همشهری محله نوشت:  این هفته خبرنگار ما برای بررسی این موضوع، در لباس یک فالگیر در ۳محله مختلف منطقه حاضر شده و با گرفتن چند نوع فال مختلف، از این رویداد روایتی متفاوت داشته است. روایتی با درون‌مایه جدی و تلخ که خیلی از ما در زندگی وقتی سر دوراهی‌ها قرار گرفته‌ایم، شاید آن را تجربه کرده یا کسانی را دیده باشیم که آن را تجربه کرده‌اند. قضاوت و نتیجه‌گیری از این موضوع پس از پایان گزارش به عهده خود شما است. 

پلان اول

ساعت۱۵ ـ خیابان سهروردی

کافه دنج و قهوه تلخ

همه‌چیز از قبل مهیا شده است، گوشه دنج کافه‌ای در خیابان سهروردی که هر روز پذیرای افراد زیادی است. کافه‌ای که یک سالن ۵ در3 متری است و پوستر هنرمندان به دیوارهایش نقش بسته چند میز و صندلی چوبی قهوه‌ای قدیمی همه ثروت آن است و افرادی که در میزها کنار هم مشغول صحبت یا مطالعه‌اند. کافه‌چی، همین‌که فنجان قهوه را روی میز مشتری می‌گذارد، آرام در گوشش می‌گوید: «امروز یکی از دوستان که فال قهوه می‌گیرد، اینجا آمده. اگر دوست دارید می‌توانید با نوشیدن همین فنجان، بروید آن گوشه تا برایتان فال هم بگیرد.» مشتری‌ها که چند بانوی جوان هستند، به همدیگر نگاه می‌کنند و کافه‌چی به پشت پیشخوان برمی‌گردد. چند لحظه بعد، یکی از دختران جوان، فنجان به دست، می‌آید و مقابلم می‌نشیند و همه‌چیز با یک لبخند شروع می‌شود. دختر جوان، خوب می‌داند که باید نعلبکی را روی فنجان قرار داده و آن را با دست چپ برگرداند و بگذارد روی میز. چند دقیقه بعد فنجان را برمی‌دارم و به‌طرف حرکت عقربه‌های ساعت می‌چرخانم. حالا دیگر بعد از ساعت‌ها مطالعه (برای یادگیری فال قهوه برای تهیه این گزارش)، آدابش را کم‌وبیش یاد گرفته‌ام. فنجان را کمی به چپ و بعد به راست می‌گردانم و می‌پرسم: می‌خواهی به سفر بروی؟ دخترک نگاه می‌کند و سرش را به نشانه تأیید تکان می‌دهد. ادامه می‌دهم که راه، در فالت آمده. راهی که در آن سودی برای خود و خانواده‌ات رقم می‌خورد. بر سر دهانه فنجان راهی صاف و هموار کشیده شده که تعبیرش خیلی خوب است و یعنی سفرهای خوب و زیادی در پیش داری. همچنان نگاهم در فنجان است و به دنبال نشانه دیگری هستم تا دل دخترک را با جادوی کلمات شادتر کنم. اندکی تأمل می‌کنم و باز با زیرکی فالگیرانه می‌پرسم به دنبال کار یا در جست‌وجوی چیزی هستی؟ باز دختر جوان سر تکان می‌دهد و می‌گویم بی‌‌تردید به مرادت می‌رسی. کمی بعد طرح یک اسب را که ته فنجان تجسم کرده‌ام به او نشان می‌دهم تا بیشتر باورم کند. مهارت نشانه‌شناسی‌ام خوب شده، هر چند هر کسی با کمی تمرین و تمرکز می‌تواند شکل‌های مختلفی را از میان قهوه نیمه‌خشک چسبیده به فنجان بیابد و تفسیر کند. اسب‌سوار در سمت راست فنجان خبرهای خوش به همراه دارد و شاید در خانواده به‌زودی جشن نامزدی برگزار شود. در سمت چپ فنجان هم 2 نیم تنه را می‌بینم که روبه‌روی هم ایستاده‌اند و‌ گویی در حال مکالمه‌اند. تعبیرش این است که پشت سرت حرف می‌زنند و باید مراقب خودت باشی. و این حرف‌ها که بیشتر از جنس امید است چند دقیقه‌ای ادامه دارد. دختر جوان که از شنیده‌هایش خوشحال است، لبخندی از سر رضایت می‌زند و تشکر می‌کند و می‌رود. چند دقیقه بعد بانوی جوان که دوست اوست، می‌آید و می‌نشیند. قهوه می‌نوشد و ماجرا با کمی تفاوت در شناسایی و تعبیر شکل‌ها مجدد تکرار می‌شود.

