به گزارش افکار نیوز به نقل ازشفاف،زماني كه این فیلم را كار ميكردیم، من هر روز صبح زود از خوابگاه دانشجویان بیرون ميآمدم و با تاكسي به طرف میدان انقلاب ميرفتم و در آنجا به اتفاق سایر دستاندركاران و عوامل، با یك ماشین به محل لوكیشن ميرفتیم. در یكي از روزها از جلو خوابگاه سوار تاكسي شدم تا به میدان انقلاب بروم، اما مشاهده كردم كه یك پاترول جلوتر از من ترمز كرد و سپس دنده عقب به سمت من آمد؛ در كمال تعجب مشاهده كردم كه شهید صیادشیرازي است.

از آنجا که‌ لباس‌ بسیجی‌ پوشیده ‌بودم‌ و با همان‌ لباس‌ باید در تصویربرداری‌ حضورپیدا می‌کردم‌، شهید به‌ من‌ گفت‌: «بسیجی‌ سوارشو، من‌ شما را می‌رسانم‌». ابتدا باور نمی‌کردم‌ که‌ شهید صیاد است‌، اما پس‌ از این‌ که‌ سوار شدم‌، مطمئن‌ شدم‌ که‌ او خدا بیامرز شهید صیاد شیرازی‌ است‌‌. آن‌ روز گذشت‌ و پس‌ از آن‌ هم‌ چندین‌ بار پیش‌ آمد که‌ شهید مرا جلوی‌ خوابگاه‌ دید و تا مسیری‌ رساند. البته‌ ایشان‌ متوجه‌ شده‌ بودند که‌ من‌ بسیجی‌ نبودم‌، بلکه‌ تنها هنرپیشه‌ بودم‌.

پس از آن هم چندین بار در شب هاي احیا در خدمت این بزرگوار بودم و ميتوانم بگویم یكي از خاطرات زیباي من همان آشنایی با شهید صیادشیرازي بود كه هیچگاه نميتوانم آن را از یاد ببرم.