صالح، پیرمرد مریوانی است که کسب حلالش را در نقطه صفر مرزی جست و جو میکند، در مرز باشماق؛ آن جا که روزانه صدها کامیون وارد عراق میشوند یا از خاک اقلیم کردستان به ایران میآیند.
صالح با لنگی که روی دوش خود انداخته، هر روز ساعت ۵ صبح، از مریوان راهی مرز میشود، «تون» حمام را روشن میکند و منتظر رانندههایی میماند که روزها و گاه هفتهها توی بیابان بودهاند و پوستشان رنگ آب گرم را به خود ندیده است.
صدای آواز از تک تک غرفههای حمام بیرون میزند؛ آهنگهای شاد و سوزناک به لهجههای آذری، کردی، خراسانی و عربی. و صالح با نواهای کردی همراه میشود و میزند زیر آواز.
یک راننده عراقی سر میرسد و فقط «اشارات نظر» رد و بدل میشود، هشت هزار تومان توی دستهای صالح مینشیند و راننده میرود به سمت یکی از غرفههای خالی. از ۱۰ غرفه حمام، هنوز دو تا خالیست.
صحبتهای صالح از زمستانهای سخت باشماق، میرسد به قلق رانندهها. میگوید: رانندههای کامیون گاه تا دو سه هفته توی بیابان یک بند رانندگی میکنند و عرق میریزند، به خاطر همین معمولا خستهاند و کم خواب و عصبی. همین باعث میشود گاهی بدقلقی میکنند و وقتی خیلی کلافهاند، نباید دم پرشان رفت.
او به روزهایی اشاره میکند که وضع بار خیلی خوب بوده و روزانه تا ۶۰۰ و ۷۰۰ کامیون از این مرز عبور میکردند: آن موقع ما روزی حداقل ۲۰۰ مشتری داشتیم؛ راننده ها نوبت میگرفتند و چند ساعتی طول میکشید تا نوبت بهشان برسد. از اول وقت حمام باز میشد تا غروب خورشید.
و نسبت به آن روزها، وضعیت فعلی را کساد میداند: الان به خاطر اینکه قیمت نفت خیلی پایین آمده، تعداد تانکرها و نفت کش ها هم کم شده؛ شاید روزی ۵۰-۶۰ کامیون میروند سمت عراق و برعکس.
صالح هشت سال است که مسئول حمام مرزی است، میگوید: هیچ وقت جز آن موقعی که داعش به عراق حمله کرد، این قدر وضعیت کار کساد نبود، روزی تا ۱۰ نفر حمام میآیند. یاد آن روزهایی که رانندهها صف میکشند، به خیر.
بعد بلند میشود و میرود در دو حمام را میکوبد و فریاد میزند: زود باش. صدای آواز یک هو قطع میشود. صالح غر میزند و کلافه میگوید: رانندههای ایرانی کمتر از یک ساعت توی حمام نمیمانند. وقتی میروند داخل، بیرون آمدنشان با خداست. گاهی تا دو ساعت هم میمانند. باید آن قدر به در حمام بکوبی که بیرون بیانند.
عراقیها اما دوش گرفتنشان کار ۲۰ دقیقه تا نیم ساعت است: زبان هم را نمیفهمیم، معمولا هم خیلی عصبانی هستند، اما خوبیشان این است که خیلی زود از حمام میزنند بیرون، نوشابه میخورند، پول را میدهند و میروند.
صالح از یکی از دوشها فراخوانده میشود، لیف و کیسه را برمیدارد و «دلاک» میشود. میگوید: سالها زیر دست بنا کار کردم، اما توی این هشت سال، با وجود همه سختیها، از اینکه هر روز با این همه آدم سر و کار دارم، لذت میبرم.