به گزارشافکارنیوز،سرعت افزایش نرخ طلاق نسبت به ازدواج، کاهش دوام و بقای خانوادهها به کمتر از یک ماه و اینکه نیمی از طلاقهای ثبت شده مربوط به کمتر از ۵ سال زندگی مشترک بوده است، ثبت حدود ۲ طلاق به ازای هر هزار نفر جمعیت و افزایش ۹.۱ درصدی طلاق در سال ۹۲ نسبت به سال گذشته و تمام آمار و ارقامهای مستند در سازمان ثبت احوال تنها یک آمار و ارقام نیست و باید سایر سازمانها در مورد آسیبهای ناشی از افزایش این پدیده در کشور گزارشات جامعی ارائه دهند.
دکتر مجید ابهری، آسیب شناس اجتماعی از رشد صعودی طلاق و آسیبهای آن سخن مىگوید:
آقای دکتر، بعد از جدایی زوجها از یکدیگر، یک زندگی به طور کامل متلاشی مىشود؟ یا پس لرزه هایی هم به همراه دارد؟
ببینید، طلاق به عنوان یکی از بسترهای آشکار ساز و سازنده آسیبهای اجتماعی است، اگر طلاق را نتوان یک آسیب تلقی کرد به طور حتم عوارض آن در لایه بعدی آسیبهای اجتماعی اثر گزارخواهد بود، طلاق به عنوان پایان اختیاری یک زندگی زناشویی است که زن و شوهر با طلاق از یکدیگر جدا مىشوند و اگر در این میان فرزندانی هم داشته باشند مشکلات آنها پس از طلاق شروع مىشود. پس مىبینید که با جدایی، یک زندگی به صورت کامل سرنگون نشده و تا سالها بعد و حتی تا پایان عمر، دو طرف را درگیر و گرفتار مىسازد. پس به عبارتی پس لرزههای طلاق همچنان
دامنگیر است.
این آسیبها برای زنان بیشتر است یا مردان؟
آسیبها برای فرزندان حاصل از طلاق بیشتراست که البته در این مورد به صورت کامل توضیح مىدهم. اما از آنجا که در مقابل هر ۶ ازدواج یک طلاق در کشور و ازهر ۳ ازدواج، یک طلاق در تهران ثبت مىشود، پس مشکلات زیادی هم با رشد طلاق ایجاد مىشود. اولین و مهمترین آسیب آن، وجود حدود دو میلیون و ۵۰۰ هزار زن سرپرست خانوار در کشور است که سالانه به طور متوسط، ۶۰ هزار نفر به آنها افزوده مىشود. زنان سرپرست خانوار اولین عارضه ناشی از طلاق هستند. پس بیوگی مهمترین ثمره طلاق است.
اما تمام زنان سرپرست خانوار بهدلیل طلاق بی سرپرست نشده اند؟
بله همین طور است، از میان دو میلیون و ۵۰۰ هزار زن سرپرست خانوار در کشور، حدود ۶۰ درصد از آنها حاصل طلاق هستند و ۴۰ درصد دیگر نیز همسرشان فوت شده، معلقه، از کارافتاده، زمین گیر، بلاتکلیف، زندانی، فراری یا مشکلات دیگری دارند. پس به هر حال سرپرستی ندارند.
در مورد علت این آسیب بیشتر توضیح مىدهید؟
۷۰ درصد از زنانی که از همسرانشان جدا شده اند، از آنجا که روی بازگشت به خانواده را نداشته(که البته ۳۰ درصد از آنها به زندگی باز مىگردند) و نمی خواهند که از کمک مالی دیگران برخوردار باشند، مدیریت اقتصادی خانواده را عهده دار مىشوند. زنی که قبل از جدایی بیکار بوده، حالا پس از جدایی مجبور است کار کند و خرج فرزندان را تامین کرده و یا مخارج خودش را به تنهایی تامین کند، نقش پدرو مادر را به صورت همزمان برای فرزند ایفا کرده و یا خودش به تنهایی بدون فرزند، به زندگی مجردی ادامه دهد. دغدغه برای تامین
معاش، ممکن است زنان را به سمت آسیبهایی که در کمین اشتغال بانوان است مثل سوءاستفاده یا بیگاری کشیدن از زنان مطلقه سوق دهد.
