شاید جالب باشد که بدانید تعداد زیادی از مردم، دنبال یافتن یک درد مزمن هستند و حتی این مطلب را در اینترنت جستجو میکنند. آنها با عبارات مختلف جستجو میکنند که چرا حس میکنند کسی دوستشان ندارد.
چگونه میتوان با عقدهٔ خود کمبینی مبارزه کرد؟
به باور روانشناسان عقدۀ خودکمبینی از دوران کودکی شخص سرچشمه میگیرد. خودکمبینی یکی از بیماریهای روحی مضری است که گریبانگیر بسیاری از مردم است. شخص خودکمبین از همهٔ دنیا بیزار است، در خود میل و علاقه بزندگی نمیبیند. هرگز در خودش استعداد و لیاقتی سراغ ندارد و خویشتن را بدبختترین و بیچارهترین افراد روی زمین میداند.
خودکمبینی در افرادی دیده میشود که در دوران کودکی زیردست والدینی سختگیر و بیاطلاع از تربیت صحیح بزرگ شدهاند و در همهٔ موارد خواستههای آنان در زیر فرمان مستبدانهٔ آنها محو و نابود شده و یارای ابراز وجود نداشتهاند و والدین چنان با زور و قدرت خواستههای خود را بر روح و جسم آنان قبولاندهاند که آنها هرگز طرز مخالفت با چیزی را که باب میل آنها نبوده یاد نگرفتهاند؛ و در حالی که در دلشان خروشی عظیم از آن همه بیعدالتی و زورگوئی داشتهاند، با بیچارگی در مقابل خواستههای آنان سرتسلیم فرود آوردهاند.
البته منظور از والدین تنها پدر و مادر نیست، زیرا خانوادههایی که نظام معمولی زندگی در آن حکمفرماست مطالب گفته شده ممکن است در مورد صدی سی خانواده صدق کند و بیشتر نکات گفته شده در مقابل کسانی صدق میکند که والدین آنها از هم جدا شده و زیر دست ناپدری نامادری، اقوام نزدیک و یا دیگران بزرگ شدهاند.
در چنین افراد خودکمبینی بعدها میتواند به دو صورت تجلی یابد.
اول: شخص بیرحم، خشن و زورگو بار میآید. همیشه سعی میکند که خواستههای خود را به همه بقبولاند. برای او فرق نمیکند که با چه طرق و با چه زبان تلخ و عذابدهندهای حرف هایش را به طرف بقبولاند.
اینچنین فردی در بزرگی حتی به آسایشی که به فرزندش داده حسودی میکند، دلش میخواهد به جای او بود و از نعمت زندگی آرام و برخوردار میگشت، دلش میخواهد برای آرامش خود از نوازش و مهربانی به کودکش سرباز زند، زیرا حسادت و بحرانهای روحیاش که از دوران نابسامانی کودکیاش سرچشمه میگیرد مانع از آن میشود که احساس محبت و صفا در وجودش بشکفد، او همیشه ناراحت، افسرده و بدبین است. چنین مردمی در نظر همه فردی غیر قابل معاشرت، بددهن و خشن جلوه میکند و دوستان او افرادی معدود، نظیر خودش هستند.
همچنین این نوع افراد همیشه دربارهٔ خود به دروغ حرفهای بزرگی میزنند و سعی میکنند قدرت، پول و مقام خود را برخ دیگران بکشند. در حالی که روحا و قلبا خود را آدمی ضعیف، بیکس و ناموفق حس میکنند، سعی میکنند با زورگوئی بدیگران این کمبود خویشتن را پنهان سازند.
دوم-شخص ساکت، خودخور، ضعیف، فکور و به ظاهر بیدست و پا بار میآید، در برابر خواستههای خود ایستادگی میکند و در مقابل افراد زورگو شخصیبی چاره، مظلوم و کم حرف جلوه میکند.