 

پلان دوم

ساعت16ـ خیابان سبلان

بیا فالت بگیرم

پیاده‌رو خیابان سبلان به نظر جای خوبی برای قدم زدن و قانع کردن جوان‌ها برای گرفتن فال کف دست و آینه است. همین‌که از نزدیکی‌ام می‌گذرد، فرصت را از دست نمی‌دهم و شروع می‌کنم و یک‌نفس می‌گویم «بیا فالت بگیرم. ستاره اقبالت بلنده خوشگل خانم. صبرکن. کجا میری خانم‌جان؟ خودت خوبی اما دستت نمک نداره. به هرکسی خوبی می‌کنه، بدی طلبت میشه...» این جمله را که می‌گویم، زن جوان قدم‌هایش را کندتر و کمی مکث می‌کند و ادامه می‌دهم بیا اگه دروغ گفتم پول نده. دستت رو بده. یک‌تکه آینه در کف دستش می‌گذارم و اسمش را می‌پرسم و می‌گوید: لیلا... و شروع می‌کنم. مثل نوار ضبط‌شده و بدون نفس کشیدنی ادامه می‌دهم. لیلا، پیشانی‌ات بلنده و عاقبتت خوبه. دستت به خیره و خیرخواه مردمی. به خاطر همین، خدا برات خوبی می‌فرسته.

لیلا، قلب مهربونی داری اما زبونت نیش داره. غرغر می‌کنی ولی ته دلت خیلی صافه. لیلا، اولاد بزرگ خونه‌ای؟ اگه بچه اول نباشی اما حرفت تو خونه برش داره. دردانه بابایی و عزیز خانواده‌ای. مادرت بهت افتخار می‌کنه و غیرتت را مثل یه مرد می‌دونه و همه‌جا بهت پز میده اما خیلی نگرانته. لیلا ازدواج نکردی؟ وقتی پاسخ منفی می‌دهد ادامه می‌دهم: دل‌بسته کسی هستی. اونم تو رو دوس داره. هی می‌خواد جلو بیاد ولی هی یه اتفاقی میفته و ته دلش خالی و منصرف میشه. طلسمت کردن و بختت رو بستن. لیلا، اگه بختت باز شه، خبر ازدواجت مثل صدای توپ، همه‌جارو پر می‌کنه. آنقدر زندگیت خوب می‌شه که باید مراقب وای وای گفتن مردم باشی. لیلا، تو دختر ساده‌ای هستی. حرف دلت رو به همه‌کسی میگی، بدخواه زیاد داری. لیلا، از من به تو نصیحت، حرفت رو به دوستت هم نگو حتی. اما نگران نباش اقبالت بلنده و ان‌شاء‌الله به مرادت می‌رسی. لیلا دستت رو بکش تو صورتت بگو الهی آمین. مزد منم بده. زن جوان از کیفش اسکناس 5 هزار تومانی بیرون می‌آورد و همین‌که پول را در دستم می‌گذارد، دستش را محکم در دست می‌گیرم و احساس می‌کنم می‌ترسد. می‌گویم اگه می‌خوای طلسمت رو باطل و بختت رو باز می‌کنم. می‌پرسد هزینه‌اش چقدر میشه؟ میگم نرخش مشخصه ولی چون ازت خوشم اومده و دختر مهربونی هستی، آخرش ۳۰۰ هزار تومن. الان نصفش رو می‌گیرم، بعد طلسمت رو که باطل کردم و برات یه مهره آوردم، اون وقت بقیه پول رو بده. خوبه؟ اینها را از کولی فالگیری یاد گرفته‌ام که چند وقت پیش در حوالی پل سیدخندان گرفتار پیشگویی‌هایش شده بودم. زن جوان مکث می‌کند و می‌گوید: پول‌ندارم اگه همیشه همین‌جایی، یه وقت که پول دستم اومد میام سراغت. هر کار می‌کنم زن جوان برای مرحله بعدی قانع نمی‌شود و می‌رود. چند دقیقه بعد مرد جوانی از کنارم می‌گذرد و همین بازی دوباره تکرار می‌شود و با پس‌وپیش کردن جملات و مردانه کردن آنها، سرنوشت پسر را هم با ۵هزار تومان پیشگویی می‌کنم.

 

پلان سوم

ساعت۱۷ـ میدان هفتم‌تیر

پیشگویی با سنگ!

«فال سنگ نمی‌خواهید؟ پیشگویی به کمک قلوه‌سنگ. روشی باستانی و با پیش‌زمینه یونانی.‌ تردید نکنید.» هر دختر و پسر جوانی که از نزدیکی‌ام عبور می‌کند، تند این جمله‌ها را می‌گویم تا جذب‌شان کنم. اولش کمی سخت است و خیلی‌ها با تعجب نگاه و خیلی‌ها هم بی‌تفاوت از کنارم عبور می‌کنند. بعد از کلی بازارگرمی، بانویی نزدیک می‌آید و می‌پرسد مگر چنین فالی هم داریم؟ چرا من تابه‌حال درباره این فال چیزی نشنیده‌ام؟ می‌گویم بله داریم. مدرسان این فال چند سالی است دوره‌های آن را در یونان گذرانده و تازه به ایران آمده‌اند و من شاگرد یکی از آنها هستم. اگر دوست دارید برایتان فال بگیرم، نرخش هم ۱۰ هزار تومان است. البته چون در اینجا انجام می‌دهم، مبلغ را نصف کرده‌ام وگرنه همین فال را در خانه ۲۰ هزار تومان می‌گیرم. فالی است که حرف ندارد.