نگاه بد و منفی جامعه نسبت به زنان مطلقه به این قبیل سوء استفادهها ختم مىشود؟
بله، به همین دلیل سومین آسیب ناشی از طلاق به بیوهگی جوانان باز مىگردد. در جامعه ما متاسفانه به بیوهها به چشم بد نگاه کنند. ممکن است در جامعه ما بیوه هایی هم وجود داشته باشند که با برخی مشکلات رفتاری همراه باشند اما این درست نیست که در جامعه وقتی با یک خانم بیوه روبهرو مىشوند، دید و نگاهشان نسبت به اوتغییر کرده و مزاحمتهایی داشته باشند در حالی که در حال حاضر به دلیل ضعف و خلاهای فرهنگی با این مسائل روبه رو هستیم و حتی نگاه خانوادهها مثل خواهر نیز، به خواهر مطلقه خود عوض شده و رفت و آمدهایشان کم مىشود.
حدود ۶۵ درصد الی ۷۰ درصد بیوهها بین ۱۹ تا ۲۵ سال سن دارند، یعنی در یک تا ۵ سال اول زندگی مشترک جدا شدهاند. در حال حاضر نیز جامعه با حضور بیوههای جوانی روبهروست که از حمایتهای مادی، معنوی و فرهنگی لازم بی بهره هستند واغلب روی بازگشت به کانون خانواده خود را ندارند به همین دلیل یا مجبور هستند که ازدواج مجدد کنند یا برای امرار معاش سر کار بروند. پس حضور بیوههای جوان نیز یکی از آسیبهای ناشی از طلاق است. از سوی دیگر برخی از زنان بیوه نیز به دلیل داشتن مشکلات عدیده مالی، جذب باندهای توزیع مواد مخدر
مىشوند. در بین زنان معتاد، ۶۷ تا ۷۰ درصداز آنها زنان بیوهای هستند که به هر دلیلی از حمایت همسر محروم بوده و تنها زندگی مىکنند.
در حالی که این نگاه در مورد مردان طلاق گرفته و جدا شده وجود ندارد، چرا؟
بیوه شدن برای مردان چندان بار و نگاه منفی به همراه ندارد چرا که مرد در آینده مىتواند ازدواج کند اما زن بعد از طلاق در هر سن و سالی که باشد اسم بیوه رویش مانده وبا این اسم، سرنوشت آیندهاش نیز تحت تاثیر قرار مىگیرد. زن مطلقه، یا باید نقش «نامادری» یا «همسر در سایه» به صورت مخفیانه با مردان متاهل ازدواج موقت یا پنهانی داشته یا به خاطر ضعف ایمان، ارزشهای اخلاقی و فشارهای روانی به خواستههای ناروا تن دهد. پس زنان بزرگترین و مظلومترین قربانیان طلاق در کشور هستند. آسیب دیگری که متوجه زنان مطلقه است، افسردگی و
انزواست که مرد و زن هر دو دچار آن مىشوند. البته بر اساس یک پایش و تحقیق صورت گرفته، به دلیل نگاه مردسالارانه و فرهنگی حاکم، افسردگی زنان در طلاق سه برابر بیشتر از مردان است چرا که طلاق چندان برای مردان مهم نیست و همین مرد در آینده مىتواند ازدواج مناسبی داشته باشد.