در مقابل افراد زورگو و متکبر چنین افراد خود را گم میکنند و به اصطلاح محو شخصیت طرف میشوند، حتی اگر طرف به آنان دروغ ناروایی بگوید، در حالیکه تمام ملکولهای وجودشان عذاب میشکند از ترس خود را نگه میدارند و بروی خود نمیآورند، در صورتی که عذابی که از حرف نزدن و ساکت بودن خود میکشند، بیش از عذابی است که شاید به هنگام دفاع از خود و یاحق دیگری ممکن است از طرف شخصی بر آنان وارد شود.
بر فرض اگر چنین افراد در برابر اشخاص صاحب قدرت و نفوذ بخواهند خودی نشان بدهند با ضعف جسمانی و روحی که ازنابسامانی روحی ناشی میشود روبه رو میگردند و یک حس ناشناخته از درونشان فریاد میکشد: ساکت، حرف نزن، تو مغلوب خواهی شد و شکست خواهی خورد و حرفهایی از این قبیل که نیروی اراده و مقاومت آنان را سست میسازد. برای اینکه عادت کردهانددر مقابل زورگوئی دیگران سکوتکنند، خون دل بخورند و دمبرنیاورند.
چنین افراد ترسی از مردن و... ندارند و خودشان هم نمیدانند از چه میترسند، چرا عذاب خموش بودن و دم نزدن را بر خود روا میدارند در حالی که وجودشان از این کار آنها دربیماری و ناراحتی بسر م یبرد. درمقابل زورگویی رئیس، ما فوق، همسر و ... اغلب عکس العمل این افراد بصورت سر درد، بی اشتهایی، کم خوابی و احیانا گریه زیاد بروز میکند؛ و بجای اینکه ناراحتی و نارضایتیهایشان را بر زبان آورند و در مقابل حوادث و شکستهای زندگی با شجاعت و تهور به مقابله برخیزند، خود را بدست حوادث میسپارند و مانند شناگری خسته و بیرمق در دریای متلاطم زندگی غرق میشوند.
راه مبارزه با خودکمبینی
معالجهٔ خودکمبینی به عقیدۀ روانشناسان آن است که شخص به استعدادهای خود پی ببرد و خود را کاملا بشناسد و نیز این نکته را درک کند که در دنیا هیچکس با یک عقیده، یک نوع استعداد و خواسته به دنیا نمیآید. چه بساممکن است در وجود او استعداد و نیروئی نهفته باشد که در دنیا بینظیر است و سعی کند با شناختن خود بر بینظمی ذهنی و روانی خویش غلبه کند.
فرانتس الکساندر روانکاو میگوید: هر شخص کجرو و اسیر بیماری روانی به منزلهٔ جهانی است مستقل که برای خود سرگذشت یا تاریخی خاص دارد، و بدون شناخت آن سرگذشت یا تاریخ هیچ گاه شناخته نمیشود. منظور از این جمله آن است که شناختن و به یادآوردن روزهای سخت گذشته و شکافتن و تجزیه و تحلیل کردن آن باعث میشود که شخص به هعلل روانپریشی و ناراحتی خویش پی ببرد. آمیزش با دوستانیکرنگ، نترسیدن از مشکلات و روبه رو شدن با آن، رسیدنکامل به برنامهٔ استراحت و تفریح خود میتواند نقش کلی در بهبود وضع بیمار داشته باشد.
چنین افرادی باید همیشه به خود بگویند من هم آدمی هستم نظیر دیگران، قابل احترام دارای حقوق اجتماعی مساوی با دیگران و دلیلی ندارد که با دیگران روشی داشته باشم که از من آدمی پرخاشگر، بیچاره، صاحب قدرت کذایی و معصوم بسازد آنگاه در زندگی روزانه هر روز سعی کنند گامی تازه برای اصلاح وضع خود بردارند. اگر شخصی پرخاشگر، زورگو و بیرحم هستند سعی کنند با مردم به احترام و ملاطفت رفتار کنند احترام و محبت مردم را از طریق مثبتی بطرف خویش چلب نمایند.
