مرد 42 سالهای که با مدرک لیسانس کشاورزی پشت فرمان تاکسی نشسته و بعد از گرفتن مدرک فوقلیسانس، حالا دانشجوی دوره دکتراست؛ رانندهای که میگوید: «تاکسی خودش بهترین دانشگاه است.» برای این که بیشتر با این راننده تاکسی که قبل از هر چیز خودش را یک دانشجو میداند آشنا شوید، این گزارش را از دست ندهید.
ایستادهایم حوالی متروی فرهنگسرا کنار تاکسیهایی که به ردیف در انتظار مشتری صف کشیدهاند. ما هستیم و هوای سرد و آلوده تهران و یک تاکسی سبزرنگتر و تمیز و رانندهای خوشاخلاق و آرام که اصرار میکند کار خاصی انجام نداده و کسب علم و دانش وظیفهای است که بر عهده همه شهروندان گذاشته شده و فرقی نمیکند چه کسی در چه شغلی و با چه عنوانی به خدمت رسانی به مردم مشغول باشد. در هر حال این وظیفه از او سلب نمیشود.
پس خیلی هم تعجب نمیکنیم وقتی میگوید: «الان تحصیل فراگیر شده و سطح تحصیلات در تمام جامعه بالا رفته و این توفیق نصیب من هم شده و درس خواندنم در مقطع دکترا اصلا عجیب نیست.» برای این که بیشتر با او آشنا شویم، روی صندلیهای مشکی رنگ تاکسیاش مینشینیم، صفحات تقویم زندگیاش را ورق میزنیم و برمیگردیم به روزهای کودکیاش.
روزهایی که موسی، یک پسربچه پر شر و شور بود در روستای پاشاکلای دشت سر آمل. موسی ده ساله آن روزها یک آرزو بیشتر نداشت: این که تا جایی که میتواند درس بخواند؛ آرزویی که شاید برای پسر یک کشاورز کمی دور و دستنیافتنی به نظر میرسید، اما او ثابت کرده با تلاش و پشتکار همه چیز امکانپذیر است: من یک کشاورززاده هستم. دیپلمم را از هنرستان کشاورزی آمل گرفتم و بعد در رشته مهندسی کشاورزی در دانشگاه آزاد واحد شهرری قبول شدم.
موسی از همان موقع برای رسیدن به آرزویش بار سفر بست و راهی پایتخت شد. بعد از پایان دوره لیسانس همدوره سربازیاش را در تهران گذراند و برای همیشه در این شهر بزرگ و شلوغ ماندگار شد. همین جا ازدواج کرد و پدر شد؛ پدر سه قلوهایی که حالا سال دوم دبیرستان هستند. مهرشاد، آیدا و آیلین که عادت کردهاند پدرشان را سرگرم خواندن کتابها و جزوههایش ببینند.
اما این که چطور گذر یکی از فارغالتحصیلان مهندسی کشاورزی به رانندگی در خیابانهای تهران افتاده ماجرایی است که بهتر است از زبان خودش بخوانید: «بعد از پایان سربازی و ازدواج من هم مثل بقیه آدمها درگیر مشکلات زندگی شدم، اتفاقا در حرفهای متناسب با رشته تحصیلیام مشغول به کار بودم، اما متاسفانه درآمدم کفاف هزینههای زندگیام را نمیداد، مخصوصا با داشتن بچههای سهقلو در ابتدای زندگی. به همین خاطر فکر مسافرکشی افتادم.»
یار غار آقای ابراهیمپور در سالهای اول، پیکان سفید رنگی بود با نوار نارنجی؛ پیکان مدل 76 که یک سال بعد در طرح ساماندهی جایش را به یک پژو آردی سبزرنگ سرحال داد. ابراهیمپور هشت سالی میشود که به عنوان راننده تاکسی خطی، خیابانهای منطقه 4 تهران را بالا و پایین میکند و با تاکسیاش هزار هزار خاطره دارد از خیابانها و کوچه پسکوچههای تهران.
تاکسی؛ دانشگاهی سیار
شاید آن اوایل آقای ابراهیمپور به تاکسیران بودن به عنوان شغل موقت نگاه میکرد، اما وقتی وارد این کار شد و چم و خم کار را شناخت، دلبستگیهایی پیدا کرد که او را در این حرفه ماندگار کرد: «معتقدم تاکسی خودش یک دانشگاه سیار است؛ در نوع خودش به اندازه یک دانشگاه پتانسیل دارد و میتواند برای تمام کسانی که میخواهند با مردم در ارتباط باشند و در این ارتباطها و برخوردها چیزهایی بیاموزند مفید باشد. به همین خاطر تاکسیام را دوست دارم و به عنوان یک حامی به آن نگاه میکنم.»
