سال از ازدواجش میگذرد، اما هنوز خیلیها قبولش نکردهاند. خانهشان در خاک سفید است؛ دو اتاق تو در توی کوچک. پرده را کنار میزنم؛ هر دو اتاق با قالیهای قرمز فرش شده. دور تا دور پشتی چیدهاند. روی هر پشتی یک ملافه سفید کوچک. خانه از تمیزی برق میزند. خانهشان کوچک است اما اینها برایش مهم نیست، یک جوری میگذرد. مهم چهار فرزندی است که بدون شناسنامه، تحصیلات ناتمام، بدون دفترچه بیمه درمانی و... سرگردانند. خودشان را ایرانی میدانند اما انگار هیچکس حاضر نیست این واقعیت را بپذیرد.
نزدیک به 20 سال از ازدواج حمیده 42 ساله با یک مرد افغان میگذرد. 20 سال از نخستین روزی که طاهر همسرش را دید و با هم ازدواج کردند. اوایل، عقدشان محضری نبود. اما با کلی هزینه محضریاش کردند. دخترها 10 و 11 سالهاند، پسرها 18 و 20 ساله. هیچکدام شناسنامه و مدرک هویتی ندارند. تنها مدرک هویتشان گذرنامهای است که از سفارت افغانستان گرفتهاند.
حمیده آهی میکشد سینی چای و قندان را جلویم میگذارد: «پاسپورت گرفتیم برای بچهها. هر سال میرویم سفارت افغانستان و پاسپورتها را تمدید میکنیم. برای تمدید اقامت هم میرویم امور اتباع خارجه. هر کدام هم هزینه جداگانه میگیرند. باورت میشود؟ شوهرم 28 سال است ایران زندگی میکند اما وضع ما همین است.»
به حمیده گفتند بچهها که 18 ساله شدند میتوانید برایشان شناسنامه بگیرید. گفتند نامه بیمارستان و نامه کلانتری که باشد میتوانید شناسنامه بچهها را بگیرید اما نشد که نشد: «انگار قانونش هست اما اجرا نمیکنند. خیلی چیزها میگویند قانون شده اما اجرا نمیشود. هیچکدام از بچهها شناسنامه و کارت ملی ندارند. شوهرم حساب بانکی ندارد. همه چیز، یعنی همه کارهایی که نیاز به شناسنامه و کارت ملی دارد به عهده من است. زندگی و دارایی که نداریم اما پسرم میخواست موتور هم بخرد باز به اسم من شد. خودشان نمیتوانند. بچهها همه با پاسپورت رفتند مدرسه. هزار جا رفتم؛ میگویم مگر من مادرشان نیستم؟ مگر من ایرانی نیستم؟ یعنی بچههای من هیچ حقی ندارند؟»
از تهران تا کابل
حمیده و بچهها سه سالی هم برای زندگی به کابل رفتند. مثل خیلی از زنان ایرانی دیگر که بعد از ازدواج با شوهران افغانشان مجبور شدند برای زندگی به افغانستان بروند. بیشتریها به هرات. هر چند آمار دقیقی از تعداد این زنان در دست نیست اما میگویند کنسولگری افغانستان توانسته حدود 400 زن ایرانی را در هرات شناسایی کند. هرچند تعداد زنان ایرانی در ولایات و شهرهای مختلف افغانستان بسیار بیشتر از این تعداد است.
حمیده به قول خودش همان سالهایی برای زندگی به افغانستان رفت که طالبان رفته و امریکاییها آمده بودند: «بچهها هیچ مدرکی نداشتند، آن سالها مدرسه رفتنشان بسیار سخت بود. گفتم حاضرم در افغانستان زندگی کنم. فداکاری کردم. خیلی سخت بود. زندگیمان با ترس میگذشت. دائم فکر میکردیم بمباران میشود. حتی یک بار توی خانهمان مواد منفجره انداختند. بچهها اما اصلاً نمیتوانستند با محیط آنجا کنار بیایند. مدرسه همه چیزش با اینجا فرق داشت. باید دو تا زبان میخواندند. ریاضی فرق داشت اصلاً همه چیز. وسایل بهداشتی نبود. توالت نبود، از کنار دیوار استفاده میکردند. حمام هم عمومی. همه جا خاک بود. خیلی سخت بود برگشتیم.»
