کجای این زندگی هیجانانگیز است؟ پس ماجراجوییهایی که گمان میکردیم در بزرگسالی تجربه خواهیم کرد کجا هستند؟ ما در این مقاله میخواهیم چند نکته را به شما بیاموزیم تا بتوانید تا اندازهای به آن هیجانی که دوست داشتید دست پیدا کنید.
آیا زندگی این روزها برایتان به شدت کسلکننده شده است؟ در اینصورت به بزرگسالی خوش آمدید. بزرگسالی مرحلهای از زندگی است که نهایتاً آزاد میشویم که هر کاری که دلمان میخواهد بکنیم اما...مشکل این است که ما اصلاً نمیدانیم چه میخواهیم!
خندهدار است که همه دوران کودکی و نوجوانی در انتظار بزرگ شدن هستیم تا بفهمیم که دلمان نمیخواست بزرگ شویم چون عالم بزرگسالی کسالتآور است.
مجبوریم کار کنیم (کارهایی که گاهی اصلاً دوستشان نداریم)، قبضها را بپردازیم و فهرستی بیپایان از مسئولیتها را برعهده بگیریم.
کجای این زندگی هیجانانگیز است؟ پس ماجراجوییهایی که گمان میکردیم در بزرگسالی تجربه خواهیم کرد کجا هستند؟
ما در این مقاله میخواهیم چند نکته را به شما بیاموزیم تا بتوانید تا اندازهای به آن هیجانی که دوست داشتید دست پیدا کنید. با این مقاله راهنماتو همراه ما باشید.
1.بیشازحد متعهد نباشید
اول از همه ببینید که آیا در زندگیتان جای خالی برای تفریح دارید؟ شاید خیلی خودتان را گرفتار کردهاید که اصلاً فرصت نمیکنید که به چیزهایی که حقیقتاً دوست دارید برسید. پس تعجبی ندارد که زندگیتان هیجانانگیز نباشد. گاهی ما از ترس از دست ندادن رویدادها که به آن فومو گفته میشود، آنقدر به این فعالیت و آن فعالیت بله میگوییم که حقیقتاً به فعالیتی که دلمان میخوا نمیرسیم. گزینشی عمل کنید. شما نمیتوانید همه جا باشید و همه کارها را امتحان کنید. دست روی فعالیتهایی بگذارید که حقیقتاً دلتان میخواهد انجامشان بدهید.
2.الویت دادن به کار
کار کردن مهم است. اما کار هدف نهایی زندگی ما نیست. برونی وِر، پرستاری که 5 پشیمانی آدمهای در بستر مرگ را ثبت کرده بود، یکی از این پشیمانیها را اینطور از زبان یکی از این آدمها مطرح کرده است: «ای کاش خیلی سخت کار نکرده بودم.» این دومین پشیمانی آدمهای در بستر مرگ بود. آیا میخواهید شما هم به این پشیمانی اعتراف کنید؟ آن هم وقتی خیلی برای جبرانش دیر شده است؟ پس بیشتر فکر کنید.
3.ماندن در رابطه ناسالم
آیا میدانستید که کیفیت روابط ما کیفیت زندگی ما را تعیین میکنند؟ ممکن است تریلیونها دلار در حساب بانکی داشته باشید اما رابطهتان افتضاح باشد. روابط ناسالم، بر طبق کارشناسان سلامت رفتاری، میتوانند منجر به موارد زیر شود:
.احساس ناامنی و کاهش عزت نفس
.فقدان انرژی
.افزایش اضطراب و افسردگی
.افزایش سطح استرس
فقط اینها نیست. رابطه بد روی جسم ما هم اثرات منفی دارد. زندگی صرفاً نباید کسالت و دلزدگی باشد، در اینصورت غیرقابل تحمل میشود. به خودتان لطفی کنید و رابطهتان را ویرایش کنید.
4.مقاومت در برابر تغییر
یکی از رایجترین دلایل دلزدگی در زندگی، آن است که در ناحیه امن خودمان احساس آرامش میکنیم و از آن خارج نمیشویم. سوال این است: آیا راحتی و کسالت را میخواهید یا چالش و خوشی را؟
حقیقت این است که بعد از مدتی زندگی امن و سطحی آنقدرها خوشایند نیست. زیرا کار زیادی برای انجام دادن نداریم. مغز شما صرفاً بیکار میماند و فقط نیمی از توانی که دارد را خرج میکند زیرا روی حالت خلبان خودکار عمل میکند.
5.گشتزدن در شبکههای اجتماعی
چند دقیقه در رسانههای اجتماعی پرسهزنی میکنید؟ شاید هم ساعتها وقتتان را صرف میکنید؟ این عادت دزد زمان است و میتواند خلق شما را بد کند. برطبق تحقیقات، هر چه بیشتر رسانههای اجتماعی را مصرف کنید، بیشتر دچار استرس و رنج میشوید.
این کار منجر به پشتگوشاندازی، انزوا و سبک زندگی بیتحرک میشود.
6.مقایسه دائمی خودتان با دیگران
این مورد یکی دیگر از کارهایی است که احتمالاً ناشی از صرف وقت زیاد در رسانههای اجتماعی است. اما حتی اگر این کار را نکنید، ممکن است که در زندگی واقعی نیز خودتان را با دیگران مقایسه کنید.
خب وقتش رسیده که با این عادت مخرب خداحافظ کنید. مقایسه دائمی خودمان با دیگران باعث از دست دادن انرژی ذهنی و لذت نبردن از زندگی میشود.
7.نادیده گرفتن شور و سرگرمی
چه کسی گفته که دوران بزرگسالی دوران جدی بودن است؟ هرگز فراموش نکنید که در کنار سخت کار کردن، سخت بازی هم بکنید.
سرگرمی و منابع اشتیاق و شور زندگیتان را نادیده نگیرید. کلاس نقاشی، موسیقی و ورزش بروید و لذت ببرید. اشتیاقتان را در زندگی کشف کنید.
8.بیهدفی
در آخر از خودتان بپرسید که همه اینها چه معنایی دارد؟
پرسش قدری هستیگرایانه است نه؟ درست است. اتفاقاً قدری پرسشگری از نوع هستیگرایانه میتواند به گذران بهتر اوقات زندگی منجر شود.
یکی از دلایلی که ما مدام غر میزنیم زندگیمان کسالتبار است، آن است که فکر میکنیم مدام باید در حال انجام کاری باشیم یا قرار بوده کسی بشویم که نشدیم.
مشکل اینجاست که اصلاً نمیدانیم که میخواستیم یا میخواهیم که باشیم!
بنابراین خوب است که با این واقعیت مواجه شوید و از خودتان سوالات بزرگ بپرسید:
من چرا اینجا آمدهام؟
چرا حقیقتاً بعضیچیزها برای من اهمیت دارد یا ندارد؟
این بازنگریها به زندگی هدفمند منجر میشوند.