اگر تا چند سال پیش «دستفروشی» فقط شغل قشر نیازمند و ضعیف جامعه بود. در چند سال اخیر این شغل تبدیل به یکی از انتخابهای اصلی کسب درآمد جوانهای امروزی بهخصوص دانشجویان شده است. تا بسته به نوع علاقهشان کاسبی را در این شغل با اجناس مختلف و یا کارهای دستسازشان امتحان کنند. اگر شما هم برایتان سؤال است دغدغهها و دنیای یک جوان دستفروش نسل چهارمی چه شکلی است و چرا دستفروشی برایش جذاب است این گزارش را بخوانید. «علی شمسی» یک جوان دیپلمه است که این روزها در صفحه اینستاگرامش با عنوان «دستفروش بیسواد» روزانههایش را از دستفروشی و دغدغههای اجتماعیاش منتشر میکند تا از این طریق بتواند حرفهایش را به گوش مردم برساند و از واکنشهایشان خبردار شود. به بهانه روزنوشتهای این دستفروش جوان در صفحه اجتماعیاش به محل کارش در مرکز شهر تهران رفتیم تا با او گفتگو کنیم. دستفروشی که دغدغههای بزرگی دارد و دستفروشی را رسالت خودش میداند و حالا در مرکز شهر هر روز از ۱۱ صبح تا ۱۰ شب گوشه بزرگترین خیابان پایتخت عود و شمع می فروشد.
درس خواندن را دوست نداشتم
«علی شمسی» متولد مهرماه ۱۳۶۹ در محله استاد معین تهران است. بعد از دوران دبیرستان وارد در رشته کامپیوتر- نرمافزار وارد دانشگاه آزاد قزوین میشود؛ اما چون درس خواندن را دوست نداشته بعد از ۵ ترم با دانشگاه خداحافظی میکند و همهچیز را رها میکند: «از بچگی دوست داشتم هنر بخوانم و وارد حوزه انیمیشن و گرافیک شوم؛ اما هزینههایش خیلی بالا بود و از عهدهاش برنمیآمدم. بعد هم شما برای اینکه هنر بخوانی باید هنرستان میرفتی. هنرستانها هم خیلی محدود بودند و چیزی به آدم یاد نمیدادند و فقط هزینه داشتند برای همین سراغش نرفتم. از بچگی از معلم شدن هم خوشم میآمد کسی نبود که مرا راهنمایی کند و راهش را نشان دهد. خودم هم پیگیر نشدم و درنهایت سراغش نرفتم. حالا شاید یک روز سراغ همه اینها رفتم. حتماً لازم نیست زمان خاصی باشد. شاید ۵ سال دیگر دوباره سراغشان رفتم.» علی برای خودش زمان زیادی قائل است و میان بسیاری از حرفهایی که میزند مدام این جملهها را تکرار میکند: «تو فکرشم»، «حتماً الآن نباید بروم»، «الآن وقتش نیست»، «شاید بعداً سراغش بروم»
از کودکی دستفروشی کردم
دستفروشی برای علی از کودکی آغاز میشود. از زمانی که بلال فروشی را امتحان کرد و به مذاقش خوش آمد تا با فروختن شال و روسری و بعدازآن ساعت مچی کارش را ادامه دهد و در دانشگاه نیز دستفروشی کند: «من از بچگی دستفروشی کردم. بعدها هم که دیدم شغل مناسبی پیدا نمیکنم دوباره دستفروشی را ادامه دادم. حتی در دانشگاه هم دستفروشی میکردم و بساط داشتم. دوستانم هم مشتری من بودند. اینطور نبود که برای همه رو کنم که دستفروش هستم. گاهی اوقات هم قایم میکردم. بهخصوص جلوی کسانی که عقلشان به چشمشان است. یک مدت سرمای شدیدی شد که نتوانستم تا دو سال ادامه بدهم؛ اما وقتی دوباره به تهران برگشتم مجدد کارم را شروع کردم.»
دلم نمیخواست برای کسی کارکنم
علی سراغ کارها و حرفههای زیادی رفته است اما بعد از چند وقت آنها را رها کرده است و دوباره به دستفروشی رو آورده است. برای این کار هم دلیل قانعکنندهای برای خودش دارد: «یکزمانی سراغ چیزهایی رفتم که حرفهای بشوم؛ اما یادگیری آنها نیاز به یک سری چیزها داشت که من نداشتم. من اغلب شغلها را امتحان کردهام. در بخشهای کامپیوتری کار شبکه کردهام. بعدازآن دنبال نصب در ضد سرقت رفتم اما از کار یدی خوشم نمیآمد. حتی زمان دانشگاه در قزوین هم با چند تا از بچهها تراکت پخش کردیم و نظافت ساختمان انجام میدادیم؛ اما من در هر شغلی که رفتم برای کارفرما کارکردم. کارفرماها هم یاد گرفتند که بیشترین سود را خودشان بردارند و به کارگرشان کمترین سود و بیشترین زحمت را بدهند. به همین خاطر به دستفروشی آمد. الآن کارگر و کارفرمای خودم هستم. شاید هم در آینده کاری انجام دادم و خودم کارفرما شدم. در حال حاضر هیچ شغل دیگری ای مثل دستفروشی برایم ایده آل نیست. دستفروشی تنها کاری است که از نظر خودم میتوانم مثل آدمیزاد زندگی کنم.»