نشانه نزول برکت
خدمترسانی به مسافران در خیابانهای تهران با این که در سالهای اول، وقت زیادی از آقای ابراهیمپور گرفت، اما نتوانست رویای ادامه تحصیل را در ذهن او کمرنگ کند. همین شد که بعد از چند سال دوباره به فکر درس خواندن افتاد، در کنکور ارشد شرکت کرد و به هر ترتیبی بود درس خواند و بالاخره مدرک فوقلیسانس کشاورزیاش را هم گرفت و حالا دانشجوی دکترای کشاورزی و منابع طبیعی است؛ اتفاقی که آن را در درجه اول مدیون لطف پروردگار میداند: همان طور که خداوند در آیه 96 سوره اعراف میفرماید: «اگر اهل شهرها و روستاها ایمان میآوردند و پروا پیشه میکردند مسلما (درهای) برکتهایی از آسمان و زمین را روی آنها میگشودیم، ولکن (آیات ما را) تکذیب کردند، پس آنها را بهسزای آنچه کسب میکردند دچار ساختیم.»، من هم این موفقیت را نشانه نزول برکت در زندگیام میدانم؛ برکتی که به خاطر ایمان و تقوا به زندگی من و خانوادهام آمده است.» با این حال همراهی خانواده و دوستان برای رسیدن به موفقیت را دستکم نگیرید، مخصوصا وقتی این راننده تاکسی موفق میگوید: «هر موفقیتی هر چقدر هم که سخت به دست بیاید، فقط حاصل تلاش خود فرد نیست و بجز لطف خدای بزرگ در این موفقیت افراد دیگری هم سهیم هستند، برای من این افراد یک مجموعه بزرگ بودند؛ از اعضای خانواده، همسر و برادرم گرفته تا رئیس خط و بقیه مسئولانی که باعث شدند دوران تحصیلم را با وجود مشکلات کاری با طیب خاطر طی کنم. خودم را مدیون همه آنها میدانم و امیدوارم این مقطع را هم با لطف خدا به پایان برسانم. اگرچه با هزینههای بسیار زیادی روبهرو هستم و با وجود هزینه 10 میلیون تومانی دانشگاهم در هر ترم، مجبورم از رفاه خانوادهام بزنم تا به هدفم برسم.»
میخواهم مفید باشم
حالا از روزهایی که او برای اولین بار پشت فرمان تاکسی نشسته، نزدیک به 9 سال میگذرد. آقای ابراهیمپور در این سالها نه قید تحصیل را زده و نه عرصه را برای مشکلات خالی کرده. به خاطر همین سفت و سخت پای هدفی که از روزهای کودکی در ذهن داشته، ایستاده است: «معتقدم کسی که پا در عرصه تحصیل میگذارد، مثل تشنهای است که آب دریا میخورد و مدام تشنهتر میشود. من همین شرایط را دارم و دوست دارم تا جایی که میتوانم درس بخوانم و هم برای خودم و هم برای کشورم مفید باشم. چه در زمینه تحقیق و چه پژوهش و... . من معتقدم اولین نفر خود فرد است که متوجه تاثیر علم و دانش در زندگیاش میشود. من این تاثیر را در ارتباط روزمرهام با اطرافیانم متوجه میشوم.
مسافران متعجب تاکسی آقای دکتر
ماجرای برخورد مسافران با این راننده تاکسی تحصیلکرده و کتاب به دست، در این سالها خاطرههای جالبی برای او ساخته؛ اتفاقی که باعث شده خیلیها به مسافر ثابت تاکسی او تبدیل شوند: «من بیشتر وقتها بین سرویسهایی که دارم و در فرصت چند دقیقهای آمدن مسافرها، مشغول مطالعه میشوم. بارها پیش آمده که آنقدر غرق مطالعه بودم متوجه پرشدن ماشین نشدهام و تازه با اشاره مسافرها سرم را از روی جزوه و کتاب برداشتهام یا این که خیلی وقتها وقتی مسافرها میپرسند، مگر راننده تاکسیها هم درس میخوانند؟ من هم در جواب میگویم: چه اشکالی دارد تاکسیرانها تحصیلکرده باشند.»