14 دی ماه سال 89 با ادعاهای دختری نگران مبنی بر اینکه مادرش به نام معصومه از خانه خارج شده و دیگر بازنگشته است، موضوع در دستور کار پلیس پایتخت قرار گرفت. این دختر آشفته وقتی پیش روی بازپرس جنایی تهران ایستاد، گفت: مادرم برای خرید از خانه بیرون رفت و دیگر برنگشت. هر چه چشم به راه ماندیم به خانه نیامد، هر دقیقه دلنگرانیمان بیشتر می شد. چند بار به موبایلش زنگ زدم وقتی دیدم از دسترس خارج است، دلواپس شدم تا اینکه موبایلش خاموش شد. ابتدا احتمال دادم به خانه دوستانش رفته باشد. وقتی پرسوجو کردم دیدم از مادرم خبر ندارند.
حالا چند شبانهروز است که از گمشدن مادرم میگذرد، نگران هستم که گرفتار سرنوشت شومی شده باشد. با دستور بازپرس جنایی تیمی از کارآگاهان پلیس مأموریت یافتند تحقیقاتی را برای یافتن زن گمشده آغاز کنند. مأموران در جریان بررسیها پی بردند زن گمشده با همسرش سعید اختلافات شدید خانوادگی داشته است.
همین سرنخ کافی بود تا پلیس، سعید را بازداشت کند و تحت بازجویی قرار دهد. سعید در بازجوییها بارها ادعا کرد اطلاعی از همسرش ندارد و سرانجام با گذشت 4 ماه لب به اعتراف گشود و پرده از راز جنایت خاموش برداشت و گفت: به همسرم مشکوک بودم و تصور میکردم با باجناقم رابطه پنهانی دارد به همین خاطر شب حادثه بین ما مشاجره لفظی در گرفت و چند سیلی به وی زدم، دستهایش را بستم، از شدت ناراحتی بیرون رفتم و سرگرم سیگار بودم که پسرم آمد و گفت مادرم را کشتی. وقتی رفتم و نبض او را گرفتم دیدم نفس نمیکشد. جا خوردم و نمیدانستم چه کار کنم. همان لحظه با برادرم تماس گرفتم و گفتم معصومه را کشتم. جسدش را چه کار کنم، او به من گفت جسد را به بیرون از خانه انتقال بده!
جسد را داخل خودرویم گذاشتم و به جنگلهای چالوس بردم، آنجا رها کردم! به دنبال اعترافهای این مرد تیمی از کارآگاهان پلیس برای پیدا کردن بقایای جسد به جنگلهای چالوس رفتند و جسد زن جوان را کشف کرده و به پزشکی قانونی انتقال دادند.
قصاص برای مرد همسرکش
سعید پس از صدور کیفرخواست در شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران محاکمه شد و مادرزنش خواستار قصاص شده و فرزندان سعید دیه خواستند. قضات عالیرتبه شعبه 113 سعید را به قصاص نفس با پرداخت تقاضل دیه زن و مرد و سهم دیه گذشتکنندگان که نوههای مادربزرگ بودند، محکوم کردند.
وقتی حکم قصاص این مرد در شعبه 9 دیوانعالی کشور تحت رسیدگی قرار گرفت، با توجه به انحصار وراثت، پرونده برای رسیدگی دوباره به شعبه 10 دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد.
در دادگاه
مرد همسرکش صبح دیروز بار دیگر تحت محاکمه قرار گرفت و این بار در برابر قاضی قربانزاده و دو قاضی مستشار به آخرین دفاع خود پرداخت. مادر زن در ابتدای جلسه دادگاه باز قصاص دامادش را خواست سپس دختر و پسر قربانی نیز گفتند در صورتی که پدرمان خانه و خودرویش را در ازای دیه به نام ما بزند از قصاص گذشت میکنیم در غیر این صورت تقاضای قصاص داریم سپس قضات به محاکمه سعید پرداختند.
قاضی: اتهام شما قتل همسرتان و اختفای جسد وی است، چه دفاعی دارید؟
سعید: قتل را قبول دارم اما اختفای جسد وی را نه! چرا که همسرم همیشه بدون اجازه من از خانه بیرون میرفت.
قاضی: درباره شب جنایت بگویید چگونه همسرتان را کشتید؟
سعید: مدتها بود که من به رفتارهای مرموز همسرم شک داشتم. ابتدا از او خواستم برایم توضیح دهد. او مزاحم تلفنی داشت، خواستم واقعیت را بگوید اما طفره میرفت، خیلی عصبانی شدم. شب حادثه بر سر همین مسائل بین ما مشاجره لفظی درگرفت و چهار سیلی به وی زدم و گفتم که با این چنگک آویزانت میکنم!
قاضی: آیا این کار را کردی؟
سعید: نه فقط تهدیدش کردم من آنقدر بیرحم نیستم! بعد از یکی دو ساعت فهمیدم که معصومه دیگر نفس نمیکشد. همان لحظه از برادرم کمک خواستم. طبق راهنمایی برادرم جسد را به جاده چالوس منتقل کردم چرا که آن زمان در شرایط روحی روانی بدی قرار داشتم و شیشه مصرف کرده بودم! بیشتر از این نمیتوانم توضیح دهم. همه چیز درباره اختلاف من و همسرم در آن سیدی که موجود است، وجود دارد.
قاضی: پسرت فهمید مادرش دیگر زنده نیست؟
سعید: آن شب پسرم آمد چراغ قوه انداخت به چشمان مادرش و گفت جان سپرده است. خودم نیز با پا تکانش دادم، دیدم غیرطبیعی است. آنجا بود که فهمیدم همسرم را کشتهام!
قاضی: همسرت را در زمان زنده ماندن نیز مخفی میکردی؟
سعید: اختفایی در کار نبود، او نزد بچههایم بود، مخفی یعنی هیچ کس را نبیند.
قاضی: اگر کسی را حبس کنید از دیدگاه قانونگذار اختفا محسوب میشود، شما چند بار همسرتان را در خانه اختفا کردید؟ همسرت دوبار از خانه فرار کرد.
سعید: از آنجا که کار من تأسیسات بود برای اینکه آزار و اذیت نشود خودم پابند و دستبند برایش درست کردم و هر وقت از خانه بیرون میرفتم دست و پایش را با آنها میبستم!
قاضی: معمولاً چند ساعت طول میکشید که همسرت دست و پا بسته در خانه میماند؟
سعید: 4 تا 5 ساعت زمان میبرد در واقع هر وقت که بر میگشتم دست و پایش را باز میکردم.
قاضی: آیا در حضور فرزندانت دست و پای همسرت را میبستی؟
سعید: بله. البته ناگفته نماند ابتدا دست و پای معصومه را نمیبستم و به بچههایم میگفتم که هر جا میرود به من اطلاع بدهند اما وقتی دیدم که بچههایم از مادرشان حمایت میکنند مجبور میشدم هر وقت از خانه بیرون بروم دست و پای همسرم را ببندم و به همین خاطر سرکار هم نمیرفتم. در پایان سه قاضی عالیرتبه با هم وارد شور شدند و سعید را در صورتی به قصاص نفس محکوم کردند که تفاضل دیه او و دیه فرزندانش پرداخت شود.