این قبیل افراد باید ببینند در چه محیطها و در مقابل چه نوع افرادی خود را باخته و نمیتوانند آن طوری که باید اظهار وجود نمایند؟ سپس با توجه به این موضوع به خود تلقین کنند که خجالت، ترس و احیانا نفرت آنها در چنین مواقعی بیمورد است و با متانت خواستههای خود را بر زبان آورده و از حق خود و دیگران دفاع نمایند.
همچنین روش دیگر آن است که ایرادها و کمبودهای خود را بر روی کاغذی نوشته و هر روز دربارهٔ آن لحظهای در خلوتی آرام فکر نمایند. سپس عقدهٔ باطنی خود را راجع به آن ایرادها درمقابل هر یک نوشته و راه حلی نشان دهند.
چند روز که این کار تکرار شد و شخص ایرادها و کمبودهای خود را شناخت و راه حل آن را هم پیدا کرد بر اثر تلقین ناخودآگاه پس از مدتی راه حلها را پذیرفته و کمکم حالتی عادی پیدا خواهد کرد و در رفع ناراحتیهای خود خواهد کوشید.
قبل از این پرسش باید از خود بپرسیم آیا ما خودمان را دوست داریم که توقع داریم دیگران نیز ما را دوست بدارند همه چیز ابتدا از درون شروع میشود و بعد از آن است که در دنیای واقعی نمود پیدا میکند پس در گام اول باید مشکلمان را با خودمان حل و فصل کنیم در این مقاله راه حلهایی کارا برای حل این مشکل بزرگ شرح داده شده است.
از ویژگیهای انسانهای موفق یکی این است که دارای شخصیتی مستقل از دیگران هستند؛ یعنی به خود از دریچه نگاه دیگران نگاه نمیکنند و وابسته به این نیستند که دیگران به آنها محبتی بکنند یا روی خوشی نشان دهند. بلکه شخصیتی مستقل دارند و اعتماد به نفسی بالا که اتفاقا احساس میکنند دیگران به محبت آنها نیاز دارند؛ بنابراین ابتدا درباره این مسأله فکر کنید که شما چه نیازی به محبت دیگران دارید که این مسأله اینقدر برایتان مهم شده است. البته ما میدانیم که یکی از نیازهای مهم افراد، همین نیاز به مورد محبت واقع شدن است. اما این مسأله نباید در شما به صورت یک وابستگی درآید؛ بلکه شما باید با این دید به قضیه نگاه کنید که در صورتی که دیگران به شما محبت نکنند یا توجه نکنند، این خود آنها هستند که از محبت شما محروم میشوند.
به خاطر همین سعی کنید زیاد به این مسأله فکر نکنید و بی جهت خود را آزار ندهید. ضمنا توجه داشته باشید که معمولا افراد کمی هستند که به خاطر فعالیت زیاد یا خوش زبانی و شوخی فراوان، معمولا وقتی نباشند، نبودشان احساس میشود. پس این گونه نیست که شما تنها کسی باشید که نبودتان در جمع احساس نمیشود.
به هر حال برای اینکه جاذبه داشته باشید و افراد را به خود جذب کنید باید پرشور باشید و از اخلاق خوب و بیان زیبا و روابط اجتماعی بسیار بالایی برخوردار باشید و اصلا خجالتی نباشید.
راهکارهایی را در این زمینه تقدیمتان میکنیم که به کمک آنها خواهید توانست روابط خود با دیگران را ببهود بخشید؛ هرچند به نظر ما حتی در صورتی که نتوانستید جایگاهی مانند دوستتان در میان دوستان کسب کنید، نباید ناراحت باشید و خود را وابسته به محبت یا توجه آنها بدانید. لطفا توجه بفرمایید.
الف) ایجاد تغییر و اصلاح در شناخت خود از خویشتن
باید شناخت خود از تواناییها، استعدادها، ویژگیهای شخصیتی خویش را اصلاح کنید و با واقعیت تطبیق دهید. پس؛
۱- در برابر آینه ایستاده، جلوههای رفتاری خوشایند، حالات بدنی و برداشتهای مثبتی که از وضعیت ظاهری خود دارید، یادداشت کنید و روزی چند بار با صدای بلند بخوانید، مانند این جمله: «من خوش قامت هستم» و….