حمیده زانوهایش را توی بغلش میگیرد. جـثه کوچکی دارد: «همه خانوادهام با ازدواجمان مخالف بودند اما من شوهرم را دوست دارم، مرد خوبی است. بچهها مدرسه میرفتند میگفتند مامان به کسی نگو بابا افغان است. شوهرم از یک خانواده بالای افغانستان است. سرگرد بوده. میگفتم پدرتان مرد خوبی است. میگفتند بچهها مسخرهمان میکنند. همه این طوری نیستند، اما بعضیها بد رفتاری میکنند. بچههای من روحیه ندارند، بدون شناسنامهاند. بچهها درسشان خوب است؛ یک بار پسرم در فوتبال رتبه اول آورد. اما چون شناسنامه نداشت، نبردنش مسابقه. پسر دومم تاریخ و جغرافیا اول شد. لوح تقدیر گرفت اما خلاصه مجبور شدند درسشان را ول کنند. یکیشان الان پیک موتوری شده یکی هم آرایشگاه کار میکند.»
«لیزا غبار» فعال اجتماعی اهل کشور افغانستان، سالهاست این مشکلات را از نزدیک دیده است: «این مسأله یعنی ازدواج زنان ایرانی با مردان افغان مشکلات زیادی ایجاد کرده، نمیدانم چرا دولت ایران راه حلی برای این موضوع پیدا نمیکند. مردان افغان زیادی را دیدهام که همسر ایرانیشان را رها کرده و رفتهاند و زن اینجا مانده بدون هیچ حمایتی. زنی را میشناسم که دو کودک بدون شناسنامه دارد و شوهرش هم برگشته افغانستان و هیچ ردی هم از خودش به جا نگذاشته. خیلی اوقات هم زنان ایرانی اصلاً عقد محضری نیستند و صیغهاند. خلاصه زن میماند با مشکلات زیاد و بچههای بدون شناسنامه. البته برعکسش را هم داشتهایم. مردان افغان که سالها اینجا کار کردهاند و همه چیزشان را به نام زن ایرانیشان کردهاند؛ خانه، ماشین... چون خودشان حق ندارند چیزی با نام خودشان داشته باشند. خانم ایرانی هم با کوچکترین مشکلی جدا شده و همه چیز را برای خودش برداشته و مرد هم رد مرز شده و برگشته کشور خودش. مشکلات بیشمار است.»
به گفته لیزا غبار، بسیاری از زنان ایرانی هم وقتی به افغانستان برمیگردند دچار مشکلات عمیقی میشوند؛ هنوز افغانستان به ثبات نرسیده و برای کسی که در ایران بزرگ شده تحمل این شرایط سخت است. بویژه در دهات افغانستان که شرایط بهداشتیاش مناسب نیست.