اگر درباره شما اطلاعات اشتباه گفتم، اصلاً مهمان من، نمی‌خواهد پول بدهی. او را که بعد از کلی سماجت قانع می‌کنم، کمی به سمت داخل کوچه هدایت می‌کنم و با چشم غرفه پلیس بالای خیابان را، نشان می‌دهم و او هم متعجب اما می‌پذیرد. ۶ سنگ رنگی را که از گل‌فروشی بالاتر خریده‌ام از جیبم بیرون می‌آورم و روی پوشه پلاستیکی پرتاب می‌کنم تا خوب چرخ بزنند. ‌سنگ‌ها می‌چرخند و می‌چرخند و نگاه مبهوت زن به سنگ‌هاست. کمی بعد با آرام گرفتن سنگ‌ها و پرت شدن‌شان به یک‌سوی، تعبیر را شروع می‌کنم. می‌پرسم فرزند داری؟ می‌گوید بله یک دختر و 2 پسر. می‌گویم دختر از پسرها بزرگ‌تر است؟ می‌گوید بله. از کجا فهمیدی؟ لبخند می‌زنم و ادامه می‌دهم دختر نوجوانت نگرانی زیادی دارد اما به‌زودی نگرانی‌اش رفع می‌شود. پسرها هم هنوز در شور و حال نوجوانی و عشق فوتبال هستند. منتظر پولی هستید تا‌کاری را پیش ببرید یا پولی را درجایی مثل بانک یا خرید زمین سرمایه‌گذاری کرده‌اید. زن که از حدسیات بدیهی من متعجب شده، سرش را به نشان تأیید تکان می‌دهد. با اعتمادبه‌نفس ادامه می‌دهم قطعاً در آینده سود خوبی نصیب‌تان می‌شود. نگرانی به دل‌تان راه ندهید و به آینده امیدوار باشید. دوشنبه‌ها در خانه شمع روشن کنید. برای همه اعضای خانواده‌تان خوب است. پیشگویی‌هایی فال ابداعی خودمان را همین‌طور ادامه می‌دهم و زن سرا پا گوش است و البته این میان گریزی هم به گذشته می‌زنم و گویا حدسیاتم درست از آب درمی‌آید و سکوت می‌کنم و همین‌که می‌خواهم سنگ‌ها را از روی زمین بردارم، زن اسکناس ۱۰ هزارتومانی را روی کاغذ می‌گذارد و از من شماره می‌خواهد تا دفعه بعد به خانه‌مان بیاید. با همین شیوه چند نفر دیگری را هم قانع می‌کنم تا برایشان فال سنگ بگیرم اما این میان یک نفر این فال را نمی‌پذیرد و همین‌که سمت مأموران غرفه پلیس در نزدیکی آنجا می‌رود، من هم در چشم برهم زدنی متواری می‌شوم.

 

روایت بانویی که برای هر‌کاری سراغ فالگیر می‌رود

من، معتاد به فال هستم! 

۳۵سال دارد و از اهالی سهروردی است. از آن خانم‌های عشق فالگیری است که ۱۰ سالی می‌شود کارش گرفتن فال و رفتن مستمر پیش فالگیرهای مختلف است. هنوز هم به این کار علاقه دارد و دست‌کم هر 2 هفته یکبار، سراغ «مریم فالی» در حوالی خیابان مطهری می‌رود. آزاده می‌گوید: «نخستین بار درگیر یک ماجرای عشقی شدم و پایم به فالگیری باز شد. اما بعد از آن هر بار که احساس می‌کردم بر سر دوراهی قرار گرفته‌ام، از مریم وقت می‌گرفتم و برای فال قهوه پیشش می‌رفتم. از زمانی که فال قهوه ۵هزار تومان بود، تا حالا که نرخش ۴۰ هزار تومان شده، همیشه از مشتری‌های دائمی و ثابتش بوده‌ام. البته مریم، مشتری‌هایی مثل من زیاد دارد. این سال‌ها تلفنی هم برایم فال می‌گیرد و حتی برایم پیش‌آمده که در یک روز چند بار فال گرفته و هزینه‌ آن را برایش به حسابش واریز کرده‌ام. نمی‌دانم چقدر اما پول زیادی برای فال خرج کرده‌ام. مریم، آنقدر همه‌چیز را خوب تعبیر می‌کند که دلم می‌خواهد همیشه پیش او بروم چون او از کلماتی با بار مثبت استفاده می‌کند و من از حرف‌هایش انرژی می‌گیرم و بیشتر صحبت‌هایی که داشته، برایم رخ داده است.»

 

در حاشیه

۱‌ـ یادگرفتن نشانه‌های قهوه، نیازمند ساعت‌ها مطالعه و البته کار آسانی بود.

۲‌ـ بعد از تمام شدن هر پلان، همکاران‌مان که آن طرف ایستاده بودند، ماجرا را برای هر فرد توضیح و پولشان را پس دادند.

۳‌ـ فال قلوه سنگ را خودمان ابداع کردیم! برخی اهالی هم آن را باور کردند.