۲- فهرستی از ده لغت یا عبارت، که بیانگر ویژگیهای مثبت شخصیت شما است، تهیه کنید و روزی چند بار آنها را در قالب جمله کاملی بخوانید؛ مثلاً بگویید: «من باهوش هستم» و….
۳- خاطرات و تجارب جالب خود را برای دوستان صمیمی تعریف کنید.
۴- هرگز به اندیشه و شناختهای آزار دهنده (مانند احساس حقارت، ناتوانی، بیکفایتی، شرمندگی و…) اجازه ندهید فضای ذهن شما را اشغال کنند. به محض ورود این افکار، ذهنیتهای مطلوب و ویژگیهای مثبت خود را با صدای بلند تکرار کنید.
۵- هرگز تصور کمرو بودن را به ذهن خود راه ندهید و واژهها و عبارتهایی چون: «من خجالتی هستم»، «من کمرو هستم» و «من جرأت بیان ندارم» را به زبان نیاورید، بلکه جرأت و شهامت را به خود تلقین کنید، و با صدای بلند در طول روز، چندین نوبت بگویید: «من شهامت بیان این سخن، عمل و فعالیت را دارم.» اجازه ندهید خاطره شکستهای قبلی به اندیشه شما راه یابد. موفقیتهای گذشته را به خاطر آورید.
ب) اصلاح رفتار و تغییرات رفتاری
بکوشید در جهت مخالف کمرویی رفتار کنید؛ پس؛
۱- هرگز خود را سرزنش نکنید.
۲- هنگام سخن گفتن، خود را گرفتار آداب و رسوم و تکلّفهای بیمورد نسازید. ساده، راحت و عاری از هرگونه آداب خاصّ، هدفتان را بیان کنید. در فعّالیّتهای آغازین، خواسته و هدف خود را به صورت یک جمله بنویسید و نوشته را بخوانید.
۳- در احوالپرسی، پرسشها و مطالب اولیه را کوتاه و مختصر انتخاب کنید.
۴- ارتباط بصری با مخاطب را حفظ کنید.
۵- همیشه سخن را با یک کلمه جالب آغاز کنید و از به کارگیری کلمات پیچیده بپرهیزید. کلمات آغازین باید متدوال و جذاب باشند.
۶- قبل از شروع ارتباط با دیگران و احوالپرسی، مطالب مورد کاربرد در احوالپرسی را نوشته، در ذهن مرور و تمرین کنید و شکل بیان و مهارت لازم را فراهم آورید.
۷- هنگام سخن گفتن، به دیگران و قضاوت و حرکات و سکناتشان هرگز توجّه نکنید. گفتارتان را پیگیرید و با خونسردی به هدف بیندیشید.
۸- موانع احتمالی و افکار و اعمال مزاحم را شناسایی و ذهن خود را برای مقابله با آن آماده سازید؛ مثلاً اگر خنده مخاطبین شما، شما را از ادامه سخن باز میدارد، شما نیز بخندید.
۹- به کار خود پاداش دهید. یک نفس عمیق، به خود آفرین گفتن، یا باز گفتن تفصیلی و با آب و تاب آن برای نزدیکان، میتواند پاداش به شمار آید.
۱۰- در سخن گفتن از جزئیات بکاهید و اصل سخن را خلاصه و گویا بیان کنید.
۱۱- هنگام صحبت برای جمع اجازه سوءاستفاده به دیگران ندهید. کافی است به کار خود ادامه داده، در صورت روبهرو شدن با واکنش آنان، خود را در مقابل آنان احساس نکنید.
۱۲- در انجام رفتارهای اجتماعی کوچک و در محیطهای دیگر – که بیشتر احساس راحتی میکنید – فعال باشید. این کار را از سلام کردن، احوالپرسی، جواب سلام دادن، نگاه کردن، تعارف کردن و تعارف شنیدن آغاز کنید و با تمرین به کارهای بزرگتر و مهمتر گسترش دهید.