آیا قانون اصلاح میشود؟
چرا وقتی مادرتان ایرانی است، هیچگونه تأثیری در تابعیتتان ندارد؟ براساس ماده 976 قانون مدنی، فرزند زوج خارجیای که یکی از آنها در ایران متولد شده باشد، ایرانی دانسته شده اما درباره رسیدن تابعیت از زن هیچ موضوعی مطرح نشده است. یعنی اگر پدر شما ایرانی باشد، شما هم ایرانی محسوب میشوید، اما داشتن مادر ایرانی شما را ایرانی نمیکند. مواد 976، 986، 987 قانون مدنی ایران به تابعیت ارتباط دارد؛ تابعیت افراد، هویتشان را مشخص میکند اینکه تحت قوانین کدام کشور باید ازدواج کنیم، مجازات شویم و مالکیت داشته باشیم. برای همین زنانی که با مردان خارجی از جمله مردان افغان ازدواج کردهاند دچار مشکلات بیشماری میشوند. چون کودکان آنان ایرانی محسوب نمیشوند. همچنین طبق قانون ازدواج زنان ایرانی با تبعه خارجی بدون رعایت ماده ١� ٦� قانون مدنی و گرفتن پروانه زناشویی ممنوع است. حالا و در چنین شرایطی تکلیف این زنان چیست؟
فاطمه اشرفی، رئیس انجمن حمایت از حقوق زنان و کودکان پناهنده و آواره در این باره میگوید: «به نظر میرسد زمانی که این قانون نوشته شده، قانونگذار با این مشکل مواجه نبوده و به همین دلیل است که این روزها این قانون در حال اصلاح شدن است ولی هنوز اتفاق شاخصی درباره اصلاح آن رخ نداده.» به گفته او هنوز وضعیت تابعیت فرزند مادر ایرانی که همسر خارجی دارد تا 18 سالگی با پدر و بعد از آن با لحاظ کردن شرایط و ضوابط در اداره اتباع خارجی ممکن است. تا جایی که من اطلاع دارم رویکرد در این باره منطقی و حمایتی است.»
او در پاسخ به این سؤال که آیا آمار دقیقی درباره تعداد زنان ایرانی که همسر افغان دارند وجود دارد یا نه؟ تأکید میکند: «آمار دقیقی در این باره نداریم چون بسیاری از این ازدواجها ثبت نشدهاند. اما از نیمه اردیبهشت طبق بخشنامه اداره اتباع خارجی، همه خانمهایی که شوهر افغان و خارجی دارند، حتی بدون مدارک اقامتی میتوانند برای ثبت ازدواجشان به این اداره مراجعه کنند که این بانک اطلاعاتی در آینده میتواند در برنامهریزیها بسیار مؤثر باشد.»
کاش مثل یک ایرانی با ما رفتار کنند
«چقدر دلم میخواست مثل یک ایرانی با بچههایم برخورد کنند. درست مثل خودم. بچههای من اینجا به دنیا آمدهاند، اینجا را کشور خودشان میدانند تا پدرشان میگوید برویم افغانستان پکر میشوند.»
معصومه 28 ساله این حرفها را با بغض بر زبان میآورد: «آمدند خواستگاریام گفتند افغان است، اما آدم خوبی است. ازدواج کن. برای من این مهم بود که مسلمان است. نمیدانستم بعدها آنقدر مشکل پیدا میکنیم. الان دو تا بچهام بدون شناسنامه ماندهاند. دو سال بعد از عروسی، شوهرم بیماری سختی گرفت. نه بیمه دارد نه چیزی. گفتند مجاری ادرارش مشکل دارد. تا مدتها چون پول نداشتیم با داروی گیاهی توی خانه درمانش کردیم. بعد هم رفت بیمارستان خصوصی و کلی قرض بالا آوردیم. هیچ بیمهای قبولش نمیکند. حالا میگویند شاید بیمه سلامت قبولمان کند. آن هم نمیدانم؛ هنوز وقت نشده بروم دنبالش. برای بیمه میرفتیم تأمین اجتماعی، میگفتند باید بروی سازمان ملل. سازمان ملل میگفت شما تابعیت ایران را داری، ایران باید هزینههایتان را بدهد. یعنی فقط پاسکاریمان کردند. آخرش هم هیچی. دو تا دخترها سرما هم میخورند کلی خرج میگذارند روی دستمان.»
