانه و شادی ساده گذشته باقی نمانده است.
بعد از چهارراه سیروس به سمت میدان اعدام، با مشقت توانستم جای پارکی پیدا کنم؛ هفت یا هشت بار فرمون چرخاندم تا بالاخره ماشین را پارک کردم. پیاده شدم و به سمت بازار مولوی به راه افتادم. اگر گذرتان به پیادهروهای شلوغ و پرهیاهوی بازار مولوی افتاده باشد، میدانید چه خبر است؛ از موی مصنوعی و کاپشنهای ارزان تا عتیقهجات خاک گرفته، هودیهای رنگارنگ و البته سیگار، توتون، جوس و سالت.
برایم عجیب است که راستهای از بازار، که روزی بوی ادویههای تند و گرمش در هوا میپیچید و کیسههای پر از خشکبار و حبوباتش در هر گوشهای دیده میشد، حالا چنین تغییر چهره داده است. اینجا به جای عطر زردچوبه و دارچین، بوی دود و سیگارهای الکترونیک به مشام میرسد. محصولاتی که بر اساس اعلام مسئولان رسمی هیچ ارز دولتی و رسمی به واردات این محصولات اختصاص داده نمیشود و میتوان گفت اغلب قاچاقی وارد کشور میشوند چرا که هیچ منطقی پشت واردات قانونی آنها با ارز آزاد وجود ندارد.
پلیس بارها هشدار داده که این سیگارهای الکترونیک، اغلب غیرمجاز هستند و جوانان نباید فریب ظاهر مدرن آنها را بخورند. اما در این حوالی، انگار قانون از جنس دیگری نوشته شده است. قفسههای مغازهها پر از ویپ، پاد، جوس، سالت و حتی قلیانهای مدرن و عجیب است؛ قلیانهایی که دیگر هیچ شباهتی به آن قلیانهای مسی و برنجی سنتی ندارند.
نخستین مغازهای که توجه مرا جلب میکند، یک فروشگاه قلیان است؛ لوکس و پر زرقوبرق، با ویترینی که قلیانهایی در اندازهها و طرحهای غریب را به نمایش گذاشته است. فروشندگان اینجا سرشان گرم حساب و کتاب عمدهای است، و از نوع برخوردشان میشود فهمید که اهل پاسخگویی به سوالات رهگذرانی مثل من نیستند.
مغازه را رد کردم و رسیدم به پاساژ حضرتی؛ اکثر مغازه دارها کسب و کارشون از سیگار به سمت سیگارهای الکترونیک و اقلام مربوط به این سیگارها تغییر پیدا کرده بود؛ خواستم از یکی دو مغازه دار در مورد قیمت جوس و سالتهایی که با طرح ها و شکل های خاصی پشت ویترین مغازه ها چیده شده بود سوال کنم اما تا درب مغازه را باز می کردم فروشنده گفت: "خانم عمده فروش هستیم در را ببند."
در اکثر مغازه ها باکسهای سیگار "وینستون" و "مونتانا" به چشم میخورد؛ حالا یا مشتری این سیگارها نسبت به سایر مارک ها بیشتر است یا برای جذاب تر شدن ویترین چیده شده بودند, لا به لای جعبه های سفید و آبی این سیگارها قوطی-باکس های فلزی سیگارهای سناتور و باکس های سفید طلایی مارلبرو نیز دیده می شوند و اولین سوال ذهنم می شود اینکه کدام یک از اینها قاچاق است و کدام یک غیرقاچاق و اگر تعدادی از اینها سیگار قاچاق محسوب می شود چگونه در مغازهها اینگونه رسمی عرضه شده و با آنها برخوردی نمی شود!
از آنجایی که موفق به صحبت کردن با مغازه دارهای "پاساژ حضرتی" نشدم تصمیم گرفتم به کوچه های پشتی بروم تا شاید دستفروش ها بتوانند راز فروش راحت و بی قید و شرط سیگارهای قاچاق را برایم فاش کنند.
از پاساژ بیرون می آیم و از یک کوچه به سمت کوچه های پشت پاساژ حرکت می کنم؛ هرکسی در عالمی هست و سعی دارد مشتری را به سمت خود بکشاند و جنسش را بفروشد؛ یکی داد می زند و "لبو" و "باقالی" میفروشد؛ دیگری دنبال مشتری "پاسور" است و می گوید به تضمین به شما "پاسور کیمِ اصل" می دهم.
کمی آن طرف تر مغازه شکلات فروشی هست که شکلات ها و لواشک های مجلسی خارجی می فروشد؛ البته چند جعبه ای در جلوی در مغازه را شکلات ایرانی چیده و وقتی داخل مغازه میروی شکلات های خارجی را میبنیی که برخی از آنها قیمتشان تا کیلویی یک میلیون تومان هم قیمت گذاری شده بودند.
مشغول نگاه کردن شکلات ها بودم که در بیرون مغازه صدای داد و فریاد می آید؛ همه کسبه به بیرون می آیند و دوباره سریع برمیگردند داخل مغازه هایشان؛ میپرسم: "چه شده بود؟" شاگرد مغازه می گوید "هیچی سطحی بود، مالی بود."
اندازه 100 هزار تومان لواشک می خرم که دست خالی نباشم و از مغازه بیرون می آیم و به سمت انتهای گذر حرکت می کنم؛ برایم جالب بود که هیچ مامور پلیسی در این بازار گشت نمی دهد و حتی مامور شهرداری که در آنجا هست اصلا کاری به اجناس قاچاق و بی نظمیهای شهری که هر مغازه دار با چیدن اجناسش بیرون از مغازه ایجاد کرده بود، ندارد!
