هنوز سه سال از عقد مهسا و سهراب نگذشته بود که جنازه پتوپیچ شده مهسا روبهروی در خانهشان پیدا شد.
اهالی محل همه جمع شده بودند. یک نگاهشان به جنازه مهسا و نگاه دیگرشان به ساختمان چهار طبقه بالای سر او بود.
انگار مهسا خودش را از پشتبام پرت کرده بود پایین. زن همسایه حرف ترسناکی میزد: «من سهراب را دیدم که مهسا را از بالای پشت بام هل داد پایین.»
داشت همهمه بلند میشد که ناگهان جنازه مهسا کمی تکان خورد، زن جوان هنوز زنده بود: «زنگ بزنید اورژانس بیاید.»
گشت کلانتری و آمبولانس که به محل رسیدند، از دور، سر و کله سهراب هم پیدا شد. یکی از همسایهها او را خبر کرده بود. مرد ٣١ ساله خود را به آمبولانس رساند و سوار شد. دست مهسا را گرفت، یخ بود. او هرازگاهی دست و پایش را تکان میداد. کبود شده بودند. میخواست از جایش بلند شود اما نمیتوانست. معلوم بود درد دارد.
سهراب شیشه اتاقک آمبولانس را کنار زد و از مامور اورژانس پرسید: «چه اتفاقی افتاده؟» مامور اما دقیق نمیدانست: «فکر کنم مسمومیت باشد، زنت قرص مصرف میکند؟ مواد میکشد؟»
سهراب با این حرف مامور اورژانس، یاد سه روز پیش افتادکه مهسا را به بیمارستان برد و بستریاش کرد اما او یک روز بیشتر در آنجا نماند و با اصرار خودش به خانه برگشت.
به بیمارستان که رسیدند، دکتر نور چراغ قوهاش را در چشم مهسا انداخت و پرستارها به او سرم وصل کردند. در میان نالههای مهسا، سهراب موبایلش را برداشت و به مادرخانمش زنگ زد: «الو، صدایم میآید؟ مهسا از پشت بام افتاد پایین.»
وقتی پدر، مادر و برادر مهسا خود را به بیمارستان رساندند، سهراب کار انتقال او را به بیمارستانی دیگر انجام داده بود. پزشک گفته بود مهسا در کمای عمیق است و عمق این کما بیشتر و بیشتر شد تا ساعت سه نصف شب، به مرگ مهسا کشید.
او که مرد، جسدش را به سردخانه بردند و سهراب را خبر کردند. او اما گریه نمیکرد. حساب و کتاب کرده بود تا یک ماه دیگر، عروسی بگیرد و سر خانه و زندگیشان بروند.
سهراب به در سردخانه خیره شده بود که صدای مامور پلیس او را به خود آورد: «شما به اتهام قتل همسرتان بازداشت هستید.» و دستبند زدند و او را به کلانتری بردند.
پلیس مدارکی داشت که ثابت میکرد، سهراب، آنچنان که نشان میدهد در مرگ همسرش بیگناه نیست. بازجو در برگههای پرونده «مرگ مهسا» نوشته بود که سهراب دقایقی قبل از حادثه، به خانه رفته، مهسا را کتک زده و از بالای پشت بام به پایین پرتاب کرده است. اما سهراب، اتهام قتل را قبول نداشت.
میگفت یک ساعت قبل از حادثه در مغازه بوده و شاهد هم دارد: «آن روز مستاجر طبقه سوم خانهام زنگ زد، گفت که یک خانمی افتاده جلوی در و ناله میکند. از مغازه تا خانه شش، هفت دقیقه راه است. وقتی رسیدم، آمبولانس، پلیس و ٣٠ نفر جمع شده بودند. از پشت به آمبولانس نزدیک شدم. سوارش که شدم دیدم، زن من است. دست و پایش را تکان میداد. درد داشت. فقط توانستم یک لیوان آب به او بدهم. وقتی رسیدیم بیمارستان، ساعت سه شب فوت کرد.»
در بازجویی اما خیلی چیزها لو رفت. سهراب را که انداختند بازداشتگاه، یاسمن، دوست مهسا به کلانتری رفت و به بازپرس گفت که مهسا دل خوشی از سهراب نداشت و یک هفته قبل از مرگش، به دست او کتک خورده و سرش به دیوار کوبیده شده بود. پدر و مادرش هم مدتها دنبال گرفتن طلاق دخترشان از سهراب بودند.
دکتر معالج هم در تحقیقات به ماموران آگاهی گفته بود که پس از مرگ مهسا، سهراب آنچنان ناراحت نشده بود. او در حرفهای سهراب و برادر مهسا شنیده بود که آنها مدام از پرت شدن او از بالای ساختمان و خودکشیاش حرف میزدند.
در برگههای پزشکی قانونی هم در شرح معاینه جسد نوشته شده بود: «در بدن متوفی – مهسا – آثار ضرب و شتم، پارگی و کبودی پوست سر که نشاندهنده وارد آمدن ضربه به سر است دیده میشود.»
مدارک پلیسی میگفت سهراب در مرگ مهسا نقش دارد؛ او را کتک زده، در پتو پیچیده و از ارتفاع ١٥ متری به پایین پرت کرده است.
در یک کلام، او قاتل مهسا است. پس طولی نکشید که او را به زندان انداختند و نخستین جلسه دادگاه رسیدگی به پروندهاش را برگزار کردند. اما مرگ مهسا آنچنان پرابهام بود که قضات با یک بار رسیدگی به نتیجه قطعی نرسیدند.
در گزارش کمیسیون پزشکی قانونی هم آمده بود که «به دلیل پراکندگی جراحات بدن مهسا، احتمال وقوع مرگ او به دلیل سقوط از ارتفاع، قویا وجود دارد.» پس سهراب، پس از مدتی، بدون اینکه حکمی برایش صادر شده باشد، با قرار وثیقه از زندان بیرون آمد و در انتظار جلسه بعدی ماند.
و این جلسه فرارسید؛ در شعبه دهم دادگاه کیفری استان تهران. سهراب در این جلسه هم مرگ مهسا را خودکشی دانست: «چند ساعت بعد از فوت مهسا، همراه برادرش به اتاقش رفتیم، روی زمین پاکت قرص خالی پیدا کردم.»
وکیل سهراب، مرگ مهسا را «قطعا» سقوط خودخواسته از ارتفاع میداند و در نقطه مقابل او، وکیل اولیای دم، قاطعانه سهراب را قاتل مینامد. تا حکم دادگاه صادر نشود، معلوم نخواهد شد که آیا سهراب قاتلی است که آزادانه در شهر میگردد یا بیگناهی است که با خودکشی مهسا، به دروغ، برچسب قتل روی پیشانیاش خورده.