۱۳- با افراد فعّال و پر تحرکی که احساس خجالت نمیکنند، بیشتر مأنوس باشید و از خجالتیها فاصله بگیرید.
۱۴- همیشه کلامی برای گفتن و عمل یا هنری برای ارائه به جمع داشته باشید و آن را ارائه کنید. در جاهایی که کمتر احساس کمرویی میکنید و شبیه کلاس است، فعّالتر باشید.
۱۵- توجه داشته باشید تا زمین نخورید، راه رفتن نمیآموزید. پس باید نقد دیگران و تمسخر آنها باشد، تا شما مجال رشد بیابید؛ بنابراین از خندههای دیگران هرگز نهراسید. اگر به شما خندیدند، شما نیز مانند آنان بخندید و اعتماد به نفس خود را از دست ندهید و از خود نقطه ضعف نشان ندهید. در این صورت عظمت شخصیت شما بر دیگران آشکارتر خواهد شد و برایتان احترام بیشتری قائل خواهند بود.
در پایان باید یادآور شد، این مقصود اندک اندک به دست میآید؛ نه با چند جلسه تمرین و خواندن چند جلد کتاب. اجرای پیوسته دستور العملها، تکنیکها و رفتارها لازمه رسیدن به این هدف است.
آیا مدام این جمله را در ذهن خود تکرار میکنید که کسی شما را دوست ندارد؟ آیا احساس پوچی میکنید؟ آیا احساس میکنید در این دنیا تنها هستید؟ اگر در ذهن خود مدام این جمله را تکرار میکنید: من به درد هیچ کاری نمیخورم، برای همینکسی مرا دوست ندارد؛ چرا کسی مرا دوست ندارد؛ آیا مدام خود را با موفقیتهای هم سن و سالان تان مقایسه میکنید؛ آیا میدانید در پس این جمله: کسی مرا دوست ندارد، یک ضعف بزرگ نهفته است در ابتدا خبر از این موضوع میدهد که شما اعتماد به نفس پائینی دارید که با هر برخورد و یا سخنی نا امید میشود. شما هر بار که این جمله را در ذهن خود تکرار میکنید:” او مرا دوست ندارد” یا اینکه ” من برای کسی اهمیت ندارم ” تبعات منفی بسیاری بر ذهن شما دارد.
فراموش نکنید سایرین شما را از روی برخورد ظاهری تان میشناسند، از حالت روحی، فکری و ذهنی تان. اگر هنگامی که به شخص دیگری میرسید بگویید تنها هستم یا اینکه کسی مرا دوست ندارد، صحبتهای شما افکار منفی را به فرد مقابل القا میکند و مطمئن باشید کسانی که با شما در ارتباط هستند به سادگی این موضوع را درک میکنند و با خود میگویند حتما او یک عیبی دارد که کسی او را دوست ندارد و از او دوری میکنند و او هم از شما دوری میکند.
هر شخص اشتباهات و کیفیتهای مخصوص به خود را دارد که او را تبدیل به فردی واحد میکند.
چرا خود را باور ندارید؟ آیا میدانید بسیاری از افرادی که حتی مقام، تحصیلات و یا خیلی از امتیازات شما را ندارند به دلیل اینکه خود باوریشان بالاتر میباشدبه سادگی موفق میشوند.
اگر این موضوع تا این حد برای شما مهم است باید گفت که بزرگترین اشتباه زندگی تان را مرتکب شده اید. زیرا این احساس زجر آور است و اینکه مفید نیستید و کسی شما را دوست ندارد به شدت مخرب استبرای رهایی از این حس باید اعتماد به نفس خود را تقویت کنید.
اگر با کمبود اعتماد به نفس به دلیل شکل ظاهریتان، شرایط مالی، خانوادگی و … مواجه هستید، این موضوع را فراموش کنید.
