( اسمع؛ افهم )
خب، دنیا این طور است که یک جا سیل می آید و جایی دیگر خشک سالی، اینجا زمین در خود فرو می رود و کمی آن سوتر هرچه درون خود دارد را بیرون می ریزد! حقیقتش این است که، راهش مهم نیست مهم این است که، ما خواهیم مرد! خواهیم رفت، از "اینجا" به "آنجا" ، از اینجا که"غربت" است به آنجا که "خانه" است. و آن گاه که به خانه برگردیم، هیچ یک از آنانی که به استقبال ما خواهند آمد از ما نخواهند پرسید، که چطور شدکه برگشتی؟
بلکه سوال همه آنان از ما این خواهد بود که خب، مسافر تازه از راه رسیده از سفرت تعریف کن؟ خوب بود؟
آنها میزبان مهربانی بودند برایت و تو میهمان خوبی بودی برای آنها؟ آن وقت ما از تداعی خاطرات این سفر کوتاه! یا سر به زیر خواهیم افکند و شرمنده خواهیم شد یا هم که با ذوق و شوق تعریف خواهیم کرد؛
از صبوری هایمان خواهیم گفت، از اینکه هر چه بیشتر لگد زدند مهربان تر شدیم، که هرچه دشنام بارمان کردند ملاطفت کردیم و بیشتر دعایشان گفتیم! بعد هم اگر شرمنده باشیم ما را می برند به جایی که به شرمندگی هایمان رسیدگی کنند، تکلیف آنها که ذوق می کنند هم که روشن است، آن ها را می برند به همان جا که باید به همان "جنات تجری من تحت الانهار"
کدام آتش ما را خوب خواهد سوزاند؟
حالا حتما با خودتان می گویید که مردن سخت است برای پشیمان ها، که اگر پشیمانیم کاش که دیرتر و دورتر برگردیم، اما نه! حقش این است که ما پشیمان ها هم اینجا حالمان خیلی خوب نیست، که به ما هم خیلی خوش نمی گذرد اینجا.
چندی پیش دوستی پرسید که : جهنم ترسناک است؟ گفتم : نه جان من! چون ما همین حالا هم داریم در آتش روزگار می سوزیم! و تنها فرق میان این سوختن و آن سوختن این است که، این آتش از آنِ روزگار بد کردار و خلق نامهربان است و بدین سبب است که خشن است و مستوجب آن شده که تعبیر ما از آتش تیز و تند و تباه کننده باشد. و آن آتش دیگر اما چون از ناحیه محبوب است و امر حبیب با تمام سوزانندگی اش که نه خیال است و نه وَهم، دارای نوعی عطوفت خاص خودش است! که می دانی آتش این دنیا می خواهد تو را خاکستر کند و تمام و اما آن آتش دیگر، می خواهد آن منِ بیهوده درون تو را بسوزاند تا آن منِ جاودانی ات که به حکم آیه " نفخت فیه من روحی" جگر گوشه خداوند محسوب می شود را از حبس آن منِ لجوج و اهل آتشت آزاد گرداند.
به این ترتیب است که انسان، هیزمی است که خود به آتش امر می کند گه چگونه او را بسوزاندش!!!*
*چوب را هرگز کجا رسد که بر آتش حکم کند که مرا چنین مسوز و چنین سوز!* عین القضات همدانی
نفیسه سادات بشیری