این زن ۲۶ ساله در مقابل قاضی دادگاه خانواده گفت: ۱۷ سالم بود که پدرم، مردی را برای همسری من برگزید. من هیچ شناختی از آن مرد که داریوش نام داشت نداشتم و هیچ وقت او را ندیده بودم. زندگی مشترک را در یک خانواده مردسالار در حالی آغاز کردم که هیچ گونه آگاهی و اطلاعاتی از زندگی مشترک نداشتم.
وی ادامه داد: آن روزها من جز کارگری و زحمت کشیدن در روستا سهم دیگری از زندگی نداشتم تا این که با گفته پدر شوهرم باردار شدم و فرزند اولمان دختر بود. پدرشوهرم خواست که پسر به دنیا بیاوریم تا نامش حفظ شود. سال بعد پسری به دنیا آوردم، اما شوهرم در یک سانحه رانندگی جان باخت، هنوز سال همسرم نرسیده بود که زندگی یک عروس قربانی تصمیمات اشتباه پدر و پدر شوهرش شد.م از من خواست به عقد پسر کوچکش دربیایم.
مروارید در ادامه گفت: سعید ۳ سال از من کوچکتر بود. پدرم هم معتقد بود هر چه پدرشوهرم میگوید درست است. طولی نکشید که ناخواسته به عقد سعید درآمدم، اما او هیچ توجهی به من نداشت و هیچ گاه نتوانست مرا به عنوان همسر در زندگی اش بپذیرد. در واقع ما زندگی مشترکی با یکدیگر نداشتیم تا این که روزی سعید از یک واقعیت تلخ پرده برداشت. او به خاطر ترس از پدرش و به طور مخفیانه با دختر دیگری ازدواج کرده بود. آن روز من بعد از شنیدن این واقعیت از او خواستم تا به طور پنهانی از یکدیگر جدا شویم و هر کسی دنبال زندگی خودش برود. چند روز بعد وقتی به صورت توافقی طلاق گرفتیم من هم دست ۲ کودک خردسالم را گرفتم و از روستا به شهر رفتم، اما پدرم پذیرای من نیست و آواره شده ام.