فرزندان هم قربانیان مظلومی هستند که آسیبهای زیادی مىبینند، آسیبهای اجتماعی بیشماری در کمین کودکان طلاق است، ارزیابی شما چیست؟ اصلا در حال حاضر در این زمینه چه تعداد کودک و با چه شرایطی قربانی نزاع و طلاقهای خانوادگی شده اند؟
فراموش نکنید که با طلاق والدین، بچهها و فرزندان روی دست جامعه مىمانند، این فرزندان اگر برای خانواده مهم بودند که «فرزندان طلاق» نشده و این انگ و نشان به روی آنها نمی ماند؛ در حال حاضر سرپرستی برخی از کودکان بعد از طلاق به عهده مادر گذاشته مىشود که در این شرایط مادر بدون داشتن شغل، توانایی اداره اقتصادی فرزند را نداشته و به طور حتم مشغول به کار مىشود، در مواردی هم که فرزند به عهده و تحت سرپرستی پدر قرار مىگیرد، پدر نیز توانایی اداره و نگهداری فرزند را ندارد و مسئولیت پذیر نیست، آسیب دیگر
و مهم در اثر طلاق، فرزندان این جدایی هستند. چرا که که آنها چه نزد پدر بزرگ شوند و چه در کنار مادر، از نظر روحی و عاطفی ضربه و آسیب جدی مىبینند. پسران طلاق در دوران بلوغ، نیاز حیاتی به الگوی مردانه دارند، اما پدر بالای سرشان نیست و دختران طلاق هم نیاز شدیدی به الگوی زنانه دارند در حالیکه مادرو الگوی زنانه در کنارشان نیست. در واقع فرزندان طلاق قربانیان ناسازگاری روابط زناشویی هستند چرا که با وقوع یک طلاق، تنها یک نفر بعد از طلاق آسیب نمی بیند، فرزندان نیز از نظر عصبی، عاطفی و روانی آسیب مىبینند. در پاسخ به
بخش دوم سوالتان باید بگویم که ۷۶ درصد از نوجوانان بزهکار، خانوادههای متشنج داشته و فرزند طلاق هستند؛ افرادی که در سنین نوجوانی درگیر ناهنجاریهای رفتاری مثل اعتیاد، دله دزدی، فرار از منزل، افت تحصیلی، ترک تحصیل و انحرافات جنسی شده اند، همه را در پرانتزی که برای فززندان طلاق باز مىشود قلمداد مىکنیم.
یعنی تاثیر و نقش خانواده در تربیت کودکان کمرنگ مىشود واین خلأها باعثقربانی شدن کودکان طلاق مىشود؟
بله؛ این کودکان به دلیل خللأ حمایت عاطفی از والدین خود، این کمبود را در جای دیگری جستوجو کرده و آنرا به دست مىآورند، بخش دیگری از این معضل به گرایش این افراد به انجام بزه ختم مىشود؛ کودکان خیابانی و کارنیز آسیب دیگر نشات گرفته از طلاق هستند. برخی از کودکان طلاق، در سنین ۱۶ – ۱۵ سالگی به خاطر مشکلات مالی - خانوادگی وارد چرخه کار مىشوند و در مواردی هم به خاطر تاثیر همسالان و دوستان خود به اعتیاد یا خرده فروشی مواد مخدر و … کشیده مىشوند. تمام این ظلمها در حق کودکی شده است که از کانون گرم خانواده
محروم بوده و دست محبت روی سرش احساس نکرده است.
تمام آسیب هایی که در مورد آنها بحثشد، در گذشته و حال مورد تاکید و هشدار صاحب نظران، برنامه ریزان و برخی از مسئولان به ظاهر و باطن دلسوز جامعه بوده است، چرا آمارهای طلاق رو به افزایش است؟ راهکارهایی که همیشه درمورد آن صحبت مىشود چرا جواب نمی دهند؟
بنده همچنان بعد از سی سال فعالیت، کار اجتماعی، فعالیت میدانی و … مىگویم که باید برای کاهش طلاق از راهکارهای پیشگیرانه بهره مند شد. راهکارهایی که جوانان با مهارتهای زندگی آشنا شده، مهارتهای برقراری ارتباط را بشناسند و در زمان مواجه با مشکلات بتوانند بهترین و کم هزینهترین راه را انتخاب کنند. یکی از دلایل اصلی وقوع طلاق، انتخاب نادرست، عجولانه واحساسی در زمان ازدواج است. در حالیکه تحقیقات نشان داده است که ۸۵ درصد از ازدواجهای خودگزین که بر اساس معیارهای نادرست و ظاهری صورت گرفته است، منجر به طلاق مىشوند؛
درصد بالایی ازدواجهای خیابانی، تلفنی، اینترنتی مکاتبه ای و … که با گزینش و انتخاب نادرست انجام مىشود به جدایی یا شکست و طلاق عاطفی منجر شده و ۹۵ درصد از ازدواج هایی که با راهنمایی مشاور و والدین صورت مىگیرد به شادکامی و موفقیت میرسد.
