همسرم در یک شرکت خصوصی کار می کرد و من هم به امور خانه داری مشغول بودم. چند سال از زندگی مشترک من و «قاسم» در زیر یک سقف می گذشت و ما صاحب دختر و پسری زیبا شده بودیم.
در این شرایط زندگی برایمان آن قدر رویایی و جذاب بود که هیچ گاه طعم ناراحتی و تلخ کامی را نچشیدم تا این که روزی «قاسم» از خانواده برید و به پیشنهاد یکی از همکارانش و به امید لذت بیشتر از زندگی به آغوش مواد مخدر پناه برد. طولی نکشید که شعله های آتشین مواد افیونی زندگی شیرین ما را سوزاند و به خاکستر بدبختی تبدیل کرد.
دختر و پسرم درحالی قد می کشیدند که پنج سال از اعتیاد قاسم می گذشت و دیگر شب ها به خانه نمیآمد و سرکار هم نمی رفت در همین وضعیت همسرم از محل کارش اخراج شد و به جمع آوری ضایعات خیابانی پرداخت اما او فقط هزینه های اعتیاد خودش را تامین می کرد و اعتراض های مرا نیز با کتک پاسخ می داد. بارها تصمیم به ترک منزل گرفتم اما وقتی به چشمان فرزندان نوجوانم نگاه می کردم، نمی توانستم آن ها را تنها بگذارم.
به ناچار کمر همت را بستم و در کارگاه خیاطی یکی از همسایگانم مشغول کار شدم. قاسم نیز به معتادی کارتن خواب تبدیل شد و دیگر به منزل نمیآمد. اما من برای رفاه و آسایش فرزندانم صبح تا شب کار می کردم تا کمبودی نداشته باشند. این درحالی بود که دختر و پسرم از محبت پدری دور بودند و من هم مهر مادری را از آن ها دریغ کرده بودم.
مدتی گذشت تا این که روزی هنگام تمیزکردن اتاق پسرم تعدادی سیگار و مقداری مواد مخدر از نوع شیشه پیدا کردم. آن روز دنیا بر سرم آوار شد و به حال و روز خودم گریستم. وقتی کیارش به منزل بازگشت و مواد مخدرش را داخل کمد پیدا نکرد تازه فهمید که متوجه اعتیادش شده ام.
آن شب پس از یک جر و بحث طولانی کیارش قول داد اعتیادش را ترک کند اما هیچ وقت به عهد خودش وفا نکرد. او را با صرف هزینه زیاد در یک مرکز ترک اعتیاد بستری کردم ولی تنها یک هفته پس از ترک، دوباره به مصرف مواد مخدر روی آورد. او وسایل منزل را سرقت می کرد و مرا کتک می زد تا پول تامین مواد مخدرش را بپردازد. ولی او پس از مصرف شیشه دچار توهم می شد و با چاقو مرا تهدید می کرد. محیط خانه برای من و دخترم بسیار ناامن شده بود و تصمیم گرفتم به قانون متوسل شوم. کیارش که موضوع را فهمید از خانه فرار کرد. حالا اگر چه از مکان او خبری ندارم اما از ترس، دخترم را با خودم به کارگاه می برم ولی ای کاش...