به باورهای مثبت و افکار سازنده فکر کنید تا اتفاقات خوب برای تان پیش آید و در غیر این صورت نیروهای منفی را جذب میکنید و به همان صورت در زندگی تان بازخورد پیدا میکند. مطمئن باشید هزاران نفر در این دنیا و یا حتی در شهری که شما زندگی میکنید با این مشکلات سر به گریبان هستند فقط به دلیل اینکه خود را باور دارند میتوانند با تمام مشکلاتشان کنار بیایند و مشکلات را از سر راه خود بردارند.
اینکه احساس میکنیم اطرافیان دوستمان ندارند، نشانه این است که از درون احساس خلاء عمیقی میکنیم و دائم دنبال جذب عشق و احترام دیگران هستیم.
متأسفانه امروزه «خودکمبینی» یکی از اختلالات شایعی است که بین اقشار مختلف به وضوح مشاهده میشود و شاید بتوان فقدان جذب محبت کافی در سنین کودکی را یکی از زمینهسازهای این اختلال عنوان کرد؛ در واقع کسانی که از خودکمبینی رنج میبرند، خودشان را دوست ندارند و بیشتر از اینکه عشق و محبت را دریافت کنند، دهنده آن هستند.
این روانشناس ادامه داد: کسانی که مستمر احساس میکنند کسی دوستشان ندارد، بیش از حد نرمال به نظر دیگران اهمیت میدهند. طوری که همه امورات زندگیشان بر پایه نظر و سلیقه دیگران اداره میشود و گویی رباتی هستند که هیچ میل و ارادهای از خود ندارند. حتی گاهی ناخودآگاه از علایق چندین و چندساله خود دلزده میشوند، فقط به این خاطر که این علاقه خوشایند و موردپسند اطرافیان نبوده است.
وی با تأکید بر اینکه منبع احساس ارزشمندی خودکمبینها، درونی است، افزود: متأسفانه خودکمبینها در اغلب موارد از افسردگی حاد رنج میبرند و دایم با این احساس که هیچکس آنها را جدی نمیگیرد، کلنجار میروند. علاوه بر این، تا زمانی که راهکارهای تقویت عزت نفس را نیاموزند در هیچ کاری موفق نخواهند بود. از اینرو، شاید بتوان به صراحت گفت که اولین گام فهرست کردن خصوصیات مثبت و انجام کارهای خیر (ناشناس) است.
صادقیان تصریح کرد: اینکه در اداره امور و بدون احساس دین، از دیگران کمک بگیریم نیز گام بزرگی در تقویت عزت نفس به شمار میرود؛ در واقع نیازی نیست که در صورت ناتوانی جسمی و روحی، همه کمکهای اطرافیان را جبران کنیم؛ چراکه بهبود روابط و بازسازی شخصیت میتواند بخش بزرگی از توجه و کمک اطرافیان را جبران کند. همچنین ما میتوانیم بدون احساس خجالت، تعریف و تشکر دیگران را بپذیریم و کمی با اعتمادبهنفستر برخورد کنیم تا به مرور، بخشی از وجودمان شود.
این روانشناس همچنین با تأکید بر اینکه هیچکس نمیتواند مانند یک مشاور دلسوز، فرد را از بحران خودکمبینی نجات دهد، خاطرنشان کرد: بهتر است قبل از انجام هر کاری از خود بپرسیم که «آیا این کار را، چون طرفم را دوست دارم انجام میدهم یا برای اینکه میخواهم او مرا دوست داشته باشد؟»، در این صورت میتوانیم تفاوت بین محترم شمردن خواستههای خود و برآوردن نیازهای دیگران را دریابیم.
وی یادآور شد: باید بیاموزیم که کارها را به خاطر دلایل خود و نه به خاطر دیگران انجام دهیم. از همه مهمتر، نمیتوانیم از دیگران چیزی را دریافت کنیم که خود از آن محروم هستیم؛ به عبارتی اگر از خودکمبینی رنج ببریم، نمیتوانیم از اطرافیان انتظار داشته باشیم که به ما احترام بگذارند و علایقمان را جدی بگیرند.