پیرمردی روی چرخ دستی چند فلاسک آبجوش گذاشته بود و مشغول فروش چایی و نسکافه بود و چند قدم پایین تر بساط فروش "ماهی" بود؛ ماهی هایی که لابه لای یخ گذاشته شده بودند تا شاید یک مشتری گذرش به انتهای آن کوچه بخورد و آنها را بخرد.
مشغول عکس گرفتن از ماهی ها شدم که مردِ فروشنده گفت: "خانم چه میکنی؟ ماهی عکس گرفتن دارد؟" گفتم: "برایم جالب بود همین!"
کمی مشکوک نگاهم کرد و برای اینکه ثابت کنم مشتری هستم کمی در مورد قیمت با او صحبت کردم و در آخر پرسیدم: "راستی کسی را نمی شناسی که مارلبرو گلد را با قیمت مناسب تری بدهد؟"
گفت: "برای مصرف شخصی میخواهی یا برای فروش داخل سوپرهای بالاشهر؟" گفتم: "برای هدیه میخواهم ولی قیمت مغازه دارها بالا هست برایم صرف نمی کند که چند باکس بخرم"
با دست به پسری که کاپشن مشکی به تن کرده بود و کتونیهای سفیدش نظرت را جلب می کرد اشاره کرد و قبل از اینکه بگوید به سمت او برو، با ایما و اشاره دست حرکاتی انجام دادند و در نهایت پسر با صدای بلند گفت: "دارم، مشتری رو بفرست."
به سمت پسر که او را "ممد" صدا می زدند رفتم و گفتم: "3-4 باکس مارلبرو گلد می خواهم اما مغازه دارها باکسی 1300 کمتر نمی دهند" حرفم را قطع کرد و گفت: "آبجی قیمت خُردفروشی همین است، من نهایت بتوانم باکسی 1270 بدم اما مارلبرو گلد فیلتر سفید سال همین قیمت است. آنهایی که کمتر می دهند یا بارشان قاطی دارد یا برای سال گذشته است و دیگر سیگارهایشان خشک شده است."
پرسیدم: "قاطی دارد یعنی چه؟ مگر همه این سیگارها قاچاق نیست؟" ممد آقا که دندان هایش را هم لمینت کرده بود و سعی داشت کلمات را به نحوی ادا کند که دندان ها را به مخاطب نشان دهد گفت: "نه دیگه در این راسته ما 2 نفر هستیم که بار قاچاق اصلی داریم باقی یا جنس هایشان برای سال گذشته است یا سیگارهایشان از نیمه، خالی است، دو پک میزنی سیگار خالی می شود."
به بهانه همراه نداشتن کارت بانکی از او درخواست کردم شماره اش را بدهد تا فردا برای خرید بتوانم پیدایش کنم که گفت: "آبجی ما خط ثابت و رسمی نداریم، صبح تا ظهر همین آخرای کوچه هستیم چون مامور بازی هست و نمیشود بساط کرد اما ظهر به بعد که پلیس فیتیله را پایین می کشد می رویم لب خیابان بساط میکنیم، من هم همین راسته هستم هر زمانی بیایی در خدمتم."
از او خداحافظی کردم؛ به دلیل اینکه باقی نگاه ها در آن کوچه سنگین شده بود تصمیم گرفتم که به رواق دیگری بروم؛ در بین مسیر از یکی دو مغازه دار در مورد قیمت سیگارهای الکترونیک به نام "پاد" و "ویپ" بین افراد نام برده می شوند سوال کردم که قیمت ها متفاوت بود؛ از "ویپ" یک بار مصرف با 5 هزار پاف به مبلغ 200 هزار تومان بود تا "پادماد" 50 میلیونی که رقص نور هم دارد!
از یکی از مغازه دارها که کمی نسبت به بقیه مسن تر بود سوال کردم که این سیگارهای الکترونیک همگی قاچاق هستند؛ پلیس به شما گیر نمی دهد؟ گفت: "نه بابا گیر چی؟ این ها را مغازه دارها هم می فروشند به آنها که تک فروش هستند گیر نمی دهند می خواهند به منِ عمده فروش گیر بدهند؟" گفتم: "خب من به عنوان مشتری از کجا بدانم این جوس یا سالتی که شما به من می دهید تاریخ انقضا دارد و مشکلی ندارد؟" با خنده های پشت هم گفت: "شما داری سیگار می خری که همه می گویند نکش و سرطان زا هست بعد دنبال سالمی جوس و سالت هستی؟"
برایم جالب بود که چطور پلیس برای بازرسی از این محل برنامه مشخصی دارد و به یکباره و در دفعات مختلف سروقت این مغازه دارها که اغلب هم جنس قاچاق می فروشند نمی آید؟ چطور است که دلالهای سیگار می دانند پلیس چه ساعتی و چه موقع می آید و می توانند ماموران را دور بزنند! و از همه جالب تر گردن کلفتی فروشندگانی بود که می گفتند زور پلیس به ما نمی رسد!
پیش تر با روی کار آمدن سردار رادان پلیس ثابت کرده بود که اگر بخواهد می تواند با اجرای طرح های ضربتی و مداوم ریشه یک جرم یا ناهنجاری جامعه را بخشکاند؛ همانند جمع آوری معتادان متجاهر که امروزه کمتر در کوچه و بازار و محلات دیده می شوند.
امید است که این بار هم پلیس برای برخورد با فروشندگان دخانیات قاچاق و سیگارهای الکترونیکی که همگی قاچاق هستند و هنوز هیچ مقاله علمی بی خطر بودن آنها را ثابت نکرده است؛ اهتمامی داشته باشند؛ چراکه اکثر مشتریان سیگارهای الکترونیک یا سیگارهای قاچاقی قشر جوان جامعه هستند.