در کنار انتخابهای نادرستی که به طلاق ختم مىشود، چه عوامل دیگری را در افزایش آمار طلاق سهیم مىدانید؟
مشورت نگرفتن از بزرگسالان در زمان انتخاب همسر و حتی یک مشاور قابل اعتماد و حرفه ای، انتخاب بر اساس ظاهر، مال و اموال، همسنگ نبودن فرهنگی با فرد مورد نظر برای ازدواج، همگی از دلایل افزایش روز افزون طلاق در کشور هستند. در حالیکه داشتن صداقت، یک رنگی، روراستی و تفاهم جنسی، همگی در انتخاب مهم هستند. اما متاسفانه درحال حاضر ۷۰ درصد از طلاق جدایی درکشور به دلیل نداشتن تفاهم جنسی است.
چرا جوانان و زوجها برای حل این مشکلات و حتی رسیدن به تفاهمات جنسی و موفقیت در امور زنا شویی به مشاور مراجعه نمی کنند؟
چون هنوز فرهنگ رفتن پیش مشاوران وجود ندارد، این موضوع که هزینههای مراجعه به مشاوران بالاست، تنها یک بهانه است چرا که در حال حاضر مراکزی در نیروی انتظامی و بهزیستی فعال هستند که با کمترین هزینه، خدمات راهنمایی و مشاوره را ارائه مىدهند. لازم است رسانهها فرهنگ مشاوره را در کشور احیا کرده و در این زمینه بیشتر اطلاع رسانی کنند در بسیاری از کشورهای پیشرفته خانوادهها همانطور که هر ۶ ماه یکبار به دندانپزشک مراجعه مىکنند، به مشاور و روانشناس نیز مراجعه کرده وبرای گرفتن مشورت، مشکلات خانوادگی و شخصی خود را با آنها در میان
مىگذارند.
و کلام آخر؟
متاسفانه به دلیل تغییر سبک زندگی و انحراف از سبک زندگی اسلامی، ایرانی و تاثیر منفی شبکههای ماهواره ای، شاهد شکلگیری روابط فرا زناشویی، عشقهای مثلثی و مربعی هستیم که ممکن است موج دیگری از آسیبهای اجتماعی را با خود به همراه آورد، در این زمینه نگرانی هایی نیز از سوی برخی کارشناسان مطرح شده است، در حالی که اگر هشدارهای مقام معظم رهبری در سال ۱۳۶۸ در مورد تهاجم فرهنگی در کشور و نیز زنگ خطرهای اعلام شده توسط نخبگان، مسئولان، نظریه پردازان و دانشگاهیان جدی گرفته شده بود، در حال حاضر شاهد رواج این قبیل روابط در کشور و
تاثیر شبکههای اجتماعی روی جوانان نبودیم.
اما آنچه که مىتواند موثرواقع شود، آماده سازی و واکسینه کردن جوانان در برابر آسیبهای اجتماعی در کمین است، چرا که در حال حاضر شاهد ضعف آموزش مهارتهاي زندگی در کشورهستیم متاسفانه پسران و دختران ما ازاین قبیل آموزشها بیبهره هستند. آموزش و پرورش و دانشگاهها هم راهکارهای مربوط به افزایش تفاهم با خانواده وهمسر و روابط فردی یا زناشویی را آموزش نمی دهند. در حالیکه با گنجاندن واحدهاي درسی مربوط به مهارتهاي زندگی و فردی مىتوان بزرگترین خدمت را به مردم وجوانان کرده ایم. دانشگاه ها، مدارس و مراکز علمی باید آموزش این مهارتها را هر چه سریعتر در دستور
کار قرار دهند چرا که زنگ خطرها به صدا درآمده است.
شناسه خبر:
۲۹۳۹۷۹
«بیوههای جوان» معضل روز جامعه ایرانی
از میان دو میلیون و ۵۰۰ هزار زن سرپرست خانوار در کشور، حدود ۶۰ درصد از آنها حاصل طلاق هستند و ۴۰ درصد دیگر نیز همسرشان فوت شده، معلقه، از کارافتاده، زمین گیر، بلاتکلیف، زندانی، فراری یا مشکلات دیگری دارند. پس به هر حال سرپرستی ندارند.
۰