علاقه به مردم مرا پای دستفروشی نگهداشته است
علی دستفروشی را واقعاً دوست دارد. طوری که بارها تأکید میکند که اگر در آینده سراغ هر کار دیگری هم برود، در کنارش حتماً دستفروشی خواهد کرد: «اینکه بین مردم هستم و آنها را هرروز میبینم و بین شان زندگی میکنم را دوست دارم و حتی برایم لذتبخش است. دلم نمیخواهد بروم در ساختمانی کارکنم که پیمانکار آن میلیاردی سود میکند اما قرار است من ۱۰ هزار تومان گیرم بیاید. همین ۱۰ هزار تومان را وقتی از دستفروشی درمیآورم به من میچسبد. در حال حاضر از درآمد روزانهام هم راضی هستم. الآن روزی بین ۳۰ تا ۵۰ هزار تومان درآمد دارم. البته بستگی به باد و باران هم دارد. در کل درآمد بالا برایم اهمیتی ندارد. چون علاقه به مردم مرا پای دستفروشی نگهداشته است. من برگهای دارم به اسم دیوار یادگاری که مشتریهایی که میآیند و باهم دوست میشویم برایم یادگاری مینویسند. خود من هم هرروز اگر مناسبت خاصی باشد و تولد چهره مهمی باشد عکسش را در بساطم میگذارم تا مردم بدانند چه روز مهمی است. از طریق همین دستفروشی با آدمهای بزرگی آشنا شدم که چیزهای زیادی از آنها یاد گرفتهام.»
ما چهره شهر را زشت نمیکنیم
قهر و آشتی دستفروشها با مأمورین شهرداری قصه قدیمی است که هرسال اخبار مختلفی درباره آن میشنویم از پولی که برخی دستفروشها ادعا میکنند برای اجازه کار باید بهعنوان اجاره به مأمورین بدهند تا ضبط اجناس و کتک خوردنهایشان هر بار به شکلهای مختلفی سوژه رسانهها میشود. علی دراینباره میگوید: «در دستفروشی زیاد کتک خوردم. یکبار جنسهایم را بردند. چند بار برای پس گرفتن اقدام کردم اما چون برای گرفتن آنها باید کارهایی میکردم که دوست نداشتم خسته شدم و بیخیال شدم. هر بار که یک مدیر یا مسئولی در منطقه عوض میشود. اولین کاری که میکند این است که نیروهایش را برای جمعآوری دستفروشها به سطح شهر میفرستد. این جنگ بین دستفروشها و مأموران شهرداری همیشه وجود دارد. دلیلشان هم این است که دستفروشها چهره شهر را زشت میکنند. یا اینکه برای مردم مزاحمت ایجاد میکنند و سد معبر هستند. ولی مردم با ما دوست هستند؛ اما مأموران میگویند مردم از دست شما شاکی هستند. گرچه اینطور نیست؛ اما مردم از وزارت نفت هم شاکی باشند آیا باید وزارت نفت را ببندیم. باید وضعیت دستفروشها اصلاح شود. حرف این است ظاهر شهر زیبا و متمدن شود؛ اما اصلاً اینطور نیست. این شهر نه ظاهر پیشرفتهای دارد و نه باطن پیشرفتهای. اینکه دیوارهای شهر را رنگ کنیم ولی بافت ساختمانهایشان فرسوده باشد زیباسازی نیست. اگر یکی از این ساختمان آتش بگیرد کلی کارگر میمیرد. اینکه شبها معتادها در خیابان و سطل آشغالها دنبال غذا میگردند چهره شهر را زشت کرده است.»
از دستفروشها هم مالیاتبگیرید
علی دستفروشها را رقیب مغازهدارها نمیداند. چون معتقد است اصلاً توان رقابت با آنها را ندارند و حتی میگوید که خودش شاهد این بوده که خود مغازهدارها برای فروش جنسهایشان از دستفروشها کمک میگیرند: «دستفروشها اصلاً رقیب بقیه نیستند. چون مغازهها چندین برابر دستفروشها جنس دارند و تنوعشان بیشتر است. کما اینکه مغازهدارها خودشان یکی از علل رشد دستفروشها هستند. خیلیها را میشناسم که برای اینکه جنسهایی که در انبار مانده را بفروشند. چند متر بالا و پایینتر از مغازهشان کارگر میگذارند تا آن جنس را برایشان دستفروشی کند. یک عده هم میگویند دستفروشها مالیات نمیدهند. باور کنید ما حاضریم بهجای اینکه برای ادامه کار غیرقانونی هی پول بدهیم. بهطور رسمی مالیات بدهیم. اگر همهچیز ساماندهی شود همهچیز سر جای خودش قرار میگیرد. وقتی شغل نیست و درآمدها همه پایین هستند. بعضی مجبور هستند دستفروشی کنند. من معلم ریاضی میشناسم که بعدازظهرها مجبور است برای گذراندن زندگی دستفروشی کند.»
دستفروشها متکدی نیستند
آیا تصور مردم از دستفروشها تغییر کرده است؟ علی میگوید که ذهنیت بسیاری از مردم درباره دستفروشها کاملاً غلط است: «بدترین برخورد مردم با ما این است که فکر میکنند ما بدبخت یا بیچارهایم. مثلاً وقتی مأموری میخواهد یک دستفروش را جمع کند؛ همه میگویند چرا جمع میکنید؟ خوب است برود دزدی کند؟ این از صدتا فحش برای دستفروش بدتر است. انگار دستفروشی را همرده دزد و موادفروش کنند. یا اینکه اگر دستفروشی نکند باید برود که دزد شود؛ اما برای اینکه دل کسی به رحم بیاید، مدام از این جمله استفاده میشود. ازنظر من دستفروش مثل مغازهدار است که فقط سقف ندارد. خب برایش سقف بسازید. بهجای اینکه او را له کنید به او یک چتر بدهید. پروانه کسب و کارت شناسایی بدهید. هم ساماندهی میشود. هم احساس بهتری دارد هم اینکه قابلکنترل میشود؛ اما وقتی او را له کنید و به او بگویید متکدی، خب به هم میریزد.»
دستفروشی رسالت من شده است
«آقا داماد چهکاره هستند؟» سؤالی که حتماً در روز خواستگاری از همه پسرها پرسیده میشود؛ اما علی میگوید که با دستفروشی به خواستگاری نمیرود: «مردم عقلشان به چشمشان است. برای همین با دستفروشی خواستگاری نمیروم. هرچند فکر میکنم اگر پول و خانه و ماشین داشته باشی ولو اینکه دستفروش باشی اصلاً مهم نیست و همه تحویلت میگیرند. برنامهای دارم که در آینده دوباره طراحی انیمیشن را شروع کنم و عمده درآمدم را از این راه کسب کنم؛ اما دستفروشی را همیشه ادامه خواهم داد. احساس میکنم. بیخودی وارد این شغل نشدهام. من الآن با بچههای کار زیادی در ارتباط هستم و از مشکلاتشان خبر دارد. وقتی اینها را میبینم به این فکر میکنم که حتماً حکمتی داشته که وارد این کارشدهام. بهخصوص از زمانی که شنیدم که یک دستفروش خودش را زیر قطار مترو انداخت مصممتر شدهام و احساس میکنم دستفروشی رسالت من است.»
دستفروشها باید اتحادیه داشته باشند
علی یک کانال تلگرامی دارد که روزنوشتهایش را مرتب در آنجا مینویسد. یک صفحه اینستاگرام دارد که روزانههایش را عکس میگیرد؛ اما معتقد است مردم این روزها زندگی نمیکنند بلکه خودشان را در فضای مجازی سرگرم کردهاند. او سعی میکند مشکلات همصنفهایش را در این صفحه به مردم بگوید و حتی برنامه دارد که هر پنجشنبه با کمک مردم زبالههای خشک محدودهشان را جمعآوری کنند؛ اما مهمترین چیزی که او دنبال آن است راه انداختن اتحادیهای برای دستفروشهاست: «دلم میخواهد در آینده کاری کنم که دستفروشها هم برای خودشان اتحادیه داشته باشند و خودم از پیشگامان این کار باشم. برای همین کارم این است که هرروز اخبار دستفروشها را در سایتها و خبرگزاریها دنبال کنم. در حال حاضر هم با اساتید دانشگاه آشنا شدم و برنامهام این است که مقاله و گزارشی تنظیم کنم که بهطور مفصل به این قصه بپردازد تا بتوان از طریق آن و وزارت کار، کاری برای دستفروشها کرد. اگر این درگیریها و کینهها ادامه داشته باشد کشور ما هم شبیه کشورهای منطقه میشود. ما باید این درگیریها را سریعتر حل کنیم.»