معصومه هم با هزار مشکل و سختی عقدش را رسمی کرده: «هر جا میروم برای بچهها شناسنامه بگیرم، میگویند چرا اصلاً ازدواج کردی؟ حالا که ازدواج کردهام باید چه کار کنم! برادر شوهرم و زنش کانادا زندگی میکنند. آنجا همه جور امکانات دارند، یارانه میگیرند، حقوق دارند، بچههای من شناسنامه هم ندارند. مگر تابعیت بچه به خاک نیست؟ اینجا همه چیز به پدر ربط دارد. میگویند موقعش که برسد، شناسنامه هم میدهیم اما چه زمان موقعش میرسد؟»
فاطمه در جینآباد مشهد زندگی میکند. سال 83 به عقد مردی افغان درآمد که در همسایگیشان زندگی میکرد. تا مدتها خانوادهاش به همه میگفتند شوهرش پاکستانی است: «خجالت میکشیدند. میگفتم خجالت ندارد. شوهرم مرد خوبی است. این هم قسمت من بوده. خیلیها هم ایرانیاند اما معتادند و آدمهای خوبی نیستند. نه اهل سیگار است نه معتاد. کار خوبی هم دارد اما خانوادهام خجالت میکشیدند. الان خیلیها فهمیدهاند شوهرم پاکستانی نیست و افغان است.»
فاطمه و شوهرش هم خیلی تلاش کردهاند برای امیرحسین پسر شش سالهشان شناسنامه بگیرند تا موقع مدرسه رفتن مشکلی نداشته باشد: «فعلاً که نتوانستهایم شناسنامه بگیریم. من ایرانیام، یعنی نباید ایرانی بودنم برای بچهام تأثیری داشته باشد؟ خیلیها میگویند برو افغانستان زندگی کن. آنجا به بچهات شناسنامه میدهند. اما نمیروم؛ جنگ و ناآرامی است. خواهر و مادر شوهرم هم اینجا هستند. کجا برویم؟ هر جا هم میروم و اعتراض میکنم، میگویند میخواستی شوهر افغان نگیری! دست و پایم بسته است.»
حمیده، معصومه و فاطمه تنها زنانی نیستند که آرزو دارند با فرزندانشان هم مثل خودشان رفتار شود؛ مثل یک ایرانی. آنها میگویند فرزندانشان خودشان را متعلق به این آب و خاک میدانند کاش بقیه هم این واقعیت را بپذیرند.
دکتر نصیر احمد نور، سفیر افغانستان در ایران در گفتوگو با ما اعلام میکند که آمار دقیقی از زنان ایرانی که در این سالها با مردان افغان ازدواج کردهاند وجود ندارد. آمار 30 هزار ازدواج از سوی برخی منابع رسمی اعلام شده اما مطمئناً این آمار خیلی دقیق نیست. خیلی از این ازدواجها عرفی بوده و ثبت رسمی نشده به این خاطر نمیتوانیم آمار دقیقی از آنها ارائه بدهیم. او موضوع بیشناسنامه بودن کودکان این زنان و سرگردان بودن مادرانشان را موضوعی انسانی میداند که همه باید برای حل آن گام بردارند. با این همه سفیر افغانستان در ایران میگوید در ادارات مختلف ایران و افغانستان درباره این موضوع بارها بحث شده اما هنوز به نتیجه قابل توجهی نرسیدهایم.
لیزاغبار فعال اجتماعی اهل افغانستان هم میگوید: «با حل این مشکل میتوانیم از اتفاقات تلخی که در این سالها رخ داده جلوگیری کنیم و زندگی تعداد زیادی زن و کودک را نجات دهیم. اگر این مسأله همچنان ادامه پیدا کند باعث میشود که روزبهروز تعداد بچههایی که تابعیت ندارند و نمیتوانند مدرسه بروند و... بیشتر بشود و مشکلاتشان هم بیشتر. همین اخیراً اعلام شد که حدود یکمیلیون نفر در ایران شناسنامه و هویت ندارند و اگر فکری بهحال این موضوع نشود واقعاً تبعات جدی